یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
منازل و مقامات عرفا
برای رسیدن به مقام عرفان حقیقی، به منازل و مقاماتی قائلند که عملا باید طی شود و بدون عبور از آن منازل، وصول به عرفان حقیقی را غیر ممکن میدانند. عرفان با حمت الهی وجه مشترکی دارد و وجوه اختلافی. وجه مشترک این است که هدف هر دو «معرفهٔ الله» است. اما وجه اختلاف این است که از نظر حکمت الهی، هدف خصوص معرفهٔ الله نیست، بلکه هدف معرفت نظام هستی است آنچنانکه هست. معرفی که هدف حکیم است نظامی را تشکیل میدهد که البته معرفهٔ الله رکن مهم این نظام است، ولی از نظر عرفان هدف منحصر به معرفهٔ الله است.
از نظر عرفان معرفهٔ الله معرفت همه چیز است، همه چیز در پوتو معرفهٔ الله و از وجهه توحیدی باید شناخته شود و اینگونه شناسائی فرع بر معرفهٔ الله است.
۲) معرفت مطلوب حکیم، معرفت فکری و ذهنی است، نظیر معرفتی که برای یک ریاضیدان از تفکر در مسائل ریاضی پیدا میشود. ولی معرفت مطلوب عارف، معرفتحضوری و شهودی است، نظیر معرفتی که برای یک آزمایشگر در آزمایشگاه حاصل میشود. حکیم، طالب علم الیقین است و عارف، طالب عین الیقین.
۳) وسیلهای که حکیم به کار میبرد عقل و استدلال و برهان است، اما وسیلهای که عارف به کار میبرد قلب و تصفیه و تهذیب و تکمیل نفس استحکیم میخواهد دوربین ذهن خود را به حرکت آورد و نظام عالم را با این دوربین مطالعه کند، اما عارف میخواهد با تمام وجودش حرکت کند و به کنه حقیقت هستی برسد و مانند قطرهای که به دریا میپیوندد، به حقیقت بپیوندد. کمال فطری و مترقب انسان از نظر حکیم در فهمیدن است، و کمال فطری و مترقب انسان از نظر عارف در رسیدن است. از نظر حکیم انسان ناقص مساوی است با انسان جاهل، و از نظر عارف، انسان ناقص مساوی است با انسان دور و مهجور مانده از اصل خویش.
عارف که کمال را در رسیدن میداند نه در فهمیدن، برای وصول به مقصد اصلی و عرفان حقیقی، عبور از یک سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازم و ضروری میداند و نام آن را «سیر و سلوک» میگذارد. در کتب عرفانی درباره این منازل و مقامات به تفصیل بحثشده است. برای ما ممکن نیست در اینجا ولو به طور مختصر به شرح آنها بپردازیم، ولی برای اینکه یک اشاره اجمالی کرده باشیم، به نظر میرسد که از همه بهتر این است که از نمط نهم «اشارات» بوعلی سینا استفاده کنیم. بوعلی فیلسوف است نه عارف، ولی یک فیلسوف خشک نیست، مخصوصا در اواخر عمرش تمایلات عرفانی پیدا کرده و در «اشارات» که ظاهرا آخرین اثرش است فصلی را به «مقامات العارفین» اختصاص داده است.
ما ترجیح میدهیم که به جای اینکه از کتب عرفا چیزی ترجمه و نقل کنیم خلاصهای از این فصل که فوق العاده زیبا و عالی است بیاوریم. تعریف المعرض عن متاع الدنیا و طیباتها یخص باسم الزاهد، و المواظب علی فعل العبادات من القیام و الصیام و نحوهما یخص باسم العابد; و المتصرف بفکره الی قدس الجبروت مستدیما لشروق نور الحق فی سره یخص باسم العارف و قد یترکب بعض هذه مع بعض. آنکه از تنعم دینا روگردانده است «زاهد» نامیده میشود.
آنکه بر انجام عبادات از قبیل نماز و روزه و غیره مواظبت دارد به نام «عابد» خوانده میشود. و آنکه ضمیر خود را از توجه به غیر حق بازداشته و متوجه عالم قدس کرده تا نور حق بدان بتابد به نام «عارف» شناخته میشود. البته گاهی دو تا از این عناوین یا هر سه در یک نفر جمع میشود. اگر چه بوعلی در اینجا زاهد و عابد و عارف را تعریف کرده است ولی ضمنا زهد و عبادت و عرفان را نیز تعریف کرده است. زیرا تعریف زاهد بماهو زاهد، و عابد بما هو عابد، و عارف بما هو عارف، مستلزم تعریف زهد و عبادت و عرفان است.
پس نتیجه مطلب این میشود که زهد در عبادت است از اعراض از مشتهیات دیناوی، و عبادت عبارت است از انجام اعمال خاصی از قبیل نماز و روزه و تلاوت قرآن و امثال اینها، و عرفان مصطلح عبارت است از منصرف ساختن ذهن از ماسوی الله و توجه کامل به ذات حق برای تابش نور حق بر قلب. به نکتهای مهم در جمله اخیر اشاره شده است، و آن اینکه «گاهی بعضی از اینها با بعض دیگر مرکب میشوند» پس ممکن استیک فرد در آن واحد هم زاهد باشد و هم عابد، و یا هم عابد باشد و هم عارف، و یا هم زاهد باشد و هم عارف و یا هم زاهد باشد و هم عابد و هم عارف، ولی شیخ توضیحی نداده است.
البته منظورش این است که هر چند ممکن استیک فرد زاهد و عابد باشد اما عارف نباشد، ولی ممکن نیست که عارف باشد و زاهد و عابد نباشد. توضیح مطلب این است که میان زاهد و عابد، عموم و خصوص من وجه است، ممکن است فردی زاهد باشد عابد نباشد و یا عابد باشد و زاهد نباشد و یا هم و هم زاهد چنانکه همه اینها واضح است. ولی میان هر یک از زاهد و عابد، با عارف عموم و خصوص مطلق استیعنی هر عارفی زاهد و عابد هست ولی هر زاهد و یا عابدی عارف نیست. البته در قسمت بعد گفته خواهد شد که زهد عارف با زهد غیر عارف دو فلسفه دارد. فلسفه زهد زاهد غیر عارف یک چیز است و فلسفه زهد زاهد عارف چیز دیگر است، همچنانکه فلسفه عبادت عارف یک چیز است و فلسفه عبادت غیر عارف چیز دیگر است، بلکه روح و ماهیت زهد عارف و عبادت عارف، با روح ماهیت زهد و عبادت غیر عارف متفاوت است.
الزهد عند غیر العارف معاملهٔ ما کانه یشتری بمتاع الدنیا متاع الآخرهٔ، و عند العارف تنزه ما عما یشغل سره عن الحق و تکبر علی کل شیء غیر الحق. و العبادهٔ عند غیر العارف معاملهٔ ما کانه یعمل فی الدنیا لاجرهٔ یاخذها فی الآخرهٔ هی الاجر و الثواب، و عند العارف ریاضهٔ مالهممه و قوی نفسه المتوهمهٔ و المتخیلهٔ لیجرها بالتعوید عن جناب الغرور الی جناب الحق. زهد غیر عارف نوعی داد و ستد است، گوئی کالای دنیا را میدهد که کالای آخرت را بگیرد، اما زهد عارف، نوعی پاکیزه نگهداشتن دل است از هر چه دل را از خدا باز دارد.
عبادت غیر عارف نیز نوعی معامله است از قبیل کار کردن برای مزد گرفتن، گوئی در دنیا مزدوری میکند که در آخرت مزد خویش را که همان اجر و ثوابها است دریافت کند، اما عبادت عارف، نوعی تمرین و ورزش روح برای انصراف از عالم غرور و توجه به ساحتحق است تا با تکرار این تمرین بدانسو کشیده شود. هدف عارف العارف یرید الحق الاول لالشیء غیره و لا یؤثر شئا علی عرفانه و تعبده له فقط لانه مستحق للعبادهٔ و لانها نسبهٔ شریفهٔ الیه لا لرغبهٔ او رهبهٔ. عارف، حق (خدا) را میخواهد نه برای چیزی غیر حق، و هیچ چیز را بر معرفتحق ترجیح نمیدهد و عبادتش حق را، تنها به خاطر این است که او شایسته عبادت است، و بدان جهت است که عبادت رابطهای استشریف فی حد ذاته نه به خاطر میل و طمع در چیزی یا ترس از چیزی.
مقصود این است که عارف از نظر هدف «موحد» است، تنها خدا را میخواهد و لکن او خدا را به واسطه نعمتهای دنیوی و یا اخرویش نمیخواهد، زیرا اگر چنین باشد، مطلوب بالذات او این نعمتها است و خدا مقدمه و وسیله است، پس معبود و مطلوب حقیقی همان نعمتها هستند و در حقیقت معبود و مطلوب حقیقی نفس است زیرا آن نعمتها را برای ارضاء نفس میخواهد. عارف هر چه را بخواهد به خاطر خدا میخواهد. او اگر نعمتهای خدا را میخواهد از آن جهت میخواهد که آن نعمتها از ناحیه او است و عنایت او است، کرامت و لطف او است.
پس غیر عارف خدا را به خاطر نعمتهایش میخواهد و عارف نعمتهای خدا را به خاطر خدا میخواهد. اینجا پرسشی پیش میآید که اگر عارف خدا را برای چیزی نمیخواهد پس چرا او را عبادت میکند؟ مگر نه این است که هر عبادتی برای منظوری است؟ شیخ پاسخ میدهد که هدف عارف و انگیزه عارف بر عبادت یکی از دو چیز است. یکی شایستگی ذاتی معبود برای عبادت، یعنی از آن جهت او را عبادت میکند که او شایسته عبادت است. نظیر اینکه انسان کمالی در شخصی یا شیئی میبیند و او را مدح و ستایش میکند.
اگر بپرسند انگیزه تو از این ستایش چیست؟ این ستایش برای تو چه فایدهای دارد؟ میگوید: «من به طمع فایدهای از این شخص یا از این شیء ستایش نکردم، فقط از ان جهتستایشش کردم که او را به حق لایق ستایش دیدم.» همه تحسینهای قهرمانان در هر رشتهای از این قبیل است. هدف دیگر عارف از عبادت، شایستگی خود عبادت یعنی شرافت و حسن ذاتی عبادت است. عبادت از آن جهت که نسبت و ارتباطی است میان بنده و خدا، کاری است در خور انجام دادن. پس لازم نیست که الزاما هر عبادتی به خاطر طمعی یا ترسی باشد. جمله معروفی که از علی علیه السلام نقل شده است که: الهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک بل وجدتک اهلا للعبادهٔ فعبدتک (۱) عبادت به خاطر شایستگی معبود را بیان میکند. عرفا روی این مطلب زیاد تکیه میکنند که اگر هدف و مطلوب انسان در زندگی و یا در خصوص عبادات، غیر از ذات حق چیزی باشد، نوعی شرک است. عرفا صد در صد بر ضد این شرک است. در این زمینه سخنهای لطیف بسیار گفتهاند.
ما در اینجا به تمثیلی عالی و لطیف که سعدی در «بوستان» ضمن داستانی از محمود غزنوی و ایاز آورده است قناعت میکنیم: یکی خرده بر شاه غزنین گرفت که حسنی ندارد ایاز ای شگفت گلی را که نه رنگ باشد نه بو دریغ استسودای بلبل بر او به محمود گفت این حکایت کسی بپیچید زاندیشه بر خود بسی که عشق من ای خواجه بر خوی او است نه بر قد و بالای دلجوی او است شنیدم که در تنگنائی شتر بیفتاد و بشکست صندق در به یغما ملک آستین بر فشاند وز آنجا به تعجیل مرکب براند سواران پی در و مرجان شدند ز سلطان به یغما پریشان شدند نماند از وشاقان گردن فراز کسی در قفای ملک جز ایاز چو سلطان نظر کرد او را بدید ز دیدار او همچو گل بشکفید بگفتا که ای سنبلت پیچ پیچ زیغما چه آوردهای؟ گفت هیچ من اندر فقای تو میتاختم ز «خدمت» به «نعمت» نپرداختم سعدی پس از آوردن این داستان منظور اصلی خود را این طور بیان میکند
گر از دوست چشمت به احسان اواست تو در بند خویشی نه در بند دوست خلاف طریقت بود کاولیا تمنا کنند از خدا جز خدا اولین منزل اول درجات حرکات العارفین ما یسمونه هم الارادهٔ و هو مایعتری المستبصر بالیقین البرهانی اوالساکن النفس الی العقد الایمانی من الرغبهٔ فی اعتلاق العروهٔ الوثقی فیتحرک سره الی القدس لینال من روح الاتصال. اولین منزل سیر و سلوک عارفان آن چیزی است که آنان را «اراده» مینامند و آن عبارت است از نوعی شوق و رغبت که در اثر برهان یا تعبد و ایمان در انسان برای چنگ زدن به دستگیره با استحکام حقیقت پدید میآید، آنگاه روح و ضمیر به جنبش میآید تا به اتصال به حقیقت دستیابد.
برای بیان اولین منزل سیر و سلوک که از یک نظر همه عرفان بالقوه در آن موجود است ناچاریم اندکی توضیح بدهیم. عرفا اولا به اصلی معتقدند که با این جمله بیان میکنند: النهایات هی الرجوع الی البدایات. پایانها بازگشت به آغازها است. بدیهی است که اگر بخواهد نهایت عین بدایت باشد دو فرض ممکن است. یکی اینکه حرکت روی خط مستقیم باشد و شیء متحرک پس از آنکه به نقطه خاصی رسید تغییر جهت دهد و عینا از همان راهی که آمده است بازگردد. در فلسفه ابتشده است که چنین تغییر جهتی مستلزم تخلل سکون است ولو غیر محسوس، به علاوه این دو حرکت با یکدیگر متصاد میباشند. فرض دوم این است که حرکت روی خط منحنی باشد که همه فواصل آن خط با یک نقطه معین برابر باشد.
یعنی حرکت روی قوس دایره باشد. بدیهی است که اگر حرکت روی دایره صورت گیرد طبعا به نقطه مبدا منتهی میشود. شیء متحرک در حرکت روی دایره، اول از نقطه مبدا دور میشود و به نقطهای خواهد رسید که دورترین نقطهها از نقطه مبدا است. آن نقطه همان نقطهای است که اگر قطری در دایره ترسیم شود از نقطه مبدا، به همان نقطه خواهد رسید. و همین که به آن نقطه برسد، بدون آنکه سکونی متخلل شود بازگشت به مبدا (معاد) آغاز میشود. عرفا مسیر حرکت از نقطه مبدا تا دورترین نقطه را «قوس نزول» و مسیر از دورترین نقطه را تا نقطه مبدا «قوس صعود» مینامند. حرکت اشیاء از مبدا تا دورترین نقطه یک فلسفه دارد.
آن فلسفه به تعبیر فلاسفه اصل علیت است و در تعبیر عرفا اصل تجلی است. به هر حال حرکت اشیاء در قوس نزول مثل این است که از عقب رانده میشوند، ولی حرکت اشیاء از دورترین نقطه تا نقطه مبدا فلسفهای دیگر دارد. آن فلسفه اصل میل و عشق هر فرع به بازگشت به اصل و مبدا خویش است; به عبارت دیگر اصل فرار هر جدا شده و تنها و غریب مانده به سوی وطن اصلی خودش است. عرفا معتقدند که این میل در تمام ذرات هستی و از آن جمله انسان هست ولی در انسان گاهی «کامن» و مخفی است، شواغل مانع فعالیت این حس است، در اثر یک سلسله تنبهات این میل باطنی ظهور میکند.ظهور و بروز همین میل است که از آن به «اراده» تعبیر میشود. این اراده در حقیقت نوعی بیداری یک شعور خفته است. عبدالرزاق کاشانی در رساله «اصطلاحات» که در حاشیه شرح منازل السایرین چاپ شده است در تعریف اراده میگوید:
جمرهٔ من نار المحبهٔ فی القلب المقتضیهٔ لاجابهٔ دواعی الحقیقهٔاراده پاره آتشی است از آتش محبت که در دل میافتد و ایجاب میکند که انسان به بانگهای حقیقت پاسخ اجابت دهد. خواجه عبد الله انصاری در «منازل السائرین» در تعریف اراده میگوید: و هی الاجابهٔ لدواعی الحقیقهٔ طوعا. اراده پاسخگوئی (پاسخگوئی عملی) است که انسان با آگاهی و اختیار به دواعی حقیقت میدهد. نکتهای که لازم استیادآوری شود این است که اراده در اینجا اول منزل خوانده شده است. مقصود بعد از یک سلسله منازل دیگر است که آنها را بدایات و ابواب و معاملات و اخلاق مینامند. یعنی از آنجا که در اصطلاح عرفا «اصول» خوانده میشود و حالت عرفانی حقیقی پدید میآید، اراده اول منزل است.
مولوی اصل النهایات هی الرجوع الی البدایات را اینچنین بیان کرده است: جزءها را رویها سوی کل است بلبلان را عشق با روی گل است آنچه از دریا به دریا میرود از همانجا کامد آنجا میرود از سر که سیلهای تندرو وز تن ما جان عشق آمیز رو مولوی در دیباچه مثنوی سخن خود را با دعوت به گوش فرا دادن به درد دلهای «نی» آغاز میکند که از جدائی و دور شدن از نیستان مینالد و شکایت میکند. مولوی در حقیقت در اولین ابیات مثنوی اولین منزل عارف یعنی «اراده» به اصطلاح عرفا را طرح میکند که عبارت است از شوق و میل به بازگشت به اصل که توام با احساس تنهائی و جدائی است. میگوید:
بشنو از نی چون حکایت میکند از جدائیها شکایت میکند کز نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر که او مهجور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش مقصود بوعلی در عبارت بالا این است که «اراده»میل و اشتیاقی است که در انسان پدید میآید پس از احساس غربت و تنهائی و بیتکیهگاهی، برای چنگ زندن و متصل شدن به حقیقتی که دیگر با او نه احساس غربت و تنهائی است و نه احساس بیتکیهگاهی. تمرین و ریاضت ثم انه لیحتاج الی الریاضهٔ; و الریاضهٔ متوجههٔ الی ثلثهٔ اغراض: الاول تنحیهٔ مادون الحق عن مستن الایثار، و الثانی تطویع النفس الامارهٔ للنفس المطمئنهٔ... و الثالث تلطیف السر للتنبه.
پس از این نوبت عمل و تمرین و ریاضت میرسد. ریاضت متوجه سه هدف است: اول دور کردن ماسوا از سر راه، دوم راه ساختن نفس اماره برای نفس مطمئنه، سوم نرم و لطیف ساختن باطن برای آگاهی. پس از مرحله اراده که آغاز پرواز است، مرحله تمرین و آمادگی میرسد. از این آمادگی با لغت «ریاضت» تعبیر شده است مفهوم زجر دادن نفس را دارد. در بعضی مکتبها اساسا زجر دادن نفس و تعذیب آن اصالت دارد و لهذا قائل به زجر و تعذیب نفس هستند. نمونهاش را در جوکیهای هند میبینیم. ولی در اصطلاح بوعلی کلمه «ریاضت» مفهوم اصلی خود را دارد. «ریاضت» در اصل لغت عرب به معنی تمرین و تعلیم کره اسب جوان نوسواری است که راه و رسم خوشراهی به آن یاد داده میشود. سپس در مورد ورزشهای بدنی انسانها به کار رفته است.
در حال حاضر نیز در زبان عربی به ورزش، ریاضهٔ میگویند، و در اصطلاح عرفا به تمرین و آماده ساختن روح برای اشراق نور معرفت اطلاق میشود. به هر حال «ریاضت» در اینجا تمرین و آماده ساختن روح است و متوجه سه هدف است. یکی از آن سه هدف مربوط به امور خارجی استیعنی از بین بردن شواغل و موجبات غفلت. دوم مربوط است به انتظام قوای درونی و از بین بردن آشفتگیهای روحی که از آن به رام ساختن نفس اماره برای نفس مطمئنه تعبیر شده است. و سوم مربوط است به نوعی تغییرات کیفی در باطن روح که از آن به «تلطیف سر» تعبیر شده است. و الاول یعین علیه الزهد الحقیقی، و الثانی یعین علیه عدهٔ اشیاء: العبادهٔ المشفوعهٔ بالفکرهٔ، ثم الالحان المستخدمهٔ لقوی النفس الموقعه لما لحن به من الکلام موقع القبول من الاوهام، ثم نفس الکلام الواعظ من قائل زکی بعبارهٔ بلیغیهٔ و نغمهٔ رخیمهٔ و سمت رسید، و اما الغرض الثالث فیعین علیه الفکر اللطیف و العشق العفیف الذی یامر فیه شمائل المعشوق لیس سلطان الشهوهٔ. زهد به هدف اول از سه هدف ریاضت کمک میکند (یعنی زهد سبب میشود که موانع و شواغل و موجبات غفلت از سر راه برداشته شود) و اما هدف دوم (یعنی رام شدن نفس اماره برای نفس مطمئنه و پیدایش انتظام در درون و برطرف شدن آشفتگیهای روانی) چند چیز است که به آن کمک میکند.
یکی عبادت، به شرط آنکه با حضور قلب و تفکر توام باشد . دیگر آوز خوش آهنگ مناسب با معانی روحانی که تمرکز ذهن ایجاد کند و سخنی را که با آن ادا میشود (مثلا آیه قرآن که تلاوت میشود و یا دعا و مناجاتی که قرائت میشود و یا شعر و عرفانی که خوانده میشود) در قلب نفوذ دهد. سوم سخنی پندآموز که از گویندهای پاکدل با بیانی فصیح و بلیغ و لحنی نرم و نافذ و هیئتی راهنمایانه شنیده شود. اما هدف سوم (یعنی نرم و لطیف و رقیق ساختن روح و بیرون کردن غلظتها و خشونتا از درون) آنچه به آن کمک میکند یکی از اندیشههای لطیف و ظریف است (تصور معانی دقیق و اندیشههای نازک و رقیق موجب ظرافت و رقت و لطافت روح میگردد دیگر عشق توام با عفاف به شرط آنکه از نوع عشق نفسانی و روحی باشد نه عشق جسمی و شهوانی، و حسن و اعتدال شمائل معشوق حاکم باشد نه شهوت.
ثم انه اذا بلغت به الارادهٔ و الریاضه حدا ما; عنت له خلسات من اطلاع نور الحق علیه لذیذهٔ کانها بروق تومض الیه ثم تخمد عنه و هو المسمی عندهم اوقاتا ثم انه لیکثر علیه هذه الغواشی اذا امعن فی الارتیاض. سپس هرگاه اراده و ریاضت به میزان معینی برسد پارهای «خلسه»ها (ربایشها) برایش پدید میآید، به این نحو که نوری بر قلبش طلوع میکند در حالی که سخت لذیذ است و به سرعت میگذرد، گوئی برقی میجهد و خاموش میگردد. این حالات در اصطلاحات عرفا «اوقات» نامیده میشوند و اگر در ریاضت پیش رود این حالات فزونی میگیرد. انه لیتوغل فی ذلک حتی یغشاه فی غیر الارتیاض. فکلما لمح شئا عاج منه الی جناب القدس یتذکر من امره امرا فغشیه غاش فیکاد یری الحق فی کل شیء. عارف آنقدر در این کار پیش میرود، تا آنجا که این حالات در غیر حالت ریاضت نیز گاه به گاه دست میدهد، بسا که یک نگاه مختصر به چیزی روحش را متذکر عالم قدس میکند و حالت به او دست میدهد، کار به جائی میرسد که نزدیک استخدا را در همه چیز ببیند.
و لعله الی هذا یستعلی علیه غواشیه و یزول هو عن سکینته فیتنبه جلیسه. عارف، تا وقتی که در این مرحله و این منزل است، این حالات که عارض میشود بر او غلبه مینماید و آرامش عادی او را به هم میزند، قهرا اگر کسی پهلویش نشسته باشد متوجه تغییر حالت وی میگردد. ثم انه لتبلغ به الریاضهٔ مبالغا ینقلب وقته سکینهٔ فیصیر المخطوف مالوفا و المومیض شهابا بینا و یحصل له معارفهٔ مستقرهٔ کانها صحبهٔ مستمرهٔ و یستمتع فیها ببهجته; فاذا انقلب عنها انقلب حیران اسفا. سپس کار مجاهدت و ریاضت به آنجا میکشد که «وقت» تبدیل به «سکینه» میشود یعنی آنچه گاه گاه بود و آرامش را به هم میزد، تدریجا در اثر تکرار و انس روح با آن، توام با آرامش میگردد. آنچه قبلا حالت بیگانه داشت و مانند یک «ربایش» ظهور میکرد، تبدیل به امر مانوس میشود. برق جهنده تبدیل به شعلهای روشن میگردد. نوعی آشنائی ثابت برقرار میگردد. گوئی او همیشه همنشین حق است. با بهجت و سرور آن بهرهمند میگردد.
هرگاه آن حالت از او دور میشود سخت ناراحت میگردد. و لعله الی هذا الحد یظهر علیه ما به فاذا تغلغل فی هذه المعارفهٔ قل ظهوره علیه فکان و هو غائب ظاهرا و هو ظاعن مقیما. شاید به این مرحله که عارف برسد، باز آثار حالت درونی (بهجت و یا تاسف) بر او ظاهر شود و اگر کسی نزدیک او باشد از روی علائم، آن حالات را احساس کند. اگر این آشنائی بیشتر و بیشتر شود تدریجا آثارش در ظاهر نمایان نمیگردد. وقتی که عارف به مرحله کاملتر برسد جمع مراتب میکند، در حالی که غائب و پنهان است از مردم (روحش در عالم دیگر است) در همان حال ظاهر است، و در حالی که کوچ کرده و به جای دیگر رفته، نزد مردم مقیم است. این جمله ما را به یاد جمله مولای متقیان میاندازد که در مخاطبهاش با کمیل بن زیاد راجع به «اولیاء حق» که در همه عصرها هستند فرمود: هجم بهم العلم علی حقیقهٔ البصیرهٔ و با شروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الناس بابدان ارواحها معلقهٔ بالمحل الاعلی (۲) علم و معرفت توام با بصیرتی حقیقی از درون قلب آنها بر آنها هجوم آورده است، روح یقین را لمس کردهاند، آنچه که بر اهل لذت سخت و دشوار است برای آنها رام و نرم است، و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند مانوسند، با بدنهای خود با مردم محشور مصاحبند در حالی که روحهای آنها به برترین جایگاهها پیوسته است.
ولعله الی هذا الحد انما یتیسر له هذه المعارفهٔ احیانا ثم یتدرج الی ان یکون له متی شاء. شاید تا عارف در این منزل است، پیدایش این حالت برای او امری غیر اختیاری باشد، ولی تدریجا درجه به درجه بالا میرود تا آنجا که این حالت تحت ضبط و اختیار او درمیآید. ثم انه لیتقدم هذه الرتبهٔ; فلا یتوقف امره الی مشیئته بل کلما لا حظ شیئا لا حظ غیره و ان لم تکن ملاحظهٔ للاعتبار، فیسنح له تعریج عن عالم الزور الی عالم الحق، مستقر به و یحتف حوله الغافلون. سپس از این هم پیشتر میرود، کارش به جائی میرسد که دیدن حق متوقف بر خواست او نیست، زیرا هر وقت هر چه را میبیند پشتسرش خدا را میبیند هر چند او به نظر عبرت و تنبه به اشیاء نگاه نکند. پس برایش انصراف ازما سوی الله و توجه کلی به ذات حق پیدا میشود و خود را نزدیک میبیند، در حالی که مردمی که دور او هستند به کلی از حالت او غافلند
فاذا عبر الریاضهٔ الی النیل صار سره مرآهٔ مجلوهٔ محاذیا بها شطر الحق ودرت علیه اللذات العلی و فرح بنفسه لما بها من اثر الحق و کان له نظر الی الحق و نظر الی نفسه و کان بعد مترددا. تا اینجا همه مربوط به مرحله ریاضت و مجاهده و سیر و سلوک بود، و اکنون عارف به مقصد رسیده است. در این حال ضمیر خویش را مانند آینهای میبیند صاف و صیقلی که در آن حق نمایان شده است، و در این حال لذات معنوی به طور توصیف نشده بر او ریزش میکند. هنگامی که به خود مینگرد و وجود خویش را حقانی و ربانی میبیند فرح و انبساط به وی دست میدهد. در این هنگام میان دو نظر مردد است:
نظری به حق، و نظری به خود; مانند کسی که در آینه مینگرد گاهی در صورت منعکس در آینه دقیق میشود و گاهی در خود آینه دقیق میشود و گاهی در خود آینه که آن صورت را منعکس ساخته است. ثم انه لیغیب عن نفسه فیلحظ جناب القدس فقط; و ان لحظ نفسه فمن حیث هی لاحظهٔ لا من حیث هی بزینتها. و هناک یحق الوصول. در مرحله بعد، خود عارف نیز از خودش پنهان میگردد، خدا را میبیند و بس. اگر خود را میبیند از آن جهت است که در هر ملاحظهای، لحاظ کننده نیز به نحوی دیده میشود، درست مانند آینه که در حالی هم که توجه به صورت است و به آینه توجهی نیست باز نظر به صورت مستلزم نظر به آینه هست هر چند مستلزم توجه به او و دیدن کمالاتش نیست. در این مرحله است که عارف به حق واصل شده و سیر عارف از خلق به حق پایان یافته است. این بود خلاصهای از قسمتی از نمط «اشارات».
نکتهای که لازم استیادآوری شود این است که عرفا به چهار سیر معتقدند: سیر من الخلق الی الحق، سیر بالحق فی الحق، سیر من الحق الی الخلق بالحق، سیر فی الخلق بالحق. سیر اول از مخلوق است به خالق. سیر دوم در خود خالق است، یعنی در این مرحله با صفات و اسماء الهی آشنا میشود و بدانها متصف میگردد. در سفر سوم بار دیگر به سوی خلق باز میگردد بدون آنکه از حق جدا شود، یعنی در حالی که با خدا است به سوی خلق برای ارشاد و دستگیری و هدایت باز میگردد. سیر چهارم سفر در میان خلق است با حق. در این سیر عارف با مردم و در میان مردم است و به تمشیت امور آنها میپردازد برای آنکه آنها را به سوی حق سوق دهد.
آنچه از «اشارات» بوعلی تلخیص کردیم مربوط به سفر اول از این چهار سفر بود. بوعلی راجع به سفر دوم هم اندکی بحث کرده است و ما لزومی نمیبینیم آنها را دنبال کنیم. همچنانکه خواجه نصیر الدین طوسی در شرح اشارات گفته است بوعلی سفر اول عرفانی را در نه مرحله بیان کرده است. سه مرحله مربوط است به مبدا سفر، و سه مرحله مربوط است به عبور از مبدا به منتهی، و سه مرحله دیگر مربوط است به مرحله وصول به مقصد. با تامل در کلام شیخ این نکته روشن میشود. مقصود بوعلی از «ریاضت» که ترجمهاش (ورزش) است همان تمرینها و مجاهدتهایی است که عارف انجام میدهد. این مجاهدتها زیاد است و عارف باید منازلی را در این خلال طی کند. بوعلی اینجا به اجمال گذراند، ولی عرفا به تفصیل در این باره بحث میکنند. از کتب عرفانی، آن تفصیلات را باید جستجو کرد.
پینوشتها ۱- [خدایا من تو را از ترس آتشت و یا به طمع بهشتت عبادت نکردم بلکه تو را شایسته عبادت یافتم و عبادت کردم] ۲- نهج البلاغه، خطبه ۱۴۷.
منبع:أشنایی با علوم اسلامی (کلام -عرفان -حکمت عملی)
شهید مطهری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست