چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
چند گانگی در موضوع, ژانرساختار, سبک و اجرا
درهایی که به عللی بسته میمانند و ظاهرا کلیدی هم برای باز کرد نشان وجود ندارد، بالاخره به طریقی باز میشوند، اما وقتی همه درهای ذهن و عواطف انسان به روی انسان و دنیا بسته بماند، چگونه میتوان آنها را باز کرد؟ آیا میتوان راهی از درون به روی انسان و دنیا گشود؟ نمایش «کابوس، وقتی کاپوچینو تمام میشود» به نویسندگی و کارگردانی «میلاد اکبرنژاد» پاسخهای خاص خود را برای چنین پرسشی ارائه میدهد.
نمایش «کابوس، وقتی کاپوچینو تمام میشود» از لحاظ متن دو گانه است، یعنی دو نمایشنامه کوتاه و بلند به دنبال هم روی صحنهای میآیند که ارتباط موضوعی و ساختاری مهمی با هم ندارند و حتی میتوان مضمون نمایشنامه اول، یعنی طلاق و روابط عاشقانه جنبی را در یک اثر جداگانهپردازش نمود و موضوع «گرفتار شدن» پرسوناژ محوری نمایشنامه در خانه و دیدار او با فرشته نجاتش را موضوع یک نمایشنامه مستقل به حساب آورد. اگر بخواهیم این دو موضوع را در اجرا به عنوان دو نمایش با هم مقایسه نمائیم، نمایش دوم از لحاظ موضوع و حوادث ضمنی و درونیاش به مراتب از موضوع تکراری نمایش اول زیباتر و مهمتر و حتی برای دنیای نمایش مناسبتر است، اما این به معنای آن نیست که این نمایش دوم از لحاظ موضوعی و حتی ژانر، دارای اشکال نیست! نمایش اول مایههای موضوعی یک «ملودرام تلخ» را دارد که گاهی هم کمی کمیک میشود. نمایش دوم به مراتب چند گانهتر، اما در کل دراماتیکتر است؛ گرچه باید اذعان داشت که «میلاد اکبرنژاد» در این نمایش دوم روی یک موضوع واحد مانور نمیدهد و ضمنا «ذهنیاتش را هم در یک ژانر اصلی و محوری کانالیزه و غالب نمیکند.
نمایش دوم به ترتیب به موضوعهای «گرفتار شدن در یک خانه در بسته» و «رویارویی صاحبخانه با یک فرشته» که به رهایی او کمک میکند، و متعاقبا به موضوعات «مذهبی و فلسفی» روی میآورد و همزمان به اهمیت بیشتر «کارگردان» و به محوری نبودن نقش « نویسنده» متن و به حاشیه راندن او اشاره میکند. هر کدام از این موضوعات فوق و یا حداقل هر «دو موضوع» از این مجموعه- به شرطی که یکی اصلی و دیگری فرعی باشد و به هم ارتباط موضوعی و سا ختاری هم داشته باشند- میتواند موضوع یک نمایشنامه و نمایش مستقل باشد.
«اکبرنژاد» به تناسب چند موضوعی بودن نمایشنامهاش، آن را با چند ژانر گوناگون و متضاد میآمیزد؛ یعنی نمایش دوم حتی جدا از نمایش اول که در ژانر یک «ملودرام تلخ خانوادگی» قرار میگیرد، به ترتیب در برگیرنده ژانرهای «کمدی گفتار»، «درام مذهبی» و حتی تا حدی «فلسفی» و نیز موضوع «حدیث نفس نویسنده و درگیری او با پرسوناژش» است که تا حدی مقوله روانشناسی را هم وارد متن و اجرا میکند؛ یعنی «میلاد اکبرنژاد» در جایگاه نویسنده، متن نمایشنامهاش را همچون ظرفی در نظر گرفته و در آن همه چیز ریخته است تا باب طبع و ذائقه ذهنی و عاطفی همگان باشد. همه چیز در «بده بستان»های طنزآمیز و کمیک گفتاری و سرگرم کردن مخاطب خلاصه میشود، اما در قسمت پایانی اجرا، به گونهای بسیار ناگهانی، نمایش فلسفی و مذهبی میشود و تا حدی هم در رابطه با درگیریهای ذهنی و روحی پرسوناژ نویسنده، وجوه روانشناختی پیدا میکند؛ گویی «اکبرنژاد» عمدا خواسته است یک بر چسب پایانی بسیار جدی، عمیق و مهم بر اجرای کمیک خود بگذارد تا تمام شده تلقی گردد.
در جاهایی خود کارگردان، کارگردانیاش را رونمایی و آشکار و نهایتا جزو اجرا میکند. این ترفند تجربی و هوشمندانه قبلا هم به کار گرفته شده است، اما تفاوت «اکبرنژاد» در آن است که کمی در این کار افراط میکند و تا آخر اجرا کنار صحنه میماند و گاهی در صحنه خود را عملا به عنوان کارگردان نشان میدهد. اگر او در یکی از صندلیهای ردیف اول تماشاگران مینشست و فقط گاهی بلند میشد و دستورهای اجرایی کوتاهی میداد، بهتر بود؛ زیرا در حال حاضر اساسا اجرای نمایش او همانند یک «اجرای تمرینی» قبل از «اجرای اصلی» به نظر میرسد که معمولا در «کارگاه یا سالن تمرین» انجام میشود.در نمایش اول یا همان بخش نخستین نمایش ترکیبی «کابوس، وقتی کاپوچینو تمام میشود» به نویسندگی و کارگردانی «میلاد اکبرنژاد» با جملاتی روبهرو هستیم که تناقض آشکار دارد، مثلا مرد نویسنده که زن کاراکتر محوری نمایش را میشناسد، به شکل متناقضی میپرسد: «چرا زنترو به من نشون نمیدی؟ چرا اجازه نمیدی که با او حرف بزنم؟» موضوع این بخش اول بسیار تکراری و حتی دیالوگها و جدلهای لفظی پرسوناژها غیرنمایشیاند.
دیالوگهای متناقض و حتی بیربط در نمایش دوم یا بخش دوم «نمایش ترکیبی» مورد نظر هم وجود دارند؛ مثلا، جایی یکی از پرسوناژها به دیگری میگوید: «درها ستایشگران کلیداند، آنجا که طلاها به یغماهای پاپ رفتهاند.» در نمایش دوم قسمتی که مربوط به رویارویی مرد صاحب خانه و کلیدساز است، باور ناپذیرند و حتی اجرای قراردادی صحنههای آن هم که با توسل به عینی کردن «گمانههای ذهنی» انجام شده و در قفل شده خانه، جدا از دیوار بر پشت مرد محبوس گذاشته میشود، همگی دقیقا رویکردهای کاریکاتوری و قراردادی و ذهنی به یک رویداد واقعی است. دیالوگهای آنان هم در رابطه با رشوه خواری و رشوهدهی، اغلب ساختگی به نظر میرسد و به موقعیت و حادثه هم ربطی ندارد. «میلاد اکبرنژاد» از لحاظ «سبک» هم به چندگانگی روی میآورد که در اصل ناشی از چندگانگی موضوع و ژانر است؛ او به ترتیب از واقعگرایی و دادهها و داشتههای فانتزیک و تخیلی و نیز از ذهنیتهای کاریکاتوریک استفاده میکند.
در نمایش «کابوس، وقتی کاپوچینو تمام میشود» به نویسندگی و کارگردانی «میلاد اکبرنژاد»، دیالوگ و گفتار و نیز وجوه داستانی بر موقعیت و حرکت و عمل و همزمان بر «طرح ساختاری» اثر برتری یافته است. در پایان نمایش که در کل باب طبع تماشاگر «عام» است، موضوع جدی، مذهبی و فلسفی میشود؛ این قسمت بسیار کوتاه، اما زیبا و عمیق و در اماتیک هم با تماشاگر «خاص» ارتباط برقرار میکند. در جایی از بخش پایانی نمایش، «میلاد اکبرنژاد» به جمله ای که مدتها قبل توسط «نیچه» بیان شده، برای انعکاس «تنهاییها و نا امیدی فلسفی» پرسوناژ محوری نمایش، استفاده میکند و وانمود میشود که پرسوناژ محوری نمایش به گونهای ناگهانی و برای حدودا پنج تا ده دقیقه وارد یک نمایش «ابزورد» شده است.
موضوع قفل کردن در از داخل توسط پرسوناژ اصلی اساسا چندان باور پذیر نیست. لازم بود که «میلاد اکبرنژاد» دلائل چندگانه و قابل باوری در رابطه با آن ارائه میداد. در جاهایی از نمایش از بازیگران به عنوان راوی هم استفاده شده است. باید یادآور شد که در کل وجوه داستانی نمایش به مراتب بیش از جنبههای نمایشی آن است، مگر آن که اساسا قسمت اول جزو اجرا نباشد و موضوع آن در همان نمایش دوم به شکلی اشاره وار از زبان خود پرسوناژ اصلی به عنوان یک «درد دل ضمنی» بیان گردد.
استفاده نسبی و کوتاه از «راوی- بازیگر» و شرکت دادن کارگردان و نویسنده در متن و اجرا، نوعی «فاصله گذاری» در اجرا محسوب میشود که ویژگیهایش بیش از کاستیهای آن است. میزانسنهای بخش اول اجرا چندان نمایشی نیستند و حالاتی ضمنی و جنبی دارند، اما میزانسنهای نمایش دوم مناسب و تاحدی هوشمندانه طراحی شدهاند و در آن بازیگران بازیهای گیرا، مناسب و جذابی ارائه میدهند؛ «علی محمد حسامفر» و «آرش جمالالدینی» به ترتیب یکی به عنوان بازیگر نقش یک پرسوناژ «برونگرا» و نسبتا پرتحرک و دیگری در جایگاه یک پرسوناژ «درونگرا» و آرام، موقعیتهای نمایشی گیرایی میآفرینند.
آنها حرکات اضافی ندارند و از لحاظ ژست و حالات چهره، بدن و شیوه بیان از توانمندی قابل قبولی برخوردارند. میزانسنهای آنها هم که توسط کارگردان، یعنی «میلاد اکبرنژاد» طراحی و شکل دهی شدهاند، نمایشی هستند. استفاده از نور تا جایی که یک نمایش سایهای جنبی هم بر دیوارهای جانبی صحنه شکل بگیرد، ترفندی هنرمندانه است و به فضای نمایشی اجرا کمک کرده است. موسیقی پاپ و متعاقبا موسیقی ترکیبی تند و ضربی و نیز آرام نمایش صرفا با چند گانگی موضوع، ژانر، سبک و اجرا مناسبت دارد.
وجوه کمیک اجرا اغلب براساس «احتمالات و گمانههای ذهنی» پرسوناژها و تقابل این ذهنیات شکل گرفته است. بخشهایی از این گمانههای ذهنی اضافی و بیربط اما کمیک هستند. آنها گاهی در قالب «نقض ذهنیات خود پرسوناژها» تماشاگران را میخندانند. آن قسمت از موضوع نمایش دوم که نشان میدهد به محض جان گرفتن پرسوناژها بر روی صحنه، اختیارمندی آنان از حیطه متن و آنچه نویسنده نوشته، فراتر میرود- بسیار زیبا و هنرمندانه است. طراحی صحنه در راستای ویژگیها و کاستیهای متن و اجرا است. نور کاربری نمایشیتری پیدا کرده و کارگردانی نمایش هم- عمدتا در نمایش دوم نسبتا هوشمندانه و خلاقانه است.
نویسنده : حسن پارسایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست