چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

صندلی قدیمی


صندلی قدیمی در حالیکه خودش را تکان می داد ، تا از شر تار عنکبوت هایی که روی دست و پایش تنیده شده بود رها شود ، با خودش فکر کرد که ای کاش هنوز هم همان سالهای پیش بود و جای او جلوی همان …

صندلی قدیمی در حالیکه خودش را تکان می داد ، تا از شر تار عنکبوت هایی که روی دست و پایش تنیده شده بود رها شود ، با خودش فکر کرد که ای کاش هنوز هم همان سالهای پیش بود و جای او جلوی همان پنجره اتاق رو به حیاط ، علی کوچولو روی آن می نشست و ای کاش هنوز جوان بود جایش در انباری خانه لابه لای وسایل خاک گرفته قدیمی نبود .

اوهو - اوهو این صدای سرفه کی بود ؟

و ای این علی کوچولو است که دارد خاک و غبار را از روی صندلی قدیمی پاک می کند.

اما نه این علی کوچولو نبود ، بلکه امید کوچولو پسر او بود .

حالا صندلی قدیمی مثل گذشته کنار پنجره رو به حیاط است و امید کوچولو روی آن نشسته است و کتاب می خواند ، با خودش فکر می کند ؛ چه کسی میداند که چند لحظه دیگر چه خواهد شد ؟!