دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

داود گوژپشت


داود گوژپشت

”نه, نه, هرگز من دنبال این کار نخواهم رفت باید به کلی چشم پوشید

”نه، نه، هرگز من دنبال این‌کار نخواهم رفت. باید به‌کلی چشم پوشید. برای دیگران خوش می‌آورد در صورتی‌که برای من پر از درد و زجر است. هرگز، هرگز...“ داود زیر لب با خودش می‌گفت و عصای کوتاه زرد‌رنگی که در دست داشت به زمین می‌زد و به دشواری راه می‌رفت مانند اینکه تعادل خودش را به زحمت نگه‌می‌داشت. صورت بزرگ او روی قفسه سینه برآمده‌اش میان شانه‌های لاغر او فرو بود، از جلو یک حالت خشک، سخت و زننده داشت: لب‌های نازک بهم کشیده، ابروهای کمانی باریک، مژه‌های پائین افتاده، رنگ زرد، دست‌های دراز بی‌تناسب، کلاه گشادی که روی سرش فرو کرده بود، به‌خصوص حالت جدی که به‌خودش گرفته بود و عصایش را به سختی به زمین می‌زد بیشتر او را مضحک کرده بود.

او از سر پیچ خیابان پهلوی انداخته بود در خیابان بیرون شهر و به‌سوی دروازه دولت می‌رفت نزدیک غروب بود، هوا کمی گرم بود. دست چپ جلو روشنائی محو این پایان غروب، دیوارهای کاه‌گلی و جرزهای آجری در خاموشی سر به‌سوی آسمان کشیده بودند.

عنوان فایل
داود گوژپشت application/pdf
davood_Goojposht.pdf
65 KB
دانلود