سه شنبه, ۲۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 11 February, 2025
مجله ویستا

زنی گریان در عمق آینه


زنی گریان در عمق آینه

درباره «همسر اول» اثر فرانسوا شاندرناگور

«من سوگوار هستم، من گمشده هستم، من کور هستم، من شکسته هستم، من کثیف هستم، من سوخته هستم، من یخ‌زده هستم، من مرده هستم، من هستم.»

اکثراً پیش می‌آید که نام نویسنده، و پی بردن به جنسیت مولف پیش از آنکه مخاطب را به صفحه اول کتاب راهنمایی کند ناخودآگاه حدس و گمان‌های جهان آن جنس را پیش روی ذهنش متبادر می‌کند یعنی اینکه وقتی زنی می‌نویسد چه می‌نویسد و وقتی مردی می‌نویسد چه می‌نویسد. نشستن و نوشتن از سویه‌های زبان‌شناسی و... این مقوله بحث دیگری است؛ بهانه نگارش این یادداشت کتاب «همسر اول» از نویسنده فرانسوی «فرانسوا شاندرناگور» که با ترجمه «اصغر نوری» در دسترس مخاطبان خویش قرار گرفته است.

این رمان تک‌گویی‌های زنی است که از سوی همسر خود مورد ظلم و خیانت قرار گرفته است. زن با خود مدام در طول رمان حرف می‌زند. حتی زمانی که دیگری حرف می‌زند همچنان همان زن راوی است که حرف می‌زند؛ زنی شکست‌خورده که با حرف زدن با خود سعی در آرام کردن خویش دارد. زمانی که درگیر ترجمه شعرهای آن سکستون بودم بیشتر از پیش با جنس حرف‌های هذیان‌واره زنان پریشان و شاعرمسلک آشنا شده بودم. زنی که ناله می‌کند یا گریه می‌کند یا مویه می‌کند. زنی که حرف می‌زند تا رها شود. زنی که مدام بر مظلومیت خود اشک می‌ریزد. مساله زن را با خود هجی می‌کند. وقتی زنان با خودشان حرف می‌زنند به راستی از چه حرف می‌زنند؟

جهان زن و شناخت جهان زن شاید به طور مشخص‌تر با شروع جریان‌های سه‌گانه فمینیستی مورد نظر و واکاوی قرار گرفت؛ اینکه زن در تربیت ذهنی خود چگونه بر اساس فرمول‌هایی ناخواسته و کاملاً ناخودآگاه نزدیک و شبیه زن‌های دیگر می‌اندیشد، حرف می‌زند، انتقام می‌گیرد، تظلم‌خواهی می‌کند و در نهایت فرار می‌کند یا به آن تن می‌دهد. «کاترین» یک نمونه از این زن‌هاست؛ زنی مچاله‌شده در ظلم و شکست. کاترین در «همسر اول» در سطر اول کتاب وضعیت خود را صریح و بی‌مقدمه به مخاطب خود می‌گوید: «من سوگوار هستم؛ سوگوار شوهر زنده‌ام.» و در ادامه از حالات روانی خود حرف می‌زند و می‌گوید موضوع از چه قرار است و ما در همان صفحات آغازین کتاب پی به مساله کاترین می‌بریم. زن در این کتاب مدام بین عشق و نفرت و تنهایی و استیصال حرکت می‌کند. با خود حرف می‌زند که این مساله را برای خود قابل تحمل کند. می‌خواهد تسلی بدهد خودش را در مرگی که واقعی نیست اما حقیقی است؛ در خیانت شوهری که حتماً دوستش دارد که این‌گونه پریشان است از دیگر ندیدنش و دیگر نبودنش. زن مصور است. همه چیز در شبکه‌ای تصویری از مقابل چشمان زن در حال عبور است و زن تنها کاری که می‌کند اضافه کردن مویه در این سوگواری است.

شاندرناگور که پیش از این و حتی پس از این کتاب به نوشتن رمان‌های تاریخی شهرت دارد در این کتاب نیز به زعم من بخشی از تاریخ را به تاریخ می‌کشد؛ تصویر زن. تصویر زنی در پروسه‌ای تاریخی. ظلمی تاریخی بر زن. آنقدر که زن را به پستوی حرف زدن با خود می‌برد. چرا زنان بیشتر از مردان با خودشان حرف می‌زنند. در شعر، در داستان، در فیلم‌ها و در واقعیت‌های کلان و خرد زندگی. زن شنیده نمی‌شود؟ در این کتاب جنس زنانه‌ای می‌بینیم که بی‌شک جدید و تازه نیست. جنسی زنی که مدام با خود می‌گوید حق من نبود که این طور بشود. زن واگویه‌کنان به یاد می‌آورد و از کنار همه چیز می‌گذرد. درمان نمی‌خواهد چون این درد برایش خوشایند است. خوشایند است که از به یادآوری و حجم دادن به آن احساس آرامش می‌کند. زن از آنچه به سادگی و در عین ناباوری باخته است حسرت می‌خورد. از اینکه حتی در زندگی اجتماعی و مدنی خود (در فرهنگ غرب) حتی فامیل خود را با فامیل شوهرش عوض کرده است احساس بدبختی و پوچی می‌کند: «بیشتر از ۲۰ سال در زندگی روزمره و شغلی‌ام، اسم او را روی خود داشتم. در دانشکده که تاریخ درس می‌دادم مادام کلی هستم، بودم، کارشناس رویاهای زمان گذشته، قصه‌ها و افسانه‌ها،... خانم فرانسیس کلی استاد رویاهای فراموش‌شده.»

کاترین در «همسر اول» از ابتدای کتاب از تاریخی انفرادی حرف می‌زند که مشمول تمام کاترین‌هایی است که امروز به یک بغض به فعل گریه نرسیده تبدیل شده است؛ بغض با خود حرف زدن زنانه. پس این کتاب هم یک کتاب تاریخی است. اگرچه در آن در قالب یک رمان به شکست فلان کشور یا پیروزی بهمان کشور پرداخته نشده است آن هم با ذکر تاریخ‌هایی گاه واقعی و گاه غیرواقعی اما می‌توان گفت حدیث کاترین و زندگی مشترک ۳۰ساله‌اش دقیقاً ترسیم یک پروژه تاریخی است. او عاشقی تمام‌عیار است که حتی برای آنکه به نقطه شکست خود نرسد یا آن را باور نکند در مقابل تمام اتهام‌هایی که به همسرش زده می‌شود می‌ایستد و باز هم از او دفاع می‌کند. سویه‌ای مادرانه از خود بروز می‌دهد با تمام عشقی که تباه شده است. این نوع کتاب‌ها کم نیستند. از این نوع فیلم‌ها و از این نوع روایت‌ها.

اما حالا که مردانه این کتاب را می‌خوانم نکته‌ای توجهم را جلب می‌کند. من مردانه وقتی به صفحات ۲۰ به بعد کتاب می‌رسم و می‌فهمم این کتاب واگویه‌های درونی زنی است تنها در میان شکست، سعی می‌کنم کتاب را همراهی کنم. هر چه پیشتر می‌رود این ناله‌های زنانه هر چند واقعیتی بدیهی است و بسیار شاهد آن هستیم و می‌بینیم و می‌گذریم اما آنقدر به نظر (شاید من) یکدست و کسل‌کننده می‌آید که شاید بخشی از این تاریخ شده است. بعد به خود می‌گویم این همان چیزی است که زن نویسنده را به سمت واگویه می‌برد؛ اینکه من گوش نمی‌کنم. حوصله‌اش را ندارم. خسته‌ام می‌کند. دلم می‌خواهد بروم کمی قدم بزنم و اتفاقاً اصلاً به این حرف‌ها فکر نکنم. حتی اگر می‌خواهم فکر کنم به این فکر کنم که چرا در این رمان فقط زن در فکر خودش حرف می‌زند و حتی وقتی گوش می‌کند حرف‌های همه را به سمت آنچه خود می‌اندیشد پیش می‌برد. حتی با اینکه همان‌طور که گفتم این عشقی که زن از آن بریده شده است عشقی مقدس و حتی مادرانه است.

اما حالا به دلایل این بی‌حوصلگی فکر می‌کنم. کتاب را می‌خوانم. اما وقتی کتاب تمام می‌شود (با تمام شهرتی که دارد) می‌گویم اُف که خسته شدم. این خستگی، این به اجبار گوش دادن به ماجرای این زن از کجا سرچشمه می‌گیرد، شاید فکر کنم بدانم. شاید بخشی از آن به این برمی‌گردد که من و ماهای بسیاری در حرف زدن همیشه شنونده هستم و می‌شنویم و شعار می‌دهیم که باید زن را شنید و... اما بخش دیگری از این مساله به همین ذهن این زن برمی‌گردد که در این کتاب کاترین است. نمونه‌اش شاید در همین سینمای خودمان فراوان است که از آوردن اسامی این فیلم‌ها معذورم که درست است. موضوع درست است اما باز با خودم فکر می‌کنم چرا وقتی زن حتی قرار است از ظلمی که بر او رفته است حرف بزند باز از ابزار ناله استفاده می‌کند. شاید بپرسید پس از چه باید حرف زد. نمی‌دانم. شاید همین است. اما بگذارید این طور بگویم که من حرف زن را می‌شنوم اما دیگر سراغ چنین کتابی آن هم با این مویه‌های جانکاه نخواهم رفت.

محسن بوالحسنی

همسر اول/ فرانسوا شاندرناگور/ ترجمه: اصغر نوری/ انتشارات نگاه/ چاپ اول: ۱۳۸۹