جمعه, ۲۸ دی, ۱۴۰۳ / 17 January, 2025
داستان " لانه اردك وحشی "
پسرك، گردشكنان در امتداد جاده مالرویی كه در میان تپه ها بود، راه میرفت. ناگهان گویی چیزی را به خاطر آورده باشد، از جاده كنار آمد و دوان دوان شروع به بالا رفتن از یكی از تپه ها كرد. به نوك تپه كه رسید، از نفس افتاده، ایستاد و رگه های نور را كه از ابرهای حاشیه طلایی می تابید، تماشا كرد. كمی پائین تر از او، گاوش، كنار دریاچه ای پوشیده از نی ایستاده بود.
" كولم " (Colm) برای رسیدن به آن پائین دوید و چوبش را در هوا چرخاند. بادی كه در گوشهایش می پیچید، او را واداشت فریادی از شادی سر دهد كه همچون رگباری از طنین به تپه ها برخورد.
یك سوی دریاچه در معرض بادهایی بود كه از سمت دریا می وزید، در زمستان، باریكه ای از آب دریا كه بر صخره ها می ریخت ، رگه سیاهی روی دیوارهای خاكستری رنگ آن بر جای می گذاشت.
پسرك مقداری سنگ برداشت و آن ها را به دریاچه انداخت و پس از گوش دادن به طنین فریادهای خودش، دوید كه گاوش را برگرداند. داشت آخرین سنگ را می انداخت كه پرنده ای در فاصله كمی از بالای سر او پرواز كرد. گردن قوسی شكل و پاهای نارنجی رنگش در نور ملایم نمایان بود، اردكی وحشی بود. دو سه باری دریاچه را دور زد و هربار پائین تر آمد تا آنكه روی آب سُرید و پاهایش با شكستن آب، رشته ای از كمانهای نقره ای پدید آورد. آنگاه با بالهای بسته، بی صدا فرود آمد، كمی لرزید و با بی تفاوتی به نوك زدن در آب مشغول شد.
كولم با چشمان گشاده، پرواز او را به دورترین نقطه دریاچه مشتاقانه نظاره كرد. اردك وحشی با بدنی سیاه همچون سنگ روی آب میان نی های بلند پیچ و تاب می خورد. آنگاه چنان كه انگار غرق شده باشد ناپدید گشت.
پسرك پاورچین در طول ساحل دریاچه می دوید و سعی می كرد تظاهر كند كه هیچ توجهی به دریاچه ندارد. وقتی به مقابل نقطه ای رسید كه آخرین بار اردك را دیده بود، ایستاد و به دقت میان نی ها را نگاه كرد. آب، عمق زیادی نداشت و او می توانست با احتیاط از آن بگذرد. شلوار كوتاهش را بالا زد و با دستهای گشوده در آب راه افتاد. نزدیك جزیره كه رسید پاهایش در گل سرد فرو رفت و حباب هایی به هوا بلند شد. با احتیاط و هیجان بیشتری پیش رفت.
آنگاه یك پاچه شلوارش در آب افتاد و خیس شد. دستهایش را پائین آورد كه آن را بالا بكشد، تعادلش بهم خورد و صدای شلپ شلپی ایجاد كرد. همان موقع، اردك با جیغی ناگهانی به هوا برخاست و پرواز كنان دور شد.
پسرك لحظه ای هراسان ایستاد، سپس خود را به زحمت روی چمن خیس جزیره كشاند كه از پر پرندگان دریایی و خس و خاشاك باد آورده پوشیده شده بود.
با كنار زدن علف های بلند به هر پشته ای نگاه می كرد. عاقبت لانه را یافت كه رو به دریا بود. لانه به صورتی نامنظم از خس وخاشاك خشك، بوریا و پر درست شده بود و درون آن فقط یك تخم بود.
كولم خوشحال شد. به اطراف نگاه كرد و كسی را ندید. لانه مال او بود. تخم را برداشت. تخم، صاف و سبز رنگ مثل آسمان بود و مایه ضعیفی از رنگ زرد كه به بازتاب نوری از گُل آلاله میمانست را با خود داشت. با این كه تخم زیبایی بود و او تا به حال چنین چیزی را از نزدیك ندیده بود، اما ناگهان احساس كرد كه كار درستی نكرده است. تخم را سرجایش گذاشت. میدانست كه نمی بایست به آن دست می زد و نگران بود كه مبادا اردك وحشی دیگر روی تخم اش ننشیند و لانهاش را ترك كند.
روبرویش جزیره كوچك چمن پوشی بود كه با نی های زیادی محصور شده بود.
غم مبهمی به همه وجودش راه یافت و احساس كرد مرتكب گناهی نابخشودنی شده است. اگر پرنده دیگر نیاید چه؟ شنیده بود كه همه حیوانات میتوانند بوی غریبه را تشخیص دهند و اگر بفهمند كسی به لانه آنها نزدیك شده، دیگر برنمیگردند.كولم، پس از آنكه به دقت جا پاهای خود را محو كرد، به شتاب جزیره را ترك گفت و به دنبال گاوش دوید. اكنون دیگر آفتاب غروب كرده بود و لرزش سرمای شامگاهی بدنش را سرد و قلبش را محزون می ساخت.
صبح برخاست و راهی مدرسه شد. در راه " پدی " به او ملحق شد. كولم مالامال ازفكر پرنده و لا نه بود و به محض همراه شدن با دوستش، مشتاقانه گفت: " پدی، من یك لونه دارم. لونه اردك وحشی با یه تخم. " پدی با اندكی حسادت پرسید: " تواز كجا می دونی كه لونه اردك وحشیه ؟ "
- مطمئنم. با این دو تا چشمای خودم دیدمش. پشت خالدار قهوه ای با پاهای نارنجی.
پدی با لحن ستیزه جویانه ای حرف او را قطع كرد و گفت: لونه كجاست ؟
- به تو نمیگم. چون می دزدیش.
- اینو باش! من كه خیال می كنم لونه یه اردك اهلی یا یه مرغ دریایی باشه.
كولم، شكلكی برای او در آورد و گفت: خیلی سرت می شه! تخم مرغ دریایی، لك داره. اما این یكی سفید سبزه و من اونو توی دستم گرفتم.
و بعد پدی، حرف هایی زد كه كولم اصلاً دلش نمی خواست بشنود: اونو توی دستت گرفتی ...... آها .... اون دیگه لونه رو ترك میكنه. اون دیگه لونه روترك میكنه و میره ......
كولم احساس میكرد دارد از شدت ناراحتی به گریه می افتد و خفه می شود.
چیزی در درونش مدام به او امید می داد كه اینطور نیست ولی بهر حال، پدی حرف درستی می زد و كولم هم حاضر نبود آن را بپذیرد. از این رو گفت: " اون لونه را ترك نمیكنه. اون این كار رو نمیكنه. من میدونم كه نمیكنه. " اما در مدرسه، عقیدهاش سست شد. وقتی باران گرفت، ذهنش با افكاری در باره لانه خیس و تیره ورطوبت زده و تخم پرنده كه هر لحظه به سردی می گرایید ، پر شد . از این اندیشه ها به خود لرزید . نگاه شیطنت بار ازچشمانش محو شده بود و آن روز مدرسه برایش پایان ناپذیر می نمود. وقتی تعطیل شدند، كولم در زیر باران با تمام سرعتی كه در توان داشت به سوی خانه دوید و بعد به سوی دره حركت كرد. از مقابل جزیره وارد آب شد. باد به صورتش میخورد و نی ها را به صدا در می آورد. وقتی به جزیره رسید، قلبش از شدت هیجان می طپید. نگران بود كه نكند اردك، لانه را ترك كرده باشد. بر باریكهای از خشكی كه به لانه منتهی می شد به آرامی و آهستگی پیش رفت روی نوك پنچه هایش بلند شد و از بالای بر آمدگی تخته سنگ نگاه كرد تا شاید بتواند اردك را ببیند و بعد یكباره تمام عضلاتش سفت شد. اردك روی تخم نشسته بود، شانه هایش قوز كرده بود و منقارش توی سینه اش بود، گویا عمیقاً در خواب بود.
صدای ضربان دیوانه وار قلب كولم در گوشهایش پیچید، اردك لانه را ترك نكرده بود! پسرك میخواست دزدكی برگردد كه چیزی اتفاق افتاد: اردك تكان خورد، گردنش راست شد و با ناراحتی و تأنی از این سو به آن سو شد. سر پسرك به دوران افتاد و خشكش زد. اردك وحشی پس از لحظاتی با بال زدنی هراسناك، به سنگینی برخاست و به سوی دریا پرواز كرد ......
سكوت گناهكارانهای پسرك را در بر گرفت: پس بالاخره اردك لانه را ترك كرد. برگشت كه برود. درنگی كرد. میخواست نگاهی دیگر به لانه بیندازد. ترسووار به لانه نزدیك شد. راست ایستاد و از كنار به آن خیره شد. باورش نمیشد! دو تخم در لانه بود! از فرط شادی نفساش را در سینه حبس كرد، شلپ شلپ كنان و به شتاب از جزیره بیرون زد و سوت زنان زیر باران از آنجا دور شد ....
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست