دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

علل انشعاب گروههای شیعه


علل انشعاب گروههای شیعه

اسماء مبارك امامان دوازده گانه, در احادیث نبوی وارد شده و شیعیان اولیه پیش از این كه این بزرگواران را ببینند, نام آنان را می دانستند

اسماء مبارك امامان دوازده گانه، در احادیث نبوی وارد شده و شیعیان اولیه پیش از این كه این بزرگواران را ببینند، نام آنان را می دانستند؛ چنان كه جابر بن عبدالله، یار وفادار پیامبر، نقل می كند: وقتی كه آیه«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم» نازل شد، عرض كردم: یا رسول الله! خدا و رسولش را می شناسیم و از آنان اطاعت می كنیم، ولی اولی الامر چه كسانی هستند كه خداوند اطاعت آنان را در ردیف اطاعت خود و اطاعت شما ذكر نموده است؟ حضرت فرمود: اولی الامر جانشینان من و پیشوایان بعد از من هستند؛ اول آنان علی بن ابی طالب، بعد از او حسن ـ علیه السّلام ـ، آنگاه حسین ـ علیه السّلام ـ، بعد از او علی بن الحسین ـ علیه السّلام ـ، و بعد از او محمد بن علی است كه در تورات معروف به«باقر» است و تو او را خواهی دید؛ وقتی او را دیدی سلام مرا به او برسان. بعد از او صادق، جعفر بن محمد، آنگاه موسی بن جعفر، سپس علی بن موسی، بعد از او محمد بن علی، بعد از او علی بن محمد، پس از او حسن بن علی و بعد از او فرزندش ـ كه هم نام و هم كنیه من خواهد بود ـ است. او كسی است كه شرق و غرب جهان به دست او فتح خواهد شد؛ او از دیدگان غایب می شود. غیبتی طولانی كه به علت طولانی بودنش، مردم در امامت او شك می كنند، مگر آنان كه خداوند دلهایشان را با ایمان پاكیزه گردانده است...

همین جابر در مسجد النبی می نشست و می گفت: ای باقر العلم! كجایی. مردم می گفتند: جابر هذیان می گوید. جابر می گفت:

«نه هذیان نمی گویم، بلكه پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به من خبر داده كه مردی از خاندان من، هم نتم من، و هم شكل مرا در خواهی یافت كه علم را می شكافد».

امامان معصوم نیز با براهین و معجزات آشكار حقانیت خود را به اثبات می رساندند. با این حال یك سلسله علل و عواملی باعث می شد كه امر بر بعضی از شیعیان مشتبه شود و عده ای از آنها از جاده مستقیم منحرف گردند. این عوامل را می توان به شرح زیر بیان كرد:

۱) اختناق

بعد از سال ۴۰ هجری، اختناق و خفقان بر خاندان پیامبر و پیروان آنان حاكم شد. این اختناق باعث می شد كه شیعیان نتوانند با امامانشان رابطه برقرار كنند و شناخت لازم را بدست آورند.

در نیمه دوم قرن اول بعد از سال ۷۲ هـ . و شكست ابن زبیر كه ضد شیعه بود، حجاج بن یوسف ۲۰ سال بر عراق و حجاز حاكم شد و شیعیان را به شدت كوبید و آنان را گشت و زندانی كرد و از عراق و حجاز پراكنده كرد. امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در تقیه بود و حتی معارف شیعی را در قالب دعا بیان می كرد. فرقه كیسانیه در این زمان شكل گرفت.

امام باقر و امام صادق ـ علیهما السّلام ـ ، اگر چه از آزادی نسبی برخوردار بودند و توانستند مبانی و معارف شیعی را گسترش دهند، ولی آن هنگام كه منصور عباسی بر اریكه قدرت استوار شد، به سوی شیعه متوجه گشت و آنگاه كه خبر وفات امام صادق به او رسید، به والی خود در مدینه نوشت كه وصی امام صدق ـ علیه السّلام ـ را شناسی كند و گردنش را بزند. امام صادق ـ علیه السّلام ـ پنج نفر را وصی خود كرده بود: ابو جعفر منصور(خلیفه)، محمد بن سلیمان، عبدالله، موسی و حمیده. امام كاظم ـ علیه السّلام ـ مدت درازی از عمر خویش را در زندان به سر برد؛ نخست موسی هادی عباسی آن جناب را زندانی و پس از مدتی آزاد كرد. هارون چهار مرتبه امام را بازداشت كرد و مانع رفت و آمد و ملاقات او با شیعیان شد و شیعیان سرگردان و بی سرپرست ماندند و زمینه برای مبلغان اسماعیلیه و فطحیه فراهم شد. در این زمان، شیعه كسی را نداشت كه به شبهات آنها جواب گوید. كنترل حكومت عباسی و جاسوسی آنان از فعالیت های امام كاظم ـ علیه السّلام ـ به حدی بود كه علی بن اسماعیل، برادر زاده آن حضرت نیز به ضرر عمویش سخن چینی می كرد. آری اكثر شیعیان، در آن وقت نیم دانستند امام كاظم ـ علیه السّلام ـ زنده است یا خیر؛ چنانم كه یحیی بن خالد برمكی می گفت:

«من دین رافضی ها را از بین بردم، چون آنها گمان می كردند كه دین بدون امام زنده، استوار نمی ماند، در صورتی كه نمی دانند امروز امامشان زنده است یا مرده».

هنگام وفات آن حضرت هیچ كدام از شیعیان حاضر نبودند. گویا همین مسئله باعث شد كه واقفیه مرگ آن جناب را انكار كنند؛ اگر چه مسائل مالی در انشعاب وافقیه مؤثرتر بود.

آری امامان معصوم ـ علیهم السّلام ـ پیوسته تحت كنترل حاكمان عباسی بودند، ‌حتی اما هادی و امام عسكری ـ علیهم السّلام ـ را در مقر نظامیان سامرا ساكن كرده بودند، تا نظارت دقیق تری بر آن دو بزرگوار داشته باشند. پس از شهادت امام عسكری ـ علیه السّلام ـ برای شناسایی وصی او(حضرت ولی عصر) كنیزان و همسران امام عسكری ـ علیه السّلام ـ را زندانی كردند، حتی جعفر بن علی، معروف به جعفر كذاب علیه برادرش امام عسكری ـ علیه السّلام ـ فعالیت می كرد، لذا عقاید غلات به وسیله نصریه، محمد بن نصیر فهری منتشر می شد؛ عده ای اطراف جعفر را گرفته بودند و او ادعای امامت می كرد.

۲) تقیه

تقیه عبارت است از اظهار خلاف واقع، هنگام ترس بر جان كه شیعه آن را به تبع شرایع قبلی و شریعت اسلام، ‌از شرع و عقل گرفته؛ از جمله مؤمن آل فرعون، از ترس فرعون و فرعونیان ایمان خود را كتمان می كرد. از میان اصحاب رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیز عمار در اثر شكنجه و آزار مشركان تقیه می كرد و اقرار به كفر نمود، آنگاه كه گریه كنان نزد پیامبر آمد،‌حضرت فمود:

«اگر دوباره شكنجه ات دادند باز این كار را بكن».

شیعیان چون پیوسته در اقلیت بودند، برای حفظ موجودیت خویش تقیه می كردند و این روش باعث حفظ مكتب تشیع شد؛ چنان كه خانم دكتر سمیره مختار اللیثی می نویسد:«از عوامل استمرار حركت شیعه. تقیه و دعوت سری است كه فرصتی داد تا حركت نو پای شیعه، دور از چشم خلفای عباسی و والیان رشد كند».

اما از سوی دیگر، تقیه یكی از عوامل انشعاب در شیعه بوده است؛ زیرا شیعیان از ترس جباران روزگار، عقاید خود را پنهان می داشتند، حتی امامان نیز چنین می كردند و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ بر اثر اختناق، نوعاً ‌از تصریح به امامت خویش خودداری می كردند. از محاوره ای كه میان امام رضا ـ علیه السّلام ـ و چند نفر از وافقیان رخ داد، این مطلب به وضوح روشن می شود.

علی بن ابی حمزه كه وافقی بود، از امام رضا ـ علیه السّلام ـ پرسید: پدرت چه شد؟ امام فرمود: در گذشت. ابن ابی حمزه گفت: چه كسی را پس از خود وصی خویش قرار داد؟ امام فرمود: مرا. گفت: پس تو امام واجب الاطاعهٔ هستی؟ فرمود: آری. ابن سراج و ابن مكاری(دو نفر از وافقیان) گفتند: پدرت آن را برای تو تعیین كرده است؟ امام رضا ـ علیه السّلام ـ فرمود: وای بر شما، لازم نیست كه بگویم: مرا تعیین كرده است؛ آیا شما می خواهید كه من به بغداد بروم و به هارون بگویم: من امام واجب الاطاعهٔ هستم؟ به خدا سوگند كه من چنین وظیفه ای ندارم. ابن ابی حمزه گفت: تو چیزی را اظهار كردی كه هیچ یكی از پدرانت آن را اظهار نكرده بودند. امام فرمود: به خدا سوگند آن را بهترین نیاكانم، یعنی پیامبر وقتی كه آیه نازل شد و خداوند دستور بیم دادم خویشان نزدیكش را داد، اظهار فرمود.

در زمان امام باقر ـ علیه السّلام ـ به سبب تقیه كه آن جناب در جواب مسئله ای كردند، عده ای از شیعیان از اعتقاد به امامت آن حضرت برگشتند و در زمره زیدیه بتریه درآمدند.

از سوی دیگر، بعضی از مردم مصلحت تقیه را نمی فهمیدند و ائمه اظهار ـ علیهم السّلام ـ را در عدم اظهار امامت خویش تخطئه می كردند، به اصطلاح تندرو و افراطی بودند . این انگیزه در ایجاد مذهب زیدی مؤثر بوده است.

لذا آنگاه كه فشار و خفقان كاهش یافت و زمینه اندكی مساعد شد و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ توانستند اقامه حجت كنند، انشعاب گروه های شیعی كاهش یافت. در زمان امام صادق ـ علیه السّلام ـ كه به سبب كشمكش امویان و عباسیان فرصتی پدید آمده بود و امام صادق ـ علیه السّلام ـ آزادی عمل داشت، شاهد كمترین انشعاب هستیم،‌ ولی بعد از وفات آن جناب كه فشار و اختناق منصور، خلیفه مقتدر عباسی، حاكم بود،‌فرقه های ناوویسه، اسماعیلیه، خطابیه، قرامطه، سمطیه و فطحیه شدند.

در زمان امام رضا ـ علیه السّلام ـ باز وضع مساعد شد و حتی در زمان هارون آن حضرت آزادی عمل نسبی ای داشت و در این زمان عده ای از بزرگان وافقیه مثل: عبدالرحمن بن حجاج، رفاعهٔ بن موسی، ‌یونس بن یعقوب، جمیل بن دراج، حماد بن عیسی و ... از عقیده خود برگشتند و به امامت آن حضرت قائل شدند.

همچنین بعد از شهادت آن جناب با این كه امام جواد ـ علیه السّلام ـ از لحاظ سنی كوچك بود، ولی به سبب فعالیت های امام رضا ـ علیه السّلام ـ و شناساندن فرزندش به عنوان وصی و جانشین او، كمتر انشعاب در شیعه واقع شد.

۳) ریاست و دنیا دوستی

وقتی كه خفقان حاكم می شد و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ برای صیانت اساس تشیع و حفظ جان شیعیان تقیه می كردند، افراد سودجو و ریاست طلب كه در صفوف شیعیان بودند، ولی اعتقاد چندانی به دیانت نداشتند، ‌از این وضع سوء استفاده می كردند؛ چنان كه امام صادق ـ علیه السّلام ـ در جواب یكی از اصحاب كه از اختلاف احادیث می پرسید، فرمود:

«عده ای هستند كه با تأویل احادیث ما می خواند به دنیا و ریاست برسند».

بدین سبب در قرن دوم هجری و بعد از آن كه تشیع توسعه پیدا كرده بود، بعد از وفات امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام كاظم ـ علیه السّلام ـ و امام عسكری ـ علیه السّلام ـ این گونه افراد سودجو و ریاست طلب،‌ درمیان شیعیان زیاد پیدا می شدند و با انگیزه های مالی و ریاستی فرقه هایی را ایجاد می كردند؛ بعد از امام باقر ـ علیه السّلام ـ، مغیرهٔ بن سعید ادعا كرد كه او امام است و امام سجاد و امام باقر ـ علیهما السّلام ـ به او وصیت كرده اند؛‌ لذا طرفدارانش مغیره نامیده می شدند.

بعد از رحلت امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرقه های ناووسیه و خطابیه پدید آمدند كه رهبران آنها به منظور جذب مردم به سوی خود، از نام صادق و فرزندش ، اسماعیل، استفاده می كردند؛ این ناووس رهبر فرقه ناووسیه است؛ آنان مرگ امام صادق ـ علیه السّلام ـ را انكار كردند و او را مهدی انگاشتند و خطابیه مرگ اسماعیل فرزند امام صادق ـ علیه السّلام ـ را منكر شدند رهبرانشان خود را بعد از این دو بزرگوار، امام معرفی كردند.

اوج انگیزه های مالی در ایجاد فرقه، ‌بعد از شهادت امام كاظم ـ علیه السّلام ـ است. یونس یكی از اصحاب امام كاظم ـ علیه السّلام ـ نقل می كند كه وقتی ابوالحسن امام كاظم ـ علیه السّلام ـ از دنیا رفت،‌ هر یك از نوابش پول و مال فراوانی در اختیار داشتند،‌ لذا بر آن حضرت توقف كردند و منكر وفات وی شدند؛ ‌به طور نمونه نزد زیاد قندی انباری هفتاد هزار دینار و نزد علی بن حمزه سی هزار دینار بود؛ یونس می گوید:

«وقتی كه من آن وضع را دیدم و حقیقت برایم روشن شد و نیز جریان امامت حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ را دانستم، شروع كردم به بازگو كردن حقایق و مردم را به سوی آن حضرت دعوت كردم، آن دو نفر دنبالم فرستادند و گفتند: ‌چرا مردم را به امامت رضا دعوت می كنی؟ اگر مقصود او رسیدن به پول است،‌ما تو را بی نیاز می كنیم و ده هزار دینار به من پیشنهاد كردند؛ اما من قبول نكردم. آنها بر من خشم گرفتند و اظهار دشمنی و عداوت با من كردند».

سعد بن عبدالله اشعری نیز می گوید:

«بعد از شهادت امام كاظم ـ علیه السّلام ـ، ‌فرقه هسمویه معتقد شدند: امام كاظم ـ علیه السّلام ـ نمرد و زندانی نشده، بلكه غایب شده و همان مهدی است؛ رهبرشان محمد بن بشیر بود كه ادعا می كرد امام هفتم او را وصی خود كرده و انگشتری و تمام چیزهایی را كه مردم در امر دین و دنیا به آن نیازمند هستند، به او عطا كرده و اختیارات خود را به دست او تفویض نموده و او را به جای خود نشانده است، پس او امام بعد از كاظم ـ علیه السّلام ـ است و هنگامی كه همین محمد بن بشیر می خواست بمیرد، پسرش سمیع بن محمد را به جای خود نشاند و اطاعت او را تا خروج كاظم ـ علیه السّلام ـ واجب گردانید و به مردم سپرده كه هر چه را بخواهد در راه خدا عطا كنند، به سمیع بن محمد بدهند؛ اینان ممطوره نام گرفتند».

۴) وجود افراد ضعیف النفس

در میان شیعیان افراد ضعیف النفسی بودند كه وقتی كرامتی را از امامی می دیدند، ‌عقولشان تحمل نمی كرد و غلو می كردند،‌ اگر چه خود ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ به شدت با چنین عقایدی مبارزه می كردند؛ بنا به نقل كشی،‌ هفتاد نفر از سیاه پوستان مقیم بصره، بعد از جنگ جمل در مورد علی ـ علیه السّلام ـ غلو كردند. افراد سود و ریاست طلب نیز از روحیه این مردم سوء استفاده می كردند و صاحبان این روحیه را منحرف می كردند و به سوی خود به كار می گرفتند؛ چنان كه ابی الخطاب فرقه خطابیه را ایجاد كرد و امام صادق ـ علیه السّلام ـ را به عنوان پیغمبری كه خدا در او حلول كرده، معرفی كرد و خود را نیز امام و جانشین او قلمداد كرد. در غیبت صغرای امام زمان ـ علیه السّلام ـ نیز، ابن نصیر ابتدا خود را به عنوان باب و وكیل امام در نشر احكام و جمع اموال معرفی می كرد؛ بعد ادعای پیامبری كرد و سرانجام تا ادعای خدایی خود را رساند. پیروان او نیز او را می پذیرفتند. بلكه او با توجه به روحیه پیروانش چنین ادعایی می كرد. اصولاً فرقه های غلات در چنین بسترهایی ایجاد شدند.

غلامحسین محرمی