جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سهراب شاعر بودن


سهراب شاعر بودن

آرزو طلب مکن, اندوه سر آید

سهراب سپهری در پی پناهی است تا خود را از آشوب بیرون دور نگه دارد اما او نشانه‌ای درست از آن جایی که باید پناهش باشد نمی‌دهد گاه آن «جا» را هیچستان نام می‌دهد. «به سراغ من اگر می‌آیید / پشت هیچستانم/ پشت هیچستان جایی است»۱ هیچستان سهراب مشخصات تاریخی و جغرافیایی ندارد و نمی‌توان آن را در مکان و زمان مشخصی ردیابی کرد. این هیچستان به تعبیر دائودجینگی آن مکانی تهی در ذهن است که به دلیل تهی‌بودنش قابلیت آن دارد که به هر شکلی درآید. به بیانی ساده‌تر هیچستان سهراب ظرفی می‌شود، بسته به سیالی که در آن جاری می‌شود خود را به هر شکلی درمی‌آورد. اینکه هیچستان سهراب به هر شکلی درمی‌آید ناشی از «هرهری‌بودن» سهراب نیست بلکه ناشی از انعطاف‌پذیری اوست. از قضا سهراب. وفادار به ایده‌ای معین است و از آن دفاع می‌کند. آن ایده تهی‌بودن و نرم‌بودن دقیقا به مفهوم لائوتسه‌ای آن است. بی‌شکل و تهی‌بودن ایده‌ای است که لائوتسه بر آن تاکید می‌کند. او به مردم توصیه می‌کند که انعطاف داشته و بی‌شکل باشند چون تنها در این صورت می‌توانند به هر شکلی درآیند و خود را با هر شرایطی تطبیق دهند.

«بی‌شکل، شکل پذیرد/ مردم اگر چون آب باشند/ با دائو همساز شوند»۲

از مضامین مشترک شعر سهراب که عمده‌تر از مضامینی دیگر است می‌توان «از گل، آب و روشنی نام برد»۳. گل مضمونی طبیعی دارد که در شعر سهراب عمده است و در شعرهایش زیاد از آن استفاده می‌کند، آب و روشنی از جمله موارد کلی و بی‌شکل در جغرافیای نامعلوم شاعر هستند که بنابر قدرت شگرف تخیل شاعر می‌توانند به هر شکلی البته در عالم ذهن درآیند.

«من به سیبی خوشنودم/ و به بوییدن یک بوته بابونه / من به یک آینه ، یک بستنی پاک قناعت دارم»۴ قناعتی که شاعر از آن سخن می‌گوید خارج‌کردن خود از مدار آنتاگونیستی است که در بیرون از ذهن او در جامعه وجود دارد و سهراب برای دورکردن خود از آن قناعت پیشه می‌کند و آن را فضیلت خود تعبیر می‌کند. ایده‌آلیسم قوی نهفته در شهرهای سهراب به آن دلیل است که او گمان می‌برد که جهان بازتاب درون ماست بنابراین اگر جهان ناآرام است به دلیل ذات نهفته در آن نیست که به علت آن است که ما ناآرامیم و بنابراین آدمی بایستی با خشنودی، قناعت و بی‌عملی آرامش را در درون خود قوت بخشد تا آرامش به جهان بازگردد اما چگونه؟ «لائوتسه در پی معنا از / آرزو گریزان است/ در پی طبیعت از عمل/ گریزان است/ که جهان در پی/ معناست»۵ لائوتسه به سهراب توصیه می‌کند از آرزو پرهیز کند تا معنا حاصل آید، از عمل بپرهیزد تا طبیعت همانگونه که هست باقی بماند، تنها در این صورت است که جهان معنایی درخور می‌یابد و آن معنا در آرامشی مطلق و آسمان صاف همه از طبیعت و انسان را در کنار هم به صفا و دوستی می‌رساند.

«ابری نیست/ بادی نیست/ می‌نشینم لب حوض/ گردش ماهی‌ها، روشنی، من، گل، آب/ پاکی خوشه زیست»۶ سهراب در پی گریز از جامعه به طبیعت پناه می‌برد زیرا جامعه پرآشوب است اما طبیعت که شاعر در ذهن خود می‌پروراند مملو از گل، روشنایی و آب است و بنابراین بر جامعه ناآرام ترجیح دارد. به‌این‌سان سهراب با پذیرش طبیعت به‌ناگزیر با خود بی‌زمانی را همراه می‌کند، مقصود از بی‌زمانی، نوعی بی‌تاریخی است که در ذات طبیعت نهفته شده. زمان در طبیعت چندان معنایی ندارد. تفاوت سهراب با شاملو در رابطه با «زمان» موضوع موردنظر را روشن‌تر می‌کند. شاملو از اینکه «بیرون زمان» بایستد نگران است و آن را خاموشی گنگی تلقی می‌کند که زندگان را در انتظاری کند و بی‌حادثه فرسوده می‌کند «... در نیست/ راه نیست/ شب نیست/ ماه نیست/ نه روز و نه آفتاب/ ما بیرون زمان ایستاده‌ایم/ با دشنه تلخی در گرده‌هایمان»۷ از نظر شاملو این خاموشی گنگ را تنها حادثه‌ای می‌تواند تغییر دهد، حادثه‌ای که شاعر آن را همچون سرودی بزرگ در آسمان می‌داند که تنها همان باعث می‌شود که او از خاموشی ناخواسته خارج شود «بر آسمان سرودی بزرگ می‌گذرد/ با دنباله طنینش، برادران!/ من اینجا مانده‌ام از اصل خود به دور/ که همین را بگویم»۸ این در حالی است که سهراب «بودن» در خارج از زمان (طبیعت) را مأمن و جایگاه همیشگی آدمی می‌داند. از طرفی دیگر طبیعت همواره در «بود» است در حالی که زمان از جمله مقولات «شدن» است، اساسا برای «شدن» است که زمان تعریف می‌شود و «کنش» معنا می‌یابد زیرا که کنش «شدن» را تسریع می‌بخشد اما برای سهراب که می‌خواهد «بود» خود را تجسم بخشد «زمان» و «شدن» همچون شوکی می‌شود که آرامش طبیعی و پاکی روان شاعر را متزلزل می‌سازد. بنابراین از آن می‌گریزد و برای این‌کار «طبیعت» و «بودن» را زیبایی‌شناسی می‌کند تا نه‌تنها قابل تحمل بلکه حتی ایده‌آل به نظر آید. بدین‌سان سهراب از آرزو پرهیز می‌کند زیرا در دل آرزوکردن همواره عنصر نفی، آن هم نفی «بود» یا همان وضع موجود نهفته است در حالی که سهراب اصولا چیزی را نفی نمی‌کند «و نگوییم که شب چیز بدی است/ و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ/ .../ و نخواهیم مگس از سرانگشت طبیعت بپرد/ و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون/ و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت.»۹

عنصر نفی از جمله مقوله‌های «شدن» است، چیزی نفی می‌شود که «بودن» آن پذیرفته نمی‌شود و بنابراین با نفی «چیزی» آن چیز از دایره بودن به شدن ارتقا می‌یابد. «خانه دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار/ آسمان مکثی کرد/ .../ پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی/ دو قدم مانده به گل/ پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی/ و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد/ در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:/ کودکی می‌بینی/ رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور/ و از او می‌پرسی/ خانه دوست کجاست؟»۱۰

به نظر نمی‌آید در جایی صمیمیتی چنین سیال همراه با نور و پاکی و صفا یکجا جمع شده باشد شاید شاعر چنان در خلوت خویش غرق است که جز دوست چیز دیگری نمی‌بیند بنابراین دیگر چه جای درنگ؟ «کفش‌هایم کو/ چه کسی بود صدا زد: سهراب؟/ باید امشب بروم»۱۱ لائوتسه بر نرمی و تهی‌بودن به جای سختی و سرشاربودن تاکید می‌کند و سهراب «در شعری به نام مسافر از بادهای هموار می‌خواهد که حضور «هیچ ملایم» را به او نشان بدهند»۱۲ منظور از هیچ ملایم تهی‌بودن به مفهوم لائوتسه‌ای است که سهراب در هیچستان آن پناهگاهی می‌خواهد تا از صمیمیت سیال‌گونه‌اش برخوردار شود. هیچستان، هیچ ملایم و... جملگی به یک تعبیر به معنای «میل به هیچ» و یا همان تهی‌بودن و طلب آرزو نکردن است که لائوتسه آن را مطرح می‌کند. این طرز تلقی از جهان در بودا ادامه می‌یابد، نیروانا میل به هیچ و سکون است. به نگاه رادیکال نیچه بوداگری نوعی نفرت از زندگی است. زیرا به واقع زندگی جز تنش چیزی نیست و به یک تعبیر میل به سکون و آرامش واقعیت زندگی را نادیده گرفتن است در این صورت خوشنودی آدمی از آن ناشی می‌شود که خود را از تنش‌های جامعه دور نگه می‌دارد تا تنها «بود» خود را با تخیل و احساسات سرشار پر کند و آن را در عین حال آری گفتن به زندگی در نظر می‌گیرد «سهراب حیات را نفی نمی‌کند. سهراب چیزی را نفی می‌کند که ما به جای حیات گذاشته‌ایم. رقابت را، چشم و همچشمی را، نفرت را، حسادت را، عناد به خود و دیگران را، خودنمایی را؟»۱۳ مگر زندگی در «بود» خود چیزی جز رقابت، عشق و نفرت، از آن خود کردن و... است؟ آری گفتن به زندگی بیشتر حاکی از اشتیاق به شدن است تا ستایش از بودن و از این‌رو همواره با نوعی نپذیرفتن همراه است.

به لائوتسه بازگردیم، کمی بعد از او، ارسطو نظراتی را درباره خوشبختی مطرح می‌کند که در تقابل با دنیای خیالی لائوتسه قرار می‌گیرد. به نظر ارسطو خوشبختی فرد امکان‌ناپذیر است مگر آنکه این خوشبختی به وسیله اجتماع تقویت شود. خوشبختی به نظر ارسطو در تنهایی محقق نمی‌شود بلکه وعده‌ای است که طی زمان و در شدن تحقق می‌یابد. این خوشبختی در تنشی مدام با دنیای بیرون قبض و بسط می‌یابد درست مانند خود زندگی که بودن و شدن است .«خوشبختی از نظر ارسطو منشی درونی نیست که در قالب اعمال معین تجلی یابد. بلکه شیوه‌ای از عمل‌کردن است که باعث خلق منش‌هایی معین می‌شود.»۱۴ خوشبختی از نظر ارسطو به اندازه کاری است که انجام می‌شود و آرزویی است که «شدنش» در تنهایی معنا ندارد در حالی که خوشنودبودن لائوتسه و سهراب در بی‌آرزویی و بی‌عملی امکان بروز پیدا می‌کند.

نادر شهریوری (صدقی)

پانوشت:

۱، ۴، ۶، ۹، ۱۰، ۱۱- شعر زمان ۳ سهراب سپهری صص ۲۳۱، ۱۷۳، ۲۰۹، ۱۷۷، ۳-۲۴۲، ۹-۲۹۸

۲، ۵- از دائو بشنویم/ لائوتسه بهزاد برکت، نسرین طباطبایی صص ۴۱ و ۲۰

۳- نیلوفر خاموش/ صالح حسینی ص ۲۱

۱۲- طلا در مس/ رضا براهنی ص ۲۹۱

۱۳- در حسرت پرواز/ پیمان آزاد ص ۶۳

۱۴- معنای زندگی/ ایگلتون عباس مخبر ص ۱۸۲

۷، ۸- ابراهیم در آتش/ شاملو