چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
بازتاب اندیشه خیام در آثار سعدی
![بازتاب اندیشه خیام در آثار سعدی](/web/imgs/16/147/heh1a1.jpeg)
● مقدمه:
«پایهی اصلی اندیشهی خیامی، تامل در راز هستی و نیستی است و سرنوشت انسان، اینکه از کجا آمدهایم و به کجا میرویم؟ چرا کائنات به وجود آمدهاند و چرا از میان میروند، پرسشی است که قرنهاست فکر بشر را به خود مشغول داشته است. بدیهی است در این میان آنچه مسلم به نظر میرسد عالم وجود است. سپس سرنوشت محتوم عدم؛ یعنی مرگ. ناگزیر زندگی فرصتی کوتاه و ناپایدار است و هر چه هست بیاعتبار و فناپذیرست و آدمی محکوم و مجبور. (یوسفی، ۱۳۸۳: ۱۱۷)
بنابراین، پایهی اصلی تفکر خیام، مرگ و زندگی است. در جریان سیلآسای زندگی و مرگ - آدمی تاثیر و اختیاری ندارد از این رو زندگی بشر در چشم خیام با همه تکاپو و داعیهها و بلندپروازیها در عرصهی اندیشه و عمل چون ذرهای ناچیز است:
یک قطره آب بــود و بــا دریا شد
یک ذره خاک و بـا زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدیــــد و ناپیدا شد
(خیام، ۱۳۸۱: ۱۳۷)
اما همین فرصت حیات و تحول از وجود به عدم، عبرتآموز است. به هرچه مینگری یک نکته را تکرار میکند: زندگی، مهلتی کوتاه، بیش نیست. پس از آن ژرفنای عدم است انسان از نیستی به هستی رسیده است و باز، نیست میشود اما میان این دو عدم زندگی که به منزله یک دم است مغتنم است و باید از نعمتهای آن بهره برد اما مظهر این برخورداری از نعمتهای حیات، باده است. پس «اگر از باده سخن میرود حاصل تامل در ناپایداری زندگی است و نموداری از تمتع از زندگی است نه صرف باده نوشی.» (دشتی، ۱۳۷۷: ۲۱۶)
اندیشه ی خیامی، یکی از کهنترین اندیشههایی است که بشر، در سر خود پرورده است، اینکه از کجا آمده، به کجا خواهد رفت، چرا آمده و باید عمر خود را چگونه بگذراند و تا چه اندازه زمام زندگی خود را در اختیار دارد، پرسشهایی است که ذهن بشر را به خود مشغول میکرده اند.
پیش از خیام، فردوسی همین اندیشه را در شاهنامه بسیار تکرار کرده است. رودکی و شعرای دوره سامانی نیز چنین اندیشههایی داشتند اما هرچه هست این اندیشه در رباعیات خیام، درخشش خاص یافته است و کسانی که از او پیروی کردهاند، بسیارند. به سخن دیگر، تاثیر خیام بر شعرای پس از او شگفت است. در این مقاله ابتدا رگههای اندیشهی خیامی در آثار سخنسرایان پیش و پس از خیام در دو بخش نقد و بررسی میشود و پس از آن، در بخش سوم، با بررسی دقیق اشعار سعدی، به انعکاس این اندیشه در آثار این شاعر گرانقدر پرداخته شده است.
الف) ریشههای اندیشهی خیامی در سخن سرایان پیش از او:
اندیشهی شک و بدبینی، غنیمت شمردن فرصت و عشرتجویی، تذکر مرگ و تاسف بر ناپایداری زندگانی و بیاعتباری روزگار، در اندیشهی فیلسوفان یونان همچون ذیمقراطیس و اپیکور که خیام با اندیشهی آنان آشنا بود وجود دارد. سخنسرایان پیش از او - چه ایرانیان و چه اقوام دیگر- این نوع معانی را بسیار پروردهاند.
از شعرای عرب «ابوالعلای معری» به رباعیات خیام بسیار نزدیک است:
خرجت الی ذی الدار کرها و رحلتی
الی غیرها بالـــرغم و الله شاهد
ما باختیــــــاری میلادی و لاهری
و لاحیاتی فهـــــل لی بعد تخییر
لاتمــــــدحن و لاتــــــذمن امـــرء
فینا فغیـــــــر مقصـــــر کمقصـــر
(به دنیا آمدم ناخواسته و به آن دنیا ناخواسته خواهم رفت. خدا شاهد است که تولد و مرگ من به اختیار من نیست، آیا بعد از این اختیاری خواهم داشت؟ هیچ کس را مدح یا نکوهش مکن. بیگناه و گناهکار هر دو یکساناند(فرزاد، ۱۳۷۹: ۶)
از ایرانیان متقدم، «شهید بلخی» و «رودکی» - از شاعران عصر سامانی- تامل و روشنبینی بیشتری نسبت به شاعران دیگر زمان خود داشتند. شهید بلخی جهان را تاریک و غم را از سرنوشت خردمندان جدایی ناپذیر میداند:
اگر غم را چـون آتش دود بودی
جهــــان تاریک بــــودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمنـــدی نیــــابی شادمانه
رودکی، در منظومهای زیبا به مطلع:
ای آن که غمگینی و سـزاواری
وندر نهان سرشک همی باری
(۱۳۷۴: ۴۳)
جهان بینی خود را که بسیار خیاموار است بیان میکند.
فردوسی، نیز پیش از خیام این معانی را در اشعار خود بیان کرده است:
جهانا مپرور چــو خواهی درود
چو می بدروی پروریدن چه سود
برآری یکــی را به چــــرخ بلند
سپاریش ناگــه بـه خــاک نژند
(۱۳۷۱، ج۱: ۶۰)
ب) تاثیر اندیشهی خیام بر شاعران پس از او:
اندیشهی خیامی از عصر او تا زمان حال، اندیشمندان و شاعران بسیاری را تحت تاثیر قرار داده است:
انوری -شاعر همعصر جوانتر از خیام- رباعیاتی دارد که یادآور رباعیات خیام است:
با گل گفتم شکوفه در خاک بخفت
گل دیده پرآب کـرد از شبنم گفت
آری نتوان گرفت بـــا گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن با نشکفت
(۱۳۷۶: ۹۶۳)
در جای جای دیوان خاقانی که ولادتش همزمان با وفات خیام بود نیز انعکاسی از اندیشهی خیامی را میتوان دید:
گوید که تو از خــاکی و مـا خاک تـوایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
خون دل شیرین است آن می کـه دهد رزبن
ز آب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان
(خاقانی، ۱۳۶۸: ۵۸)
«اندیشهی خیامی از مضمونهای قابل تشخیص در شعر نظامی هم هست». (احمدنژاد، ۱۳۷۵: ۱۸)
هر ورقـــی چهـــــره آزاده ای
هر قدمی فـرق ملک زاده ای
گر به فلک بر شود از زر و زور
گور بــــود بهــــــره بهرام گور
«عطار نیز هرچند نسبت به خیام به چشم انتقاد و بلکه اعراض و اعتراض مینگرد، اما گاه چنان به فکر خیام نزدیک میشود که تصور میرود در نقد آفرینش و بیاعتباری حیات حسی، تابع و پیرو آرا و معتقدات اوست». (فروزانفر، ۴۶:۱۳۷۴)
برای مثال در مثنوی «الهی نامه» در حکایت «هارون و بهلول»، شیخ، توانگری و عزت جاه دنیا را سخت نکوهش میکند و از ناپایداری حیات بشری و بقای انسانی که کمتر از سنگ است، مضمون میسازد و میگوید: همه برای مرگ زادهایم. در اینجا اندیشه و فکر او به گفتههای خیام مانند:
در هر دشتی که لالهزاری بوده است
آن لاله ز خون شـــهریاری بوده است
و اینکه گل هر کوزه از خاک پادشاه و شاهزادهای است، بسیار نزیک است .
کم و بیش بسیاری از اندیشههای خیام به غزلیات حافظ نیز راه یافته است. حافظ، بیش از هر شاعر دیگری به خیام نزدیک است. تاثیرپذیری حافظ از خیام بسیار عمیق و فلسفی است و او بیشتر تاثیرات را با مضامین گوناگون و به صورتهای مختلف در غزلیاتش تکرار میکند. به سخن دیگر، حافظ یکی از بهترین و متفکرترین پیروان خیام است که تاثیر اندیشهی او در ذهن و زبانش به طور کامل مشهود است:
رضا به داده بده وز جبین گــره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشاده است
(حافظ، بیتا: ۲۷)
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست کــه انجام کار چیست
(همان: ۴۵)
ج) انعکاس اندیشهی خیام در آثار سعدی:
«از میان شاعران پس از خیام، سعدی توجه و ارادتی خاص به خیام دارد. وی با تواناییهای شگفتانگیزی که در پهنهی ادب فارسی دارد، رنگ و بویی اخلاقی و پندآمیز به پروردههای خیام داده است. در حقیقت، سعدی در اشعارش یاس تلطیف شدهای را به نمایش میگذارد که در آن دشواریهای فلسفی ذهن بشری با نمایش جلوه رحمت و حکمت خداوند بیشتر قابل تحمل خواهد شد». (قنبری، ۳۳۱:۱۳۸۴)
در این بخش، از وجوه شباهت کلام سعدی با سرودههای خیام در چهار مضمون به شرح ذیل سخن گفته میشود:
ـ اغتنام فرصت:
خیام، در رباعیات خود بارها به گونهای مختلف این معنی را پرورده است که عمر به سرعت میگذرد و باید فرصت را غنیمت شمرد، اندیشهی گذشته و آینده ، حال را مسموم میکند در صورتی که اصل زندگی حال است و گذشته و آینده، فرع آن. وقتی آدمی در فرع و حاشیه، زندگی میکند اصل را از بین میبرد پس باید فرصت را غنیمت شمرد و از اتخاذ روش نامعقول توجه به گذشته و آینده پرهیز کرد. به سخن دیگر، گذشته و آینده دو عدم است و ما بین دو نیستی که سرحد دو دنیاست.
دمی را که زندهایم، دریابیم استفاده کنیم و در استفاده شتاب کنیم امروز را خوش باشیم فردا را کسی ندیده این تنها حقیقت زندگی است:
روزی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فـــــردا کــــه نیامدست فریاد مکن
بر نآمــــــده و گذشـــته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
(خیام، ۱۵۲:۱۳۸۱)
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نه ای غمـــــان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بـوده و نابوده مخور
(همان: ۱۳۸)
در آثار سعدی نیز توجه به ناپایداری عالم و عشق ورزیدن به جنبه مثبت خلقت و ارزش نهادن به هر لحظه از زندگی گذران آدمی، بسیار دیده میشود. اینکه هر لحظه دارای زیبایی و ارزشی تکرار نشدنی است که باید از آن بهرهی کامل برد و فرصت را به معنای اصلی کلمه مغتنم شمرد:
نگهدار فرصت کـه عالم دمی است
دمی پیش دانا به از عالمی است
(سعدی، ۳۸۵ :۱۳۷۵)
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمـار امروز را
(همان:۴۱۵ )
غنیمت شـمار این گرامی نفس
که بی مرغ قیمت نـــدارد قفس
-- تذکر مرگ و ناپایداری جهان و زوال آدمی (استحاله به صورت سبزه، کوزه، خشت و ...):
اندیشهی مرگ قدمتی به کهنگی تاریخ جهان دارد. همه ما در مقطعی از حیات خود همواره درباره مرگ اندیشیدهایم و همواره از ناتوانی خود در مقابل عظمت خلقت، سرافکنده شدهایم. اندیشهی مرگ بر بیشتر اشعار خیام نیز سایه افکنده است و حتی بازگشت فکر خیام به لزوم غنیمت شمردن فرصت نیز ناشی از مرگاندیشی و تاسف بر نیست شدن همهی زیباییهای زندگی است. درحقیقت، مرگ دستمایهی اصلی اندیشهی خیام برای توجه به ذات هستی است و استفادهی درست از آن است که با حسرتی وصفنشدنی از کوتاهی عمر و شتاب شگفتانگیز لحظهها - که سرنوشت محتوم آدمی است- بیان میشود.
خیام، برای آنکه بیاعتباری روزگار و هیبت مرگ را بهتر نشان دهد، از مرگ شاهان و قدرتمندان و زیبارویان یاد میکند. اینکه بزرگانی مثل جمشید، فریدون و بهرام و ... که قدرتهای اول زمان خود بودند چگونه از بین رفتند و نابود شدند نشاندهندهی این است که زندگی چقدر میتواند شکننده باشد:
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کـــرد و رو به آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونــه گور بهرام گرفت
(خیام، ۱۳۸۱: ۱۰۰)
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کف صنمی و چهـره جانانی است
هر خشت کــه بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یا ســــر سلطانی است
(همان: ۱۰۷)
سعدی با عنایت به این مضمون می فرماید:
که را دانی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم
که بر تخت و ملکش نیاید زوال
نماند به جــــز ملک ایزد تعال
(سعدی، ۲۲۶:۱۳۷۵)
شنیدم کـه جمشید فرخ سرشت
به سرچشمهای بر به سنگی نوشت
برین چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چــــــون چشم بر هم زدند
گرفتیـــم عالـــــم به مـردی و زور
ولیـــکن نبــــردیم با خـــود به گور
(همان: ۲۲۲)
مطلبی که در کلام خیام بسیار جلب توجه میکند این است که خاکی که ما بر آنها پا می گذاریم، خاک وجود مردمانی است که پیش از ما زندگی میکردند و در سر آرزوهایی را میپروراندند:
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردنده فلک نیز به کـاری بوده است
هرجا که قـدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشـم نگاری بوده است
(خیام، ۱۳۸۱: ۱۰۴)
سعدی با توجه به این مطلب میسراید:
این خاک نیست گر به تامل نظر کنی
چشم است و روی و قامت زیبای دلبران
(سعدی ۸۳۳:۱۳۷۵)
زدم تیشه یـک روز بــــر تل خاک
به گـــوش آمــدم نالهای دردناک
کـه زنهار اگـر مـــردی آهستهتر
که چشم و بناگوش و روی است و سر
(همان: ۳۸۵)
خیام، سبزه و گل دمیدن از خاک مردگان را در رباعیات خود بسیار ذکر کرده است، اینکه سبزهای که امروز تماشاگه ماست، فردا از خاک ما برخواهد رست:
هر سبزه کـه بر کنار جویی رسته است
گویـی ز لب فرشتهخویـــی رسته است
پا بر سـر سبزه تا بـه خــواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
(خیام ۱۳۸۱ :۱۱۷)
سعدی با عنایت به این مضمون آورده است:
وه که هر گه که سبزه در بستان
بدمیدی چه خوش شدی دل من
بگذر ای دوست تا بـــه وقت بهار
سبزه بینـــی دمیده بـــر گل من
(سعدی، ۱۳۷۵: ۱۶۱)
یکی از مضامین که خیام در یادآوری مرگ بارها گفته این است که میمیریم و خاک میشویم و از خاک ما کوزه خواهند ساخت یا خشت خواهند زد:
برخیـــز بتــــا بیــــار بهــــرــ دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نــوش کنیم
زان پیش کآآآه کوزههــا کنند از گل ما
(خیام ۹۸:۱۳۸۱)
سعدی در این باره میسراید:
ساقی بده آن کوزه خمخانه به درویش
کانها کـــه بمردند گــل کوزه گرانند
(سعدی، ۱۳۷۵، ۵۰۱)
دریغا کــــه بی مـا بسی روزگار
بـــروید گـــل و بشکــــفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردی بهشت
برآید که مــــا خاک باشیم و خشت
(همان: ۳۸۳)
ـ ناتوانی انسان در برابر گردش زمان و گیتی و سرنوشت (جبر):
باور داشتن قضا و قدر محتوم، چیرگی مطلق سپهر و قدرت بیپایان آسمان و جریان بیچون و چرای تقدیر و سرنوشت، در سراسر سرودههای خیام پراکنده است.
به این علت؛ خیام را تا حدودی ملهم از مکتب زروانی دانستهاند «چون زروانیان همه چیز را از جانب سپهر، محتوم و مقدر میدانستند و در نتیجه نمیتوانستند به ثواب و عقاب نیز اعتقادی داشته باشند.». (اسلامی ندوشن، ۱۳۸۲، ۱۱۸)
خیام، جبر را بر ما حاکم میداند که به دنبال آن انسان مجبور نیز در برابر حساب و کتاب و حشر و نشر مسئولیتی ندارد:
بر من قلـم قضا چـــون بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا می دانند
دی بی من و امـــروز چو دی بی من و تو
فردا به چـــه حجتم بـــه داور خوانند
(۱۳۸۱: ۱۲۶)
سعدی نیز گاهی اشارههایی دارد به اینکه آدمی چارهای جز تسلیم شدن در برابر تقدیر و سرنوشت ندارد:
رضا به حکم قضا اختیار کـن سعدی
که هر که بنده فرمان حق شد آزاد اوست
(۱۳۷۵: ۷۰۷)
«سعدی در مدرسهی نظامیه و به اقتضای فرهنگ غالب زمان خود، در کلام، تربیت اشعری یافته بود. مدرسه نظامیه بغداد، مرکز اشاعره بود و امام مرشد آن، محمد غزالی. مهمترین اصل کلامی اشعریان اعتقاد به جبر است. اینکه خداوند جهان را از نیستی به هستی آورده است، جهان آفریدهی اوست و هرچه بخواهد با آن میکند و هیچ کس را حق چون و چرا نیست اما سعدی اعتقاد دارد که کار خداوند بیقاعده هم نیست و این قاعده، قاعده لطف است. خداوند بر بندگان خود لطف دارد، پاداش نیکی را از روی لطف با نیکی میدهد نه از آن رو که کار نیک، خداوند را ملزم به پاداش نیک کند. بنده را قدرت ملزم کردن خداوند نیست این خداوند است که به بنده لطف می کند» (موحد، ۱۳۷۳: ۱۰۳-۱۰۵)
عدل است اگر عقوبت مـا بی گنه کنی
لطف است اگر کشی قلم عفو بر خطا
(سعدی، ۱۳۷۵: ۷۰۳)
پس در اندیشهی سعدی، سیاهی و تاریکی افکار انکارآمیز خیام، دیده نمیشود و جبری که مطرح میکند عبارت است از تسلیم و رضای بنده در برابر خداوند:
ما قلم در سـر کشیـدیم اختیـار خویش را
اختیار آن است کو قسمت کند درویش را
(همان: ۷۸۴)
ـ بیاثر بودن زندگی و مرگ انسان در سیر مستمر جهان:
از دیدگاه خیام؛ بودن یا نبودن انسان در گردونهی طبیعت خللی به عالم هستی وارد نمیکند زیرا وی مقهور سرنوشت ازلی و ابدی خویش است و با عقل و خرد وی نیز گرهی گشوده نمیشود. پیش از ما، این جهان بوده و پس از ما نیز همچنان خواهد بود، در واقع، انسان در قلمروی هستی هیچکاره است و کسی از او چیزی نپرسیده است. به سخن دیگر، دنیا سیر دائمی خود را دنبال میکند و زندگی و مرگ، در سیر مستمر او تاثیری ندارد، آفتاب پیوسته میتابد، سیارات در مدار خود میگردند، سبزه و گل و بهار و خزان از پس هم خواهند رسید و زندگی جریان خواهد داشت، چه ما باشیم چه نباشیم:
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز مــا و نی نشــــان خواهد بود
زین پیش نبـــــودیم و نبـــــد هیچ خلل
زین پس چــــون نباشیم همـــان خواهد بود
(خیام، ۱۳۸۳: ۱۲۴)
در آثار سعدی، صحنههای عبرتانگیزی است که ما را به حسرت و تاسف وا میدارد. از بسیاری کردهها پشیمان میشویم و در زیر لب میگوییم: «فغان از بدیها که در نفس ماست». دنیا را کاروانسرایی میبینیم «که یاران برفتند و ما بر رهیم». به یاد میآوریم که ما نیز بزودی به شهری غریب سفر خواهیم کرد. ایام از دست رفته را یاد میآوریم و افسوس میخوریم که بی ما بسی روزگار گل خواهد رویید و نوبهار خواهد شکفت، دوستان نیز با یکدیگر خواهند نشست ولی از ما اثری نخواهد بود پس بودن و نبودن ما تاثیری در روند روزگار نخواهد داشت:
بتابد بسی ماه و پروین و هور
کــه سر برنـــداری زبالین گور
(سعدی، ۱۳۷۵: ۲۳۷)
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گــل و بشـــکفد نوبهار
(همان:۳۸۳)
● نتیجهگیری:
از مجموع آنچه گذشت میتوان نتیجه گرفت که رگههای اندیشهی خیام را در آثار سعدی به روشنی میتوان یافت اما تفاوتهایی را که میان اندیشه ی خیام و سعدی دیده میشود، میتوان چنین خلاصه کرد:
خیام، از مردم زمانه کناره گرفته، اخلاف و افکار و عادات آنها را با زخم زبانهای تند محکوم میکند و همواره فاصلهای میان خود و آغوش زندگی نگاه میدارد.
گویی همهی پردهها از جلوی چشم او کنار رفته و عمق دالان تاریک زندگی، خود را به او نموده است و به همین خاطر لحنی قاطع و سرد دارد. در نزد او، امید فسرده شده: «بازآمدنت نیست، چو رفتی، رفتی». اما سعدی، نوع بشر را دوست دارد طبع آدمی را خوب میشناسد، با مردم به سر میبرد و آنها را با بردباری و گذشت تحمل میکند. راه او، راه میانهای است که حزم و دوراندیشی یک خردمند جهاندیده بر میگزیند.
از این رو، اساس تربیت او حکمت عملی و ذوق زندگی است که خواننده را به راه راستی که همان بازگشت به سوی خداست، فرا میخواند و به این علت لحن او گرم و صمیمی و امیدوار کننده و سرشار از شور زندگی است و بیجهت نیست که او را شاعر انسانیت میدانند و عشق و اخلاق مایهی افتخار اوست.
منبع این نوشتار:
محسنی هنجی، فریده، «انعکاس اندیشه خیام در آثار سعدی»، روزنامه رسالت، شماره ۶۵۵۵، ۰۱/۰۸/۱۳۸۷، ص ۱۹.<!--[if !supportLineBreakNewLine]
<[endif]-->
ققنوس شرق (فرزند نیشابور)
http://abarshahr.blogfa.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست