پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

خروج از مدار منطق و علیت مندی در روایتی مدرن


خروج از مدار منطق و علیت مندی در روایتی مدرن

گذری بر خاک آشنا , جدیدترین ساخته بهمن فرمان آرا

تیتراژ آغازین‌ در میان همه بدسلیقه‌گی های رایج، ساخت تیتراژ آغازین ، ‌دلنشین و زیبا بود. بهمن فرمان آرا به تیتراژ آغازین در فیلم هایش ‌بها می دهد و این را می توان در میان ساخته های قبلی او نیز مشاهده ‌کرد. تیتراژ با ساختی هنرمندانه و کاملاً منطبق با فضای کلی داستان و ‌فیلم- با تصاویری از دلیری ها که ما را به یاد حجاری های ‌دوران ساسانی می اندازد با آن حس روایتگری و واقع گرایانه - آغاز می شود و ناگهان درست وسط کابوس های نامدار، رهایمان ‌می کند. البته این تصاویر زیبا را، آن مونولوگ شنیدنی با صدای رضا ‌کیانیان و چهره آشنای جناب مشکی همراهی می‌کند. راستش از بس ‌خط های کج و کوله را روی تصاویر آغازین فیلم ها به جای یک تیتراژ درست ‌و حسابی دیده ایم که این یکی حسابی ذوق زده مان کرد؛ رعایت اصول ‌زیبایی‌شناسی بصری به همراه نوشتاری زیبا.

● فیلمنامه

چون نمی توانیم از بیننده بخواهیم که داستان را رودخانه ای بپندارد ‌که باید با سر در آن شیرجه رود و خود را به امواج بسپارد، بخش‌های ‌جداگانه نباید به نحوی به‌‌یکدیگر گره بخورد که محل های اتصال به راحتی ‌قابل تشخیص باشند و قطعات نباید به شکلی روان و نامرئی به هم متصل ‌شوند بلکه باید به ما امکان دهند تا قضاوت خود را مطرح کنیم. داستان فیلمنامه از داستانک های مختلفی تشکیل شده اند که هرکدام به ‌تنهایی کامل نیستند و مانند قطعات پازل وقتی کنار هم هستند معنا می ‌یابند، کل اثر به تک تک این داستانک ها نیازمند است و داستانک ها ‌به خط اصلی داستان. به نظر می رسد که لحن روایی فیلم، لحنی مدرن است ‌چرا که در سینمای کلاسیک، تمرکز روایت بر علیت مندی است.

اما ‌در سینمای مدرن، این تمرکز کاملا بر شخصیت (در این جا نامدار) استوار ‌است. اما در این جا گاهی این روال رعایت نمی شود، در این میان قصه از ‌مدار منطق وعلیت مندی خارج شده، به شدت سوبژکتیو و ذهنی شده و فیلم ‌الگو هایی دیگر را در پیش می گیرد.در واقع روایت ها عینی هستند اما ‌در جایی ناگهان ذهنی می شوند.‌‌ به داستانک آن چند نفر که در غار زندگی می کنند وسگی نگهبان ‌آنهاست، پول قدیمی دارند و در آخر داستان همه با هم غیب می شوند و ‌چوپانی که وقوع قیامت را هشدار می دهد، دقت کنید. البته شاید این ‌تاکید در پایان فیلم کمی معنا بیابد ( توجه کنید که نامدار هم قرار ‌است پس از چندین سال به شهری بازگردد که طی این مدت ‌آدم‌هایش و روابطش به کل تغییر کرده اند و او هم مثل همان اصحاف کهف ‌در غار تنهایی خود بوده و حال، پس از خروجش از لانه خود،احتمالاً ‌متعجب از این همه دگرگونی خواهد شد) اما با فضای کلی داستان نه تنها ‌همخوان نیست بلکه زیادی و اضافی است.

از دیگر سو، روایت سینمایی ‌پویایی درونی باید داشته باشد، به این معنا که فیلم حرکتی از یک ‌سکون آغازین دارد و با ضرب آهنگی مناسب به سمت پایان فیلم رهنمون می ‌شود ،اما در این جا با خطوط داستانی مواجه هستیم که می توانیم به ‌راحتی آنها را حدس بزنیم و پایانش را در ذهن تجسم کنیم (ماجرای عشق و ‌عــاشـقــی بــابــک، شـکــل گـیــری رابـطــه ای عـاطـفـی بـیـن نـامـدار و او و ...) و اگر ‌هم قرار است بیننده غافلگیر شود طبق عادت دیرینه بسیاری از ‌فیلمنامه های سینمای ایران، از عنصر تصادف استفاده شده است(دوست ‌نامدار تصادفا شبی به او پناه می آورد که شب قبلش دوستان بابک آنجا ‌بوده اند و نامدار به همین دلیل همه درها و پنجره ها را قفل کرده ‌است.) از دیگر سو در این فیلم کنش ها و واکنش های شخصیت های اصلی ‌داستان نیز به شدت سطحی است تا جایی که می توان گفت این ها تیپ ‌هستند ( گرچه قرار است هرکدام از این افراد نماد بسیاری از همسانان ‌خود در جامعه باشند اما با توجه به عدم شخصیت پردازی مناسب و ‌روابطی که در بطن کلی داستان جا نمی افتد نمی توان آنها را نماینده ‌افرادی هم‌شکل و همفکر، هم عقیده و یا همسن خودشان دانست. )احساسات ‌و کنش ها و واکنش های کاراکترها در صورتی برای بیننده جذاب و قابل ‌درک هستند که بتواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند. اما در این جا این ‌اتفاق نیفتاده است. برای مثال به رابطه بابک و نامدار دقت کنید؛ ما ‌از همان آغاز کشمکش و تقابل اندیشه ها را می بینیم، دو فرد از دو ‌نسل که فاصله شان نه به سال‌ها بلکه به قرن‌ها شبیه است رودرروی هم ‌قرار می گیرند.

تا این جای قضیه بسیار عالی است اما راستش من هرچه فکر می کنم نه دلیل آن عشق شورانگیز بابک -که بیشتر به چشم چرانی ‌یک جوان نه چندان اخلاق گرا شبیه است- را می فهمم نه دلیل جمله "دایی ‌ام بیشتر از پدرم به من محبت کرده." محبت دایی به او چقدر بوده است که ‌منبع این همه دگرگونی می شود؟ به جز قدم زدن و گشت و گذاری کوچک در ‌شهر و متلک های ریز و درشت و نصیحت های پدربزرگ ما‌~‌بانه! آیا ‌صحنه دیگری نمایش داده می شود تا مثلا بفهمیم چرا بابک آن رینگ کذایی ‌را از ابروی خود باز می کند؟ البته به نظرم اینکه بابک به دوستش ‌می گوید او به جز پذیرفتن زندگی در روستایی دورافتاده و نزد دایی ‌اخموی خود چاره و انتخاب دیگری ندارد، بسیار پذیرفتنی تر است تا ‌اینکه او به میل خود، بماند و در نهایت خاک آشنا شود! در واقع نقاط ‌اشتراک، انگیزه‌ ارتباط است و در این جا نقاط اشتراک آنچنان بسط داده ‌نمی شود که برای بیننده این ارتباط پذیرفتنی شود.

از دیگر سو دغدغه ‌های فرمان آرا برای به تصویر کشیدن تاریخ و گذشته فرهنگی این ‌سرزمین در این فیلم به شدت به چشم می آید؛ از اشاره ظریف ورق زدن ‌طراحی های "دیوید هاکنی" که در بسیاری از طراحی های خود تحت تاثیر ‌نقاشی ایرانی بوده است گرفته تا آن صحنه گشت و گذار در معبد ‌آناهیتا و سخنانی درباره گذشته و تاریخ که البته در بسیاری موارد حالت شعاری به خود می گیرد. محل وقوع حوادث داستان، یکی از روستاهای ‌کرد نشین است اما چقدر از این فضای بومی در داستان استفاده شده ‌است؟ به جز نمایش سادگی و ساده دلی ( که البته اینجا گاهی رفتارها ‌کودکانه می شود) و همان نمایش همیشگی و تصویر تکراری از روستاییان که ‌افرادی ساده لوح هستند چیز دیگری دیده می شود؟ و یا آن سکانس کتک ‌خوردن بابک توسط اقوام دختر مورد علاقه را در چند فیلم دیده ایم؟ و ‌اصلا چقدر این فضای بومی در القای هدف توجه به پیشینه تاریخی به ‌کمک فیلمساز آمده است؟ به قول "استوارت هال" هویت فرهنگی معمولا در ‌چارچوب "بازنمایی" شکل می گیرد که متاسفانه فیلمساز در این زمینه ‌ناموفق بوده است.

البته سوای همه این ها آن پایان نچسب و تا حد ‌زیاد قابل پیش بینی تکراری نیز تیر خلاص را به کلیت فیلم زده است.‌

● کارگردانی‌

بازی بازیگران فیلم محشر است (راستش نمی توانم از واژه دیگری استفاده ‌کنم)! به ویژه کیانیان و آن سکانس گریه در مقابل تابلوی نقاشی و ‌گریه در غم از دست دادن دوستش که واقعا بی نظیر است و یا شاید من ‌در اثر دیگری این حس که تا به این اندازه گویا و در خدمت فیلم است را ندیده ام. آیزنشتاین یکی از سر شناس ترین نگاره پردازان تدوین ‌می گوید " فیلمساز باید روایتی ارائه دهد که نه تنها از ارتباط ‌منطقی ،بلکه از تاثیر عاطفی پرتوانی نیز برخوردار باشد، این همان ‌جایی است که تدوین وارد عمل می شود." تدوین بسیار خوب و حرکات ‌جادویی دوربین در لوکیش های بسیار زیبا باعث می شود تا بیننده علی ‌رغم ضعف های اساسی فیلمنامه خسته و دلزده نشود و فیلم را تا آخر ‌تماشا کند، راستش همین یک مورد می تواند یکی از نقاط قوت فیلم باشد ‌چرا که بسیاری از فیلم های روی پرده، حتی چنین خاصیتی را نیز ‌ندارند.‌

پی نوشت:

به مدد اطلاع رسانی سایت های گوناگون در اینترنت موفق شدم ‌یکی دو سکانس کوتاه شده فیلم را ببینم و کل گفتگوهای سکانس حذف ‌شده فیلم را نیز بخوانم . راستش هرچه فکر می کنم می بینم که این ‌حذفیات گرچه به فیلم آسیب زده اند و در یک مورد سبب ساز گیج شدن ‌بیننده بوده اند اما نه آنقدر که فکر کنیم طبق گفته سازنده، از این ‌پرتره (فیلم) چشم هایش را در آورده باشند. به نظرم ضعف ‌اصلی این فیلم در جای دیگری است، نه در صحنه های حذف شده!‌

مصطفی محمودی