چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

پرسش ها و راه حل ها


پرسش ها و راه حل ها

تعدادی از مردم ایران به دلیل محرومیت های گوناگون, به زندگی محدود و روزمرگی پناه آورده اند این دسته از افراد در یک کشمکش دائمی نسبت به یکدیگر به سر می برند تا بتوانند دراین فضا, راهی به جلو باز کنند این شیوه زندگی باعث شده که بسیاری از این افراد از ابعاد وجودی خود غافل شوند به نحوی که در حق خود به شیوه ای صحیح عمل نکنند و جامعه هم شرایط اینچنینی را به آنان تحمیل می کند

تعدادی از مردم ایران به دلیل محرومیت‌های گوناگون، به زندگی محدود و روزمرگی پناه ‏آورده‌اند. این دسته از افراد در یک کشمکش دائمی نسبت به یکدیگر به سر می‌برند تا بتوانند دراین فضا، راهی به جلو باز کنند. این شیوه زندگی باعث شده که بسیاری از این افراد از ابعاد وجودی ‏خود غافل شوند؛ به نحوی که در حق خود به شیوه‌ای صحیح عمل نکنند و جامعه هم شرایط اینچنینی را به آنان ‏تحمیل می‌کند. ‏البته نباید قدرت جبرها ‏را نادیده بگیریم، ولی انسان از آنجا که دارای اختیار است می‌تواند آن‌گونه که می‌فهمد تصمیم گرفته ‏و زندگی کند. از این رو می‌تواند با انتخاب آگاهانه خود اجازه ندهد دیگران نوع زیست‌اش را تعیین کنند، به ‏ویژه با توجه به اصالتی که به خود انسان می‌دهیم. البته بازهم تاکید می‌کنم معتقد نیستم که انسان دارای ‏قدرت مطلق است و می‌تواند هرنوع مانعی را درهر زمان که بخواهد کنار بزند؛ این‌گونه نیست.

ولی انسان ‏می‌تواند درهر موقعیتی آن‌گونه که خود تصمیم می‌گیرد، زندگی کند که این موضوع مهمی است. منتها باید ‏بداند که آن تصمیم را در«موقعیت» می‌گیرد.‏ آدمیان اغلب بدون آنکه توجه داشته باشند، دریک چرخه بسته‌ای قرار گرفته‌اند که تحت ‏جبر و فشار عوامل بیرونی به کنش‌های مختلف اما مورد دلخواه آنان دست می‌زنند. اما خطری نیز در اینجا نهفته است: وقتی می‌گوییم آنچه را انجام بدهید که خود دوست دارید، بلافاصله نباید ایده‌آل‌های صرف ‏جلوی روی افراد رژه بروند، مانند اینکه همه در صلح و برابری، رفاه و فراوانی به سر ببرند تا از این ‏طریق قادرباشند رشد کرده، بیاموزند، بفهمند، بخوانند و تولید کنند چرا که به‌طور طبیعی، تحقق این ‏ایده‌ها در تعارض با محدودیت‌ها قرار گرفته و شرایط سرخوردگی و احساس درماندگی مبنی براینکه فراهم‌سازی چنین شرایطی امکان‌پذیر نیست بر اشخاص مستولی می‌شود و در نهایت به این موضوع می‌رسند که ‏چاره‌ای وجود ندارد و باید با شرایط سخت بسازند، درحالی که حد وسطی وجود دارد که افراد ‏اغلب آن را فراموش می‌کنند.‏

● پرسش مقدر

سوال پیش‌رو در این شرایط آن است که چگونه می‌توانیم در هر موقعیتی، به ایده‌آل‌هایمان ‏در یک حد تنزل یافته‌ای عمل کنیم؟ در پاسخ باید گفت، در شرایط دشوار از آنچه که می‌خواهیم صرف‌نظر می‌کنیم زیرا ‏می‌گوییم آنچه هست همین است، زیرا باید‌ها تحقق‌پذیر نبوده از این رو بهتر است به کناری گذاشته شوند. ‏عده‌ای نیز قبل از آنکه باید‌های ایده‌آل را کنار بگذارند، برای دسترسی به بایدهایشان به هرجایی سر می‌زنند ‏و چون نتیجه‌ای نمی‌گیرند متلاشی، زخمی یا آسیب دیده می‌شوند.به عبارتی یا می‌مانند ولی منفعل و یا ‏از میان می‌روند. درحالی که هنر اراده‌گرایی انسانی، پیوند میان باید و هست است. اگر انسان‌ها نتوانند میان ‏این دو، پیوندی برقرار کنند، هیچ‌گونه حرکت جهت‌دار هدفمند اجتماعی ـ تاریخی تحقق پیدا نمی‌کنند. حوادث ‏طبق کنش‌های درونی خود به پیش می‌رود و ما هم مانند بسیاری عوامل دیگر، در کشاکش تاثیرگذاری، ‏ناخود‌آگاه حرکت می‌کنیم. این پیوند به‌طور طبیعی دارای ابعادی است. یکی از این ابعاد مثلا حرکت انقلابی ‏است و در برابر انجام این کار هست به باید تبدیل می‌شود. در حالی که به نظر من در اینجا باید پارامترهای ‏دیگری مانند قاعده تنزیل را درمحاسباتمان درنظر بگیریم تا شکست نخوریم. مثلا کسانی که برای پیروزی ‏سوسیالیسم مبارزه کردند، سعی کردند آنچه را که هست به یک «باید» خوب و نظام غیرانسانی سرمایه‌‏داری را به یک نظام انسانی ـ سوسیالیستی تبدیل کنند. ولی تاکنون این موضوع نتیجه نداده است. برخی نتیجه ‏گرفتند که چنین امری امکان‌پذیر نیست زیرا سرمایه‌داری امر قطعی انسانی است، پایان تاریخ و جاودانه است ‏و تلاش برای برخورد با آن بیهوده است. برخی نیز به این نتیجه رسیدند که عمل اشتباه بوده است. همه این ‏بحث‌ها ارزشمند است ولی باید به این موضوع توجه کنیم که ما در شرایط، عمل می‌کنیم و از این رو باید ‏قواعد عمل در چنین «موقعیت»‌هایی را مورد شناسایی قرار بدهیم. ‏در عین‌حال، ما همواره با این واقعیت مواجهیم که تغییر ضرورت‌ها در طول زمان امکان‌پذیر است و این ‏موضوع فرصت‌هایی را در اختیار ما قرار می‌دهد که ما باید آن فرصت‌ها را بشناسیم. طبیعتا موانع ‏و محدودیت‌هایی را نیز ایجاد می‌کند. در این شرایط باید ضمن آنکه ایده‌آل‌هایمان را فراموش نمی‌کنیم، ‏زیرا به صورت چراغ راهنما برای رسیدن به ساحل نجات برایمان عمل می‌کند، ولی الان که داریم پارو می‌‏زنیم ببینیم که با چه موجی مواجهیم، قایق ما دارای چه وضعیتی است و چند نفر در آن هستیم، ما چگونه می‌‏توانیم خود را از این کشاکش امواج نجات بدهیم. این موضوع نیازمند تشخیص زمان است تا جهت‌مان را به ‏فراموشی نسپاریم. از این رو آنچه را که عمل می‌کنیم باید متناسب با توان ما و شرایط زمان باشد. ‏

● نگاه تاریخی

این بحث و این پرسش، البته پشتوانه‌ای تاریخی هم دارد. برخی ‏معتقدند تلاش‌هایی که در یکصد سال اخیر برای آزادی، دموکراسی‌، عدالت، برابری انجام گرفته و ادامه ‏دارد هنوز به گامی جدی برای تحقق اهداف مذکورتبدیل نشده است. بسیاری از کشورها در این فاصله، ‏نتوانستند به یک مرحله‌ای از ثبات، توسعه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دست یابند. هر وقت هم نسبت به این ‏موضوع ایراد وارد می‌کنیم، مطرح می‌شود که کماکان در دوره ‌گذار قرار‌داریم. اما اینکه ماهیت این دوره ‏گذار چیست و چند سال طول می‌کشد تا از آن عبور کنیم، هنوز کسی از آن تعریفی جدی ارائه نکرده است. ‏دوران گذار کلید واژه‌ای شده است که به واسطه آن قادریم همه ناتوانی‌های تئوریک و عملی را پشت این واژه ‏پنهان کنیم. البته موانع پیشرفت متعدد است. من نمی‌خواهم ارج هیچ یک از کوشش‌هایی را که مبارزان ‏و آزادیخواهان در این باره انجام داده‌اند بکاهم، ولی باید خلأ‌ها را بیابیم. در کجاها کمبودهای جدی داریم؟ چه ‏عواملی به نحوی ایرانیان را در چرخه‌ای انداخته است که دائما گمان می‌کنیم هنوز در همان جای نخست ‏قرار داریم؟ به عبارت دیگر کماکان می‌گوییم قانون، آزادی، دموکراسی، برابری و عدالت حاکم نیست و این محدودیت و محرومیت است که بر زندگی مردم سایه سنگین خود را انداخته است. هنگامی که به ‏ادبیات عصر مشروطه نگاه می‌کنیم درمی‌یابیم که چنین مشکلاتی وجود داشته است.‏

● پرسش تازه

همین وضعیت و سابقه تاریخی است که ما را با پرسشی تازه مواجه می‌کند:‌«آیا چشم اندازی برای کار در آینده وجود دارد یا خیر؟» در پاسخ باید گفت که ما هر رفتاری که در هر عرصه‌ای از زندگی از خود بروز می‌دهیم، تابع یک سلسله عوامل و محرک‌ها ‏است. زیرا در اینجا می‌خواهیم کنش‌های انسانی را مورد ارزیابی قرار بدهیم. برای این کار باید ببینیم ‏رفتار از چه مسائلی متاثر است؟ انسان‌ها در هر عرصه‌ای دارای کنش‌های فردی وجمعی اقتصادی، ‏سیاسی، فرهنگی واجتماعی متفاوت از یکدیگر هستند. ابتدا باید بررسی کنیم ریشه رفتار آدمیان درچیست؟ ‏منشاء رفتار آدمی دو عامل مهم است:

۱) محرک‌های اولیه که بر اساس نیاز مادی تعریف می‌شود. مثلا اگر ‏شخصی به دنبال شغل است، طبیعتا یکی از دلایل این جست‌وجو تامین نیازهای مادی است. در این موضوع همه ‏مردم به نحوی مشترک هستند.

۲) ولی این موضوع در این حد متوقف نمی‌ماند. به عبارت دیگر در همان ‏شرایط که نیاز اقتصادی می‌تواند یکی از محرک‌های اصلی تلقی شود، در همان شرایط رفتار میان دو فردی ‏که این نیاز در آنها وجود دارد یکی نیستند. این تفاوت نیز مربوط به تخصص آدمیان و شغل‌شان نیست. بلکه ‏بینش انسان‌ها نسبت به آن عرصه‌ای که در آن فعالیت و درباره آن قضاوت می‌کنند، تاثیرگذار است. ‏بنابراین انسان در یک بخش به خواسته‌های زیستی توجه دارد، ولی این موضوع به تنهایی تعیین‌کننده رفتار ‏نیست. تجربیات، دانش، فرهنگ، اعتقادات و نظام ارزشی که تا آن لحظه، در فرد شکل گرفته، تاثیر می‌‏گذارند. نام این پدیده را فرهنگ می‌گذاریم. فرهنگ مجموعه‌ای از دانایی‌ها، تجربیات گذشته، سیستم‌ها ‏و ملاک و معیارهای ارزشی است که در کودکی به بزرگسالی و در مطالعات و تجربیات آدم‌ها انباشت شده، و ‏در هر لحظه به انسان بینش خاصی نسبت به موضوعات پیرامونی و حتی خود شخص می‌دهد. به عبارت ‏دیگر هرگونه ارزیابی که اشخاص از خود داشته باشند، بخش مهمی از آن ناشی از بینش فرهنگی مذکور ‏است. این قضاوت در رفتار آدمی تاثیر بسزایی دارد. این همان قضاوتی است که به فرهنگ شکل می‌دهد. ‏محرک‌ها تنها سودجویی، دفع خطر، لذت‌طلبی، رفع نیاز، کسب امنیت جسمانی، یا تامین اوقات فراغت ‏نیستند، حتی عشق و معنویاتی که فکر می‌کنیم به آنان نیاز داریم، به فرهنگ مربوط است. جامعه کنونی ‏ایران نیاز دارد که به موضوع فرهنگ بیش از گذشته توجه کند، ‌چون این موضوع است که می‌تواند ‏سرنوشت تلاش انسان‌ها را تعیین کند. ‏

در بخش فرهنگ موضوعی به نام دانایی وجود دارد. این دانایی تعیین‌کننده آن است که آدمی چگونه موضوع ‏را ببیند. آدمی اگر آنچه را که مایل است به دست بیاورد، به درستی مورد شناسایی قرار ندهد، و از محدودیت‌ها و موانع، ارزیابی صحیحی نداشته باشد، با هر تلاشی محکوم به شکست خواهد بود. این دانایی بخشی از آن ‏فرهنگی است که پشتوانه رفتار آحاد جامعه ایرانی است. حال اگر آدمیان به جای واقعیت، از برخی حب ‏و بغض‌های عاطفی ناشی از تجربیات تلخ و شیرین متاثر باشند، چشم بر واقعیت‌ها خواهند بست. بر این اساس ‏کنش آدمیان پاسخی به محرک‌های عاطفی خواهد شد. در این میان بد و خوش آمدن ملاک و معیار کنش‌های ‏انسانی می‌شود. انسان‌ها بسیار در معرض این‌گونه تاثرات قرار دارند. اطلاعات اشخاص در این شرایط می‌‏تواند از فرهنگ غلط ناشی شده باشد. در عین حال از اطلاعات ناشی از عواطفی که در ما شکل گرفته و ما از آنها آگاهی و ارزیابی نداریم نیز موفقیتی حاصل نمی‌شود. در این شرایط ما شاهد وقوع دو نوع فرهنگ ‏هستیم:

۱) در حالت اول فرهنگ ناشی از تفاوت‌های فردی است که از فردی به فرد دیگر وجود دارد که ‏بحثی کاملا روانشناختی است.

۲) درحالت دوم فرهنگ ناشی از رفتار جمعی که مبتنی بر پیوستن انسان‌ها به ‏گروه‌ها و جمعیت‌ها بوده و بر اساس آن دست به کنش جمعی زده و می‌زنند. این کنش جمعی بسیار مهم است. ‏چون بر اساس این کنش جمعی است که آنچه به دست آمده و به دست نیامده را مورد ارزیابی قرار می‌دهیم. ‏پس در این مرحله باید به محرک‌های رفتار جمعی یا فرهنگی که پشتوانه این کنش‌ها بوده است رجوع کرده ‏تا دریابیم که از چه عواملی تاثیر پذیرفته‌اند. مثلا اینکه مردم برای اعتراض به موضوعی، بانک‌ها را به ‏آتش می‌کشند، ناشی از چه ریشه‌هایی است؟ کمتر کسی است که آتش‌سوزی بانک‌ها را تایید کند، ولی چگونه ‏است فردی که از این نوع رفتار تبری می‌جوید در شرایط مشابه باز هم مشت‌هایش را گره می‌کند و با ‏دیگران در این امر همراهی می‌کند. در چنین شرایطی چرا افراد نمی‌توانند بنا بر عقلانیت خود عمل بکنند؟

● دوپارگی فرهنگی

اما این همه پرسش‌های قابل طرح نیست. مثلا می‌توان این پرسش را مطرح کرد که به فرهنگی که از گذشته به جامعه ایرانی رسیده، «‏سنت» نیز می‌گوییم. منظورمان از سنت چیست؟ سنت، میراث گذشته است که در شکل کنونی‌اش به دست ما ‏رسیده است. در حمایت از این دست از سنت‌ها که به صورت فرهنگ رفتاری درآمده است، ضرب‌المثل‌ها و شعرها و به‌طور کلی ادبیات و برداشت‌های دینی پشتوانه سنت موجود هستند. اما فرهنگ دیگری نیز در ‏یکصد و اندی سال وارد جامعه ایرانی شده است که فرهنگ مدرن نام دارد. در حال حاضر بخشی از جامعه ‏ایرانی از فرهنگ مدرن متاثر است و سعی دارد رفتارش را با دستاوردهای مدرن ازجمله دانش و فرهنگ آن ‏منطبق سازد. از این رو جامعه ایرانی در حال حاضر دچار دوپارگی وجودی است. بخشی به جامعه سنتی و بخشی نیز به جامعه مدرن تعلق دارند. در هر دو صورت اغلب شیوه‌های رفتاری به صورت ناخودآگاه بروز ‏و ظهور می‌یابد. این دوپارگی از مشخصه‌های اصلی جامعه ایرانی و از معضلات اصلی آن است. شخصیت ‏سالم دارای یکپارچگی و انسجام است. این بدان معنی نیست که از لحاظ عناصر تشکیل‌دهنده باید یکدستی بر آنها حاکم باشد. خیر، باید انسجام داشته باشند واین موضوع با یکدستی متفاوت است. پس در این نگاه انسجام ‏وجود دارد و به محض اینکه ارگانیسم فرهنگی جامعه دچار دوپارگی شود، جامعه دچار بیماری می‌شود. ‏حال فرض این است که هستی اجتماعی جامعه ایرانی، به دلیل تاثیرپذیری از دومنبع بزرگ سنت و مدرنیته، دوپاره و دچار عدم‌انسجام شده و این دوپارگی در رفتار، احساسات و نگرش‌های جامعه، قابل مشاهده است. ‏البته این بیماری برای همه صاحب‌نظران شناخته شده است. ولی آنچه مهم به نظر می‌رسد، دستیابی به ‏راه‌حل‌هایی برای غلبه بر این بیماری است.

● راه‌حل‌های متصور

برای پاسخگویی به این پرسش‌ها و مسائل کلیدی ۴ راه‌حل تاکنون مطرح شده است. راه نخست آن بود که برای به دست ‏آوردن انسجام و یکپارچگی و نجات و رهایی از تعارض‌ها، باید بخش جدیدی که به جامعه ایرانی تحت ‏عنوان مدرنیته اضافه شده، رها کرده و سپس به بخش اصلی اولیه یعنی سنت مراجعه کنیم. سخنگویان این ‏نظریه، هم در عصر مشروطه و هم در شرایط کنونی حضور داشته و دارند و به دنبال آن هستند که مجددا ‏انسجام را در قالب سنت تجدید کنند. ‏

گروه دوم معتقد بودند این دوپارگی باید با حذف میراث گذشته یعنی سنت درمان شود. در چنین شرایطی دارای ‏شخصیت اجتماعی سالم خواهیم بود. این دسته در برابر گروه اول به نتایج سنت اشاره کرده و می‌گویند اگر از ‏دست سنت کاری بر می‌آمد، تاکنون انجام داده بود. از نظر آنان بازگشت به سنت جز احیای عقب‌ماندگی و ‏سستی و فتور گذشته نیست. درحالی که دنیای مدرن درهمه عرصه‌ها موفق است. گروه سومی نیز همواره ‏وجود داشته‌اند. این عده از آنجا که نمی‌توانستند به طور مطلق این دو گروه را به صورت یکپارچه بپذیرند، ‏‏‌فکر می‌کردند که دنیای مدرن دارای اشکالاتی در حوزه اخلاق است که باید آن را مورد نقد قرار داده ‏و از آن طرف نقاط قوت آن را با نقاط قوت سنت که برای جامعه امروز بشر امری ضروری است، ترکیب ‏کنیم. از زمان مشروطه از میرزا ملکم‌خان گرفته تا نایینی روی این موضوع کار کرده‌اند. مرحوم نایینی ‏سعی کرد این دو را با یکدیگرآشتی دهد به نحوی که هویت هریک از این دو رویکرد در جامعه ایرانی باقی ‏ماند ولی مانند موزاییک در کنار یکدیگر قرار گرفتند. از این رو این دو رویکرد، جوهرا با یکدیگر برخورد ‏نکرده ضمن آنکه همدیگر را نیز نفی نکردند. از این رو تنها به یک گزینش صوری بسنده شد. کتاب مرحوم ‏نایینی درباره مشروطیت (تنبیه الامه وتنزیه المله)، در بخش مذهب به لحاظ جوهری از اصول هستی‌‏شناسی سنت تغذیه کرده و از این نظر هیچ تفاوتی با نظریه دیگر علما نداشته است. منتها آیت‌الله نایینی این ‏موضوع را به گونه‌ای سامان داد تا با قانون اساسی، انتخابات، مجلس و پارلمان هماهنگ شده و دولت ‏مشروطه بنیانگذاری شود. او در این زمینه کاملا موفق بود. با این همه این روش هم توفیقی نداشته است. ‏آقای آجودانی در کتاب مشروطه ایرانی تلاش می‌کند نشان دهد که حتی تلاش مرحوم نایینی به ضرر پروژه ‏مشروطه بود و آن را به تاخیر انداخت. البته من با این نظر آقای آجودانی مبنی بر اینکه رویکرد آیت‌الله نایینی ‏منفی بوده، موافق نیستم. من معتقدم به هرحال حرکتی مثبت بوده ولی کارساز نبوده است. ضمن آنکه در آن ‏زمان اگر چنین کاری انجام نمی‌شد، جایگزینی نیز برای آن وجود نداشت. آقای آجودانی تصور می‌کند که اگر ‏مرحوم نایینی چنین اقدامی نمی‌کرد، کل پروژه دموکراسی مدرن در ایران عملی می‌شد؛ در حالی که چنین ‏امری محال بوده است. به هر روی این تجربه نیز ناموفق بوده و در حال حاضر نیز در حالت ‏معلق قرار دارد؛ در شرایط کنونی تنها پروژه‌ای که به خود اعتماد به نفس دارد، ‌پروژه سنت‌گرایان است که ‏در آن نیز آثار تزلزل آشکار شده و شکاف‌هایی در آن ظهور و بروز یافته است. این عده نیز دارند برای توافق ‏میان سنت و مدرنیته، از چسب استفاده می‌کنند. از این رو تناقضات آن بر جای مانده و مشکلات آن آشکار شده است. شاید برخی مدافع این ‏موضوع باشند که کماکان مدرن شدن امکان‌پذیر است و ما نیز به سوی مدرن شدن حرکت می‌کنیم. این نظریه ‏در واکنش به سنت گرایی در حال حاضر طرفداران زیادی نیز دارد. اما روش چهارمی نیز قابل طرح است که ‏سال‌هاست داریم آن را مطرح می‌کنیم. البته نمی‌توانم بگویم در این باره توفیقی به دست آمده است، امامی‌توانم ‏بگویم که این نیز نوعی نگاه است. روش چهارم معتقد است که جامعه ایرانی نمی‌تواند با سنت قطع ارتباط ‏کند. این امر ناشدنی است زیرا سنت در جامعه ایرانی جریان دارد و این موضوع چیزی نیست که بگوییم ‏سنت محفوظاتی است که ابطال شده‌اند. زیرا مسئله فرهنگی امری وجودی است که با الگوهای فرهنگی و ‏تجربیات آمیخته است. به طور ناخودآگاه در آن فرهنگ می‌اندیشیم و احساس و عمل می‌کنیم. در این صورت ‏راه حل این است که به سنت مراجعه کرده و سنت را درریشه‌ای‌ترین لایه‌های آن نقد کنیم. به طور طبیعی، ‏زمانی که «ما» به سنت مراجعه می‌کنیم تا آن را مورد نقد قرار دهیم، «ما»، «ما»ی مجرد نیست، بلکه ‏‏«ما»یی است که بخش عمده‌ای از آن، با پرسش‌ها و اندیشه‌های مدرن آمیخته است. بنابراین با پرسش‌های ‏دنیای جدید و مشکلات ناشی از سنت خودمان در تعارض قرار داریم. هیچ‌کس در یک وجهی از وجوه رفتاری‌‏اش احساس ایمنی نمی‌کند. این ناایمنی کلید واژه اصلی جامعه ایرانی است. از این رو با نقدی که صورت می‌‏گیرد، به طور طبیعی بازسازی نیز انجام می‌شود. زیرا ما فهم تازه‌ای از امور به دست می‌آوریم. این ‏موضوع خیلی طبیعی است. با این فهم جدید که از سنت به دست آورده‌ایم، دیگر با سنت به مفهوم قدیم آن قطع ‏ارتباط کرده‌ایم، در حالی که با ریشه‌های وجودی سنت نه تنها قطع ارتباط نکردیم، بلکه با بازسازی آن، سعی ‏کردیم از آن یک فضای زیستی و رشد برای خود مهیا کنیم. کتابی که من درباره فهم وحی نگاشته‌ام، طرح راه ‏چهارمی بوده است که سعی کرده‌ام با همان مبانی، فهمی جدید ارائه کنم. گمان می‌کنم این نوع فهم از وحی، ‏لوازم زیستن با خود را نیز داراست به نحوی که می‌تواند گره از مسائل امروزین جامعه ما در حوزه اندیشه ‏وحیانی بگشاید. ما در شرایط امروزین جامعه ایران باید سعی کنیم ابتدا بدانیم کیستیم؟ در کدام موقعیت زندگی ‏می‌کنیم؟ و مایلیم چه بشویم؟ اگر می‌توانستیم میان این موارد پیوندهای دیالکتیکی صحیحی برقرارکنیم، شاید ‏راه‌حل‌هایی از آن حاصل می‌شد.‏

ما در این چند سال گذشته اهمیت تغییر نگرش فرهنگی و رفتارجمعی را به طور جدی مورد ‏بررسی قرار داده‌ایم. بر این باور هم بوده و هستیم که این موضوع تنها با گفتن و خواندن به دست نمی‌آید. ‏تغییر رفتار در بستر تجربه و عمل اتفاق می‌افتد. امکان ندارد کسی درگیر موقعیت نشود و رفتارش عوض ‏شود. کتاب خواندن آگاهی می‌دهد ولی هرگاه شخص در موقعیت عمل قرار بگیرد، از همان راه‌حل‌های ‏گذشته استفاده خواهد کرد. مگر آنکه موقعیت جدیدی ایجاد کنید که در آن موقعیتی جدید، به صورت واقعی هر ‏شخصی واکنش‌های دیگری در برابر محرک‌های قبلی بروز بدهد. مثلا در بسیاری از مواقع دوست داریم به ‏دیگران کمک کنیم، اما در موقعیت کمک، از این موضوع امتناع می‌کنیم. حال اگر به چنین موضوعی اقدام ‏کردیم، در این شرایط است که با واقعیت ارتباط برقرار کرده و با کمک به دیگران، به تغییر خود کمک کرده‌‏ایم. این موضوع در خود دارای مدلی به منظور تامین همبستگی‌های اجتماعی است به نحوی که افراد را ‏قادر می‌سازد در بسترهای جمعی بر اساس ارزش‌های‌شان تا آنجا که امکان دارد. رفتار جدیدی را بروز ‏داده و از این طریق متفاوت با رفتار مسلط شوند. افراد ایرانی در حال حاضر مغلوب رفتار مسلط ‏هستند. اشخاص مایل نیستند حق کسی را بخورند، اما در میان خیابان به گونه‌ای رانندگی می‌کنند که گویی ‏تنها محق اصلی، خودشان هستند. تا زمانی که رفتار مسلط فعلی در تک تک ما بازتولید می‌شود، نمی‌توانیم یک نقاد جدی جامعه خود باشیم. شکنندگی ما ناشی از این موضوع است. «مقاومت شکننده» اسمی است ‏که آقای «فوران» برای کتابش درباره ایران برگزیده بود. زیرا ما ابتدا تحت تاثیر آرمان‌ها حرکت می‌کنیم و ‏سپس تحت تاثیر آن تجربیات فرهنگی پیشین، رفتارهای غلط را بازتولید کرده و به نحوی فرصت‌ها را از ‏دست می‌دهیم و تهدید‌ها را علیه خود بر می‌انگیزیم. افراد حاضر در جامعه ایرانی قادرند به این موضوع ‏بیندیشند که از پیش و به «تدریج»، قادرند رفتار خود را تغییر بدهند. این تغییر تدریجی به ما این امکان را می‌‏دهد هنگامی که در موقعیت قرار می‌گیریم، رفتاری بالغانه و نه کودکانه از خود بروز بدهیم. هم رفتار بالغانه ‏و هم رفتار کودکانه در فرهنگ ما ریشه دارد که با آگاهی به این ریشه‌های رفتاری، قادر خواهیم بود رفتار ‏بالغانه را که مبتنی بر نوعی خرد و حکمت و عرفان، همبستگی جمعی، گذشت و علاقه‌مندی میان مردم است، ‏بازتولید کنیم. در حالی که در شرایط کنونی اغلب رفتار ما کودکانه بوده و دائما در هر مرحله از زندگی از خود ‏پرخاش، ناشکیبایی، بی‌صبری، اختلاف و خود شیفتگی نشان می‌دهیم. ‏

حبیب‌الله پیمان



همچنین مشاهده کنید