یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

شریعتی اگر بود


شریعتی اگر بود

شریعتی اگر بود پیشنهاد می کرد که حساب اصلاح دینی را باید از اصلاح سیاسی جدا کرد, هرچند آمیختگی دین و سیاست در این دیار ممکن است به ذهن کسانی چنین متبادر کند که این دو کار یکی هستند

شریعتی یکی از بزرگترین و مناقشه انگیزترین روشنفکران ایرانی است. قطع نظر از دوستداران، شاگردان، پیروان و شارحان وی، حتی سکولارهای منصف هم اهمیت درخور اعتنای او را تصدیق می کنند۱ و بی مهری ها و تغافل های نسبت به او را سرزنش می کنند.

شریعتی که برخلاف جریان روشنفکری روزگار خودش حرکت کرده بود، به واسطه رسیدن به آستانه نقادی، به هر حال از ویژگی مدرن بودن برخوردار شده بود و خطای فاحش هم عصران منورالفکرش در شناسایی این همه می تواند در درک خطاهای الگومند روشنفکران ایرانی بسیار راهگشا باشد.۲

شریعتی به واسطه مجموعه تناقض هایی که با خود حمل می کرد و امور ظاهراً متباینی (نظیر اسلام، ناسیونالیسم، سوسیالیسم و رادیکالیسم) که در او با هم به وحدت رسیده بودند و برخورداری توامان از شور و شعور، و ویژگی های دیگری چون صداقت، صمیمیت، خوش بیانی و البته عاشقی و دردمندی، جایگاه و کیفیتی منحصر به فرد را به خود اختصاص داد و منحصر به فردی نقشی که ایفا کرد هم از اینها ناشی می شود.

لذا به نظر می رسد که تداوم نیافتن راه شریعتی و کار او، نه به خاطر پایان عصر شریعتی و بلاموضوع شدن دغدغه های او، بلکه بدین سبب باشد که برای رفتن به دنبال شریعتی باید چون او بود.۳ ضمن اینکه خود وی اگر می بود در این روزگار کاری دیگر می کرد (نکته ای که مورد غفلت بسیاری از دوستداران او قرار گرفته است). در واقع تکرار ساده نظریات وی را ناکارا و مخالف روش او می سازد. اندیشه شریعتی بنا به تعریف، یک اندیشه مبتکر و مهاجم است و محدود و متوقف به «دفاع» از نظریات او نمی شود.

این اندیشه بی قرار و انقلابی سنت و تجدد را همزمان به پرسش می گیرد و با هیچ معجونی هم نمی توان آن را «بهداشتی» و «خنثی ساخت.»۴ به نظر می رسد که جریان روشنفکری دینی غپس از انقلابف نیز به رغم تمام قرابت ها، همسویی ها و رفاقت ها نمی تواند ثمره و نتیجه منطقی و طبیعی شریعتی به شمار آید. این جریان بالنده شجره دیگری است که در باغ اندیشه ایرانی رستن گرفته ولو اینکه با آرا و دیدگاه های شریعتی هم آوایی و هم پوشی های قابل ملاحظه ای هم می تواند داشته باشد.۵ وانگهی شاید برای داوری درباره آزمون تاریخی اندیشه های شریعتی هنوز زمان مناسب فرا نرسیده باشد.

او همچنان حساسیت برانگیز است و به لحاظ چندبعدی بودن اندیشه هایش کماکان سوءتفاهم می آفریند. تجربه انقلاب هم بر مواجهه های با شریعتی بسیار اثر کرده است و همین صف بندی ها و تعلقات سیاسی، تفسیر شریعتی را مانند هر پدیده دیگر متاثر کرده و از تعادل و بی طرفی لازمه شناخت راستین هر پدیده انسانی- اجتماعی دور کرده است.

قطع نظر از افراد و گروه های مختلف، افراد و گروهای نسلی واحد هم در رویارویی با شریعتی بسیار متحول و پرتغیر ظاهر شده اند. زمانی او را محافظه کار می دانستند (دهه۵۰)، در دوره ای اتهام او را انقلابی بودن و غرب زدگی ارزیابی می کردند (دهه۶۰)، و با دگردیسی آن منتقدان دیروز، وی غرب ستیز، خشونت گرا و متشرع معرفی می شود. (دهه۷۰) لذا به نظر می رسد که در این رفت و آمد میان تجربه خود و اندیشه شریعتی، منتقدان به نقد تجربه فکری - سیاسی خود مشغول بوده اند و این بدین معنی است که شریعتی پابه پای تحولات جامعه خود به پیش آمده و زندگی کرده است۶ و این خصیصه نیز یکی از دیگر وجوه تمایز و منحصر به فرد او در میان همتایان هم عصر اوست.

باری از آنجا که شریعتی در جست وجوی انسان کامل است، پیروی از او بسی طاقت فرساست. همراهی با او مستلزم مجاهدت های غریبی است. او به ظلم به نام دین، فقر به نام آزادی، عقب ماندگی و جهل به نام هویت ملی و بی معنایی به نام مدرنیت، رضایت نمی دهد. در واقع او ما را آزاد، آگاه، عدالت طلب و اصیل می خواهد، دعوتی اتوپیایی و آرمانی۷ و به همین خاطر است که به کار روزگار می آید.۸ گفتنی است که در سال های گذشته سیر روی آوردن اهل نظر به شریعتی و گرایش به بازخوانی و بازفهمی آرا و آثار او فزونی گرفته است، که در بسیاری از آنها نشان همدلی مشهود است.۹ کشف و معرفی وجوه تشابه و قرابت های میان اندیشه شریعتی و متفکران مکتب فرانکفورت۱۰ و نیز ارائه قرائتی پست مدرن از اندیشه های وی،۱۱ را می توان به منزله نمونه هایی گویا از این اقبال متاخر به شریعتی معرفی کرد. (در اینجا سودای تحلیل علل و عوامل و دلایل معرفتی - اجتماعی موثر بر این بازیابی شریعتی را در سر ندارم.) به رغم ضرورت مبرمی که در این بازشناسی ها وجود دارد، همانگونه که پیشتر اشارت رفت نمی توان به این مهم اکتفا کرد.

انس یافتن و درونی سازی نگاه شریعتی هم اهمیت دارد. چرا که پاسخ بسیاری از پرسش های کنونی ما اساساً نمی تواند در آثار شریعتی وجود داشته باشد. اما اینکه نظر آن بزرگوار در خصوص این مسائل، پرسش ها و پرسمان ها چه می توانست باشد، سوال دیگری است. گمانه زنی برای پاسخ های احتمالی به آن هم گامی در راستای شناخت عمیق تر شریعتی و اندیشه های او خواهد بود و هم فرصتی برای شناختن و شناساندن بهتر ما و شرایط مان. از همین روست که نگارنده به اقدام جسارت آمیز ذیل مبادرت کرده است.۱۲

۱) شریعتی اگر بود پیشنهاد می کرد که حساب اصلاح دینی را باید از اصلاح سیاسی جدا کرد، هرچند آمیختگی دین و سیاست در این دیار ممکن است به ذهن کسانی چنین متبادر کند که این دو کار یکی هستند.

اصلاح دینی پروژه ای فراگیر و بنیادی است و می تواند ریزش ها و آثار و نتایج متنوعی داشته باشد و نیرویی مشوق برای اصلاح سیاسی و سایر تحولات اجتماعی محسوب شود، اما هرگز نمی باید و نمی تواند صرفاً در خدمت آن قرار بگیرد. البته اصلاح سیاسی هم می تواند فضا را برای پیگیری پروژه اصلاح دینی مهیا کند. مصلحان دینی حتی در صورتی که تاملات سیاست نگرانه صورت می دهند باید به عنوان یک شهروند یا فعال سیاسی - اجتماعی این کار را انجام دهند نه به عنوان یک اصلاحگر دینی. به هر روی، در پیشرفته ترین دموکراسی های موجود هم امکان و ضرورت دنبال کردن اصلاح دینی وجود دارد.

۲) شریعتی اگر بود روشنفکران دینی را دعوت می کرد که به فلسفه تحلیلی و فلسفی اندیشی اکتفا نکنند و مناسبات اجتماعی را بیشتر جدی بگیرند و در کنار دلمشغولی های کنونی شان یعنی «معرفت شناسی جامعه» از «جامعه شناسی معرفت» غافل نباشند. تصحیح افراد و زدودن کژی های فکری - معرفتی بسیار ضروری و حیاتی است.

اما بدون توجه به متن و زمینه اجتماعی پروراننده آن ناراستی ها تلاش در جهت آفت زدایی فکری چه بسا که با توفیق قرین نگردد. بذردرمانی، بدون بسترشناسی ممکن و مفید نیست. نقددرمانی روشنفکرانه همه شئون حیات اجتماعی را می باید پوشش دهد، و کار روشنفکری و اقتضائات آن است که تعیین می کند مواد و مصالح مورد نیاز روشنفکر چه باید باشد، نه رشته تحصیلی و حوزه علایق مطالعاتی او. اگر هنوز به رسالتی قائلیم باید تابع منطق آن رسالت و ملزومات آن باشیم، آن رسالت تابع تمایل تحلیلی و سلیقه فکری - معرفتی ما نیست و قرار هم نیست که باشد.

۳) شریعتی اگر بود تز تشیع علوی و تشیع صفوی را مجدانه و موشکافانه و با انگیزه ای مضاعف دنبال می کرد. اگر همچنان به استادی در دانشگاه ادامه می داد چه بسا که دانشجویانی را وامی داشت که رساله های تحقیقاتی خود را به همین مضمون اختصاص دهند و نمودهای متنوع و شاخ و برگ های تو بر توی تشیع صفوی در ایران امروز را به مطالعه تجربی بکشند. و از این رهگذر با شناختی دقیق تر و همه جانبه تر احیای تشیع سرخ علوی را در دستور کار قرار می داد و البته با کلام مسحور کننده و دلربایش در تمامی اقشار و اصناف و گرایشات، مخاطبان این پروژه مطالعاتی انتقادی اش را می یافت، خودفهمی های بدیع تری را ممکن می کرد.

۴) شریعتی اگر بود از نقد نهاد های تبلیغی بازنمی ایستاد و دلسوزانه درجه توفیق و ناکامی آنان را به متولیان امر تذکر می داد و علل و عوامل موثر بر این کم توفیقی را برمی شمرد. خروش او شنیدنی می بود که داشتن اهداف مقدس و متعالی کافی نیست، اگر صادقانه طالب نیل به اهدافیم اولاًً باید از تحقق پذیری آنها اطمینان حاصل کنیم و ثانیاً می بایست در جهت هماهنگ سازی وسایل با اهداف تعریف شده خود بکوشیم. شاید در این صورت اگر هم حصول نتیجه مطلوب قطعی نباشد، اما دست کم ضریب خطا کاهش می یابد.

۵) شریعتی اگر بود به همه اندیشمندان و روشنفکران یادآوری می کرد که نقد نظام سرمایه داری جهانی را جدی بگیرند. مواجهه انتقادی با سرمایه داری فقط به دوره جنگ سرد تعلق نداشت. هر چند که سوسیالیسم دیگر گزینه ای برای کاپیتالیسم به حساب نمی آید، اما نه سوسیالیست بودن اکنون غیرممکن شده و نه نقادی سرمایه داری منحصر به سوسیالیست ها است. این غول هر چه پیشتر می رود مهیب تر می شود و قربانیان خود را با شیوه هایی بدیع تر و ظریف تر می بلعد.

مایه کوتاه فکری است که برای خلاصی از باتلاق توسعه نیافتگی، کورکورانه و بی قید و شرط خود را در آغوش این غول بیندازیم و منتظر رقم خوردن تقدیر خود (به خواست او و به دست خود آنچنان که او می خواهد) باشیم. مصرف گرایی همچنان انسان را بیگانه می کند. سرمایه داری انسان مصرف کننده را بر صورت خویش و منطبق با منافع سرمایه داران و منطق سرمایه می آفریند. و چه تاسف انگیز است که مدافعان دربست توسعه سرمایه داری در این دیار (از هر دسته و گرایش و جناح) با این ملاحظات میانه ای ندارند.

۶) شریعتی اگر بود به پست مدرنیست های وطنی خاطرنشان می کرد که جامعه ما با جوامع غربی تفاوت بسیار دارد. بسیاری از آرایی که در مغرب زمین شکل می گیرند را نمی توان به آسانی در متن و زمینه اجتماعی ما به کار بست. نمونه اش بحران مشروعیت اجتماعی روشنفکران در مغرب زمین است. آیا روشنفکران ایرانی هم باید با همتایان غربی خود همذات پنداری کنند و با آنها همدل و همفکر و هم زبان و هم داستان باشند؟

باری کنش روشنفکرانه قطع نظر از صداقت و صمیمیت و انسان دوستی، مستلزم دلیری و درک مسائل و مقتضیات جامعه خود و زمانه خود و آمادگی برای اقدام و عمل است (اقدام و عملی که در هر دوره ای و تحت شرایط متفاوت، البته مختلف و ناهمسان خواهند بود). مشغول مباحث لذت بخش و مفاهیم مفرح و تعابیر دل انگیز بودن، هرگز هیچ اندیشمند راستینی را از برآورد این معنی که چه افراد یا گروه هایی از این بحث و گفت وگو ها سود یا زیان می برند بی نیاز نمی سازد. لذا دغدغه پیامد محافظه کارکننده پاره ای از نحله های فکری را هم باید داشت.

منابع در دفتر روزنامه موجود است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.