سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

گفتاری در باب ادبیات نمادین


گفتاری در باب ادبیات نمادین

سمبولیسم درسال ۱۸۸۰ میلادی در فرانسه به وجود آمد افرادی چون «مالارمه», «پل والری» و «آرتور رمبو» از بیان خشک ناتورالیسم طبیعت گرایی و نقل مطابق با رئالیسم واقع گرایی خسته شده و سر آخر به این نتیجه رسیدند که بهتر است مطالب و سخنان خودشان را از طریق نماد یا همان سمبل بیان کنند

سمبولیسم درسال ۱۸۸۰ میلادی در فرانسه به وجود آمد. افرادی چون «مالارمه»، «پل والری» و «آرتور رمبو» از بیان خشک ناتورالیسم (طبیعت گرایی) و نقل مطابق با رئالیسم (واقع گرایی) خسته شده و سر آخر به این نتیجه رسیدند که بهتر است مطالب و سخنان خودشان را از طریق نماد یا همان سمبل بیان کنند. البته در این راستا برخی هم پارا فراتر گذاشته و در باب بیان ادبیات نمادین سراغ ادبیات و فلسفه یونان زمین رفتند. آنها عقیده دارند اصطلاح سمبل ریشه در زبان یونانی دارد، یعنی این واژه از مصدر یونانی «سمبالین» (symballein) گرفته شده که به معنای «به هم پیوستن» و «به هم انداختن» است که این واژه در زبان یونانی به معنای دیگری چون «نشان»، «مظهر»، «نمود»، و علامت به کار رفته است. اما باید توجه داشت این نمادگرایی و گرایش به سمبل ریشه در هزاران سال پیش از این دارد، درست آن زمان که انسان در زندگی بدوی به سر می برد و به خاطر ارتباط بسیارش با طبیعت از محیط پیرامون خودش بسیار الهام می گرفت.

دراین زمان او به خاطر ارتباطش با محیط اطراف و برخورد لحظه به لحظه با عناصر گوناگون طبیعت، همه اتفاقات گوناگون را در دل طبیعت ریشه یابی می کند و این چنین به مفاهیم غیرمستقیم روی می آورد. پس بی جهت نیست انسان آن دوره، هر زمان رودخانه را می بیند، آن را نماد پناهگاه ارواح بداند و یا صدای رعد و برق را خشم خدایگان و تماشای آذرخش در آسمان را تیر انتقام خدایگان خویش تصور کند. چرا که در این دوره نگاه اسطوره ای به عوامل مختلف حرف اول را می زند. البته ناگفته نماند این انسان، زمانی که از مراحل ابتدایی زندگی خود خارج شد و پس از مهاجرت به سمت رودخانه ها و پرداختن به کار کشاورزی، وارد زندگی به اصطلاح «شهرنشینی» یا همان «مدنیت» شد، خود به خود نگرش اسطوره ای اش تبدیل به تفکر علمی شد و این چنین نمادها از ذهن و خیال او بیرون رفت. اما این پایان ماجرا نبود. زیرا در فکر و اندیشه انسان نمادها در سه نقطه مذهب، هنر و عرفان باقی ماند که این ماندگاری تاکنون هم بقا داشته است.

بی تردید هر زمان از نماد و سمبل سخن به میان می آید، تصورات ذهنی صاحبان اندیشه به سمت ادبیات سوق پیدا می کند و جالب آن که در این میان پهنه گسترده زبان و ادب فارسی بیش از دیگر زبان ها می درخشد. گویی سمبل و نماد جزئی جداناشدنی از ادبیات فارسی است و به همین سبب ادبیات نمادین که در زبان فارسی جلوه گری یافته اند، از بهترین نمونه های ادبی جهان به شمار می روند، زیرا یک شاعر و یک سخنور فارسی برای آن که به سخن و کلام خودش غنا ببخشد، به جای استفاده از کلمات صوری و بیان مستقیم سخن خویش به سمت غیرمستقیم سخن گفتن پناه می برد و این چنین با مدد جستن از نمادها و به کارگرفتن آرایه های ادبی، زیباترین و فصیح ترین سخن را بر زبان جاری می سازد. پس بی دلیل نیست که هر شاعر و یا سخنور فارسی عقیده دارد هر نماد، تصویری محسوس و شناخته شده و گاه ملموسی است که بر معنا و حقیقت سخن افزوده و آن را به شکل انتزاعی در ذهن انسان بارور می سازد.

یعنی نماد وسیله ای می شود برای بیان مفاهیمی ناگفتنی که در سایه سار آن عمیق ترین پیام القا می شود. به عنوان مثال هر زمان شاعر در شعر خود می خواهد از الطاف بی کران و غیرقابل شمارش خداوندی یاد کند، کلامی بهتر از این پیدا نمی کند که به سراغ نمادها برود و چه چیزی بهتر از واژگانی چون «مو» و «گیسو» که در عالم علمی غیرقابل شمارش است و این خود می تواند بهترین وسیله برای بیان گستردگی غیرقابل تصور الطاف الهی باشد. یا نه، هر زمان سخن از واسطه فیض به میان می آید، چه واژه ای بهتر از «ساقی» می تواند آن را بیان کند. هم چنین واژگانی چون «می» و «شراب» که بی تردید در دنیای ادبیات غنایی فارسی، نمادی از سرمست شدن به خاطر تجلی انوار الهی در دل عارف است.

هر زمان از «خورشید» سخن به میان می آید، این خود نمادی از حقیقت است و هرگاه در باب «ماه» سخن گفته می شود، با کمی تأمل می توان دریافت همان طور که ماه در نزد اغلب اقوام و ملل نشانه نیروی ابدیت و مظهر حیات و جاودانی است، در ادب فارسی مفهوم معنوی نور در تاریکی و معرفت باطنی می باشد. پس آن جایی که از هلال ماه سخن گفته می شود، یعنی تابش نور و معرفت باطنی در دل سالک و آن جایی که ماه کامل یا بدر به میان می آید، علاوه بر زیبایی شناختی، خود به خود تداعی کننده ی به کمال رسیدن و کسب تمامیت نیروی معنوی است.

چه خوب است در این رهگذر و به بهانه بیان ادبیات و نمادهای موجود در آن، اشارتی کوتاه به دو شاعر بزرگ فارسی، یعنی «عطار نیشابوری» و «مولوی» داشته باشیم. بدون تردید عطار را باید از بزرگ شاعران نمادین پرداز دانست، زیرا منظومه «منطق الطیر» او از قدیمی ترین و بزرگ ترین آثار سمبلیک و نمادین است. این اثر جاودانه شرح حکایت مرغانی است که در پی یافتن حقیقت به سوی کوه قاف رهسپار می شوند. هزاران مرغ هستند. اما سرانجام تنها سی مرغ به حضور سیمرغ می رسند:

وان همه مرغان همه آن جایگاه

سرنهادند از سر حسرت به راه

سال ها رفتند در شیب و فراز

صرف شد در راهشان عمری دراز

سی تن بی بال و پر، رنجور و سست

دل شکسته، جان شده، تن نادرست

حضرتی دیدند بی وصف و صفت

برتر از ادراک عقل و معرفت

محو او گشتند آخر بر دوام

سایه در خورشید گم شد والسلام

در این داستان پر از کش و قوس هر یک از پرندگان نماد انسان های مختلفی در جوامع گوناگون هستند؛ چنانچه «هدهد» نماد مرشد یا راهنماست. «بلبل» نماد انسان هایی است که دلشان را تنها به زیبایی های دنیا خوش کرده اند. «بط» یا همان مرغابی نماد انسان هایی است که بیش از حد تصور در هر کاری وسواس دارند. «طاووس» نماد انسان هایی است که به خود و زیبایی های ظاهری خودشان مغرورند. از آن طرف «سیمرغ» نماد حق و حقیقت است. «کوه قاف» نماد پایان جهان و بالاترین مرحله قرب به حقیقت است که پرندگان پس از طی مسافت طولانی و تحمل مشکلات فراوان به آن می رسند.

البته پیداست در این داستان تمثیلی، عناصر طبیعت هم خود نمادی هستند از حقایق پنهان در داستان، به طوری که «دریا» نماد بهشت و ساحت مقدس آن است و «شبنم» نماد دنیا و زیبایی های حقیر آن:

چون به دریا می توانی راه یافت

سوی یک شبنم چرا باید شتافت

مولوی هم از شاعران نمادپرداز فارسی است. پس به همین دلیل است مثنوی معنوی اش، با وجود داشتن ظاهری ساده و روان، هنوز بعد از گذشت هشت قرن، حرف های بسیاری برای گفتن دارد، باید گفت در شش دفتر مثنوی مرز نماد و آرایه در هم می شکند و شاعر بی توجه به آرایه های ادبی و لفظ بازی های کلامی، در پی آن است تا با بیانی نمادین و به اصطلاح در بیان «سرودن اشعاری تمثیلی» لایه های مختلفی از سخن را ارائه دهد تا مخاطب ضمن فهمیدن مفاهیم بسیار بالا، خود به خود به دنبال رمزگشایی در شعر مولوی باشد. جالب آن که این نمادین سخن گفتن مولوی از همان آغازین بیت مثنوی معنوی آغاز می شود؛

بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند

از نفیرم مرد و زن نامیده اند

که این «نی» حکایت انسان تنها و جدا مانده از عالم بالاست که در این دنیا، چونان «نی» تنها و تهیدست است. «نیستان» هم منظور عالم بالاست؛ همان جایی که انسان از آن دور شده و به خاطر فراق دائم ناله و فریاد می کند. البته این نمادگرایی در سراسر داستان های مثنوی معنوی ادامه دارد؛ به عنوان مثال در داستان «طوطی و بازرگان» که شرح حال رفتن بازرگانی به خطه هندوستان و هدیه خواستن طوطی از اوست.

تمام عناصر موجود در این داستان نماد است؛ آن طور که «طوطی» نماد روح انسان است. «قفس» نماد جسم انسان است که روح در آن حبس شده. «مردن» نماد رها کردن جسم و پرواز دادن روح است و سر آخر «آن طوطی هندوستان» نماد مرشد و راهنماست که به او درس رهایی روح و روان را می آموزاند!

به هر روی ادبیات فارسی از عناصر خیال انگیز نماد هیچ گاه خالی نبوده است. در تذکره اولیای عطار «با یزید بسطامی» می گوید: «به صحرا شدم، عشق باریده بود. چندان که پای مردمان در گل می شد، پای من در عشق بود» صحرا، نماد محلی برای آزادی و جولان روح است که در قفس تن محبوس و دل تنگ شده. بعد و پس از هزار سال «مرحوم سهراب سپهری» می گوید: «من مسلمانم/ قبله ام یک گل سرخ/ جانمازم چشمه، مهرم نور/ دشت، سجاده من...» منظورش از گل سرخ، همان گل آتش رنگ است که نمادی از عشق، قلب انسان و زیبایی های جهان است. چشمه، نماد پاکی و جوشش و لطافت و روشنی است و نور هم نمادی از پرتو ایزدی است که تمام اینها با در کنار هم قرار گرفتن .عالی ترین نوع ادبی را عرضه می دارند.

اکبر خورد چشم



همچنین مشاهده کنید