یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

اِعمال محدودیّت با سخنان تفکّر برانگیز


اِعمال محدودیّت با سخنان تفکّر برانگیز

تربیت با عشق و منطق قانون و دستوری فلسفی است

تربیت با عشق و منطق قانون و دستوری فلسفی است.درست به این خاطر که،ما به والدین پیشنهاد می کنیم که به فرزندان خود دستور ندهند و امر و نهی نکنند و یا راه حلّ های خود را برای حلّ مشکلات به کودکان تحمیل نکنند، البتّه این بدان معنا نیست که ما تمامی برخوردها و رفتارهای غلط و ناشایاست کودک را مجاز بدانیم و دخالتی درآن نکنیم دراین میان هیچ چیزی فراتر و ارزشمندتر از حقیقت نیست و نمی تواند باشد.هیچ کدام از ما،تحت هیچ شرایطی،بررفتار ناشایاست و نادرست صحّه نمی گذاریم و آن را نمی پسندیم.

حقیقت این است که،ما به فرزندان مان اجازه ی بی نظمی و ریخت و پاش را می دهیم،اما با سخنان خود،خانه را کلاس درس نمی کنیم و اعمال غلط آنان را موضوع درس قرار نمی دهیم؛کمتر وعظ می کنیم،و هرگز عملاً به کودکان خود نمی گوییم که به تازگی چه آموخته اند.

ما بر این باوریم،که هرگز نباید با صراحت به کودکان بگوییم که چگونه فکر کنند و بیندیشند،چون این نحوه ی برخورد،همیشه برای ما نتیجه ی عکس دارد.ما می توانیم،آنها را راهنمایی کنیم،امّا درنهایت این خود کودکان هستند که باید به تنهایی فکر کنند.

هرچه اعمال محدودیت به رفتار کودکان زودتر آغاز شود،رشد شخصیتی کودک نیز بهتر است.هنگامی که،کودکان به درجه ای از رشد می رسند،و از حمایت و توجّه اوّلیه ی ما خارج می شوند،بنابراین درچنین زمانی،انتظار داریم تا بتوانند در مواجهه با مشکلات و سختی های بزرگ زندگی،به شایستگی و درستی فکر کنند و تصمیم بگیرند.لذا،شاید این سؤال برای شما پیش بیاید که،حال اگربه فرزندان خود امر و نهی نکنیم،پس چگونه با آنها حرف بزنیم و ارتباط برقرارکنیم؟آخر بدون آن که به آنها بگوییم،چه کار بکنند،چگونه می توانیم بر رفتارشان اعمال محدودیت کنیم؟محدودیت ها در تربیت با عشق و منطق بسیار قطعی و قاطع هستند.کودکان ما،نیازمند به امنیتی هستند که در چارچوب آن بتوانند،تصمیماتی مهمّ بگیرند.آنها باید حدو مرزها را بشناسند.

● ساخت دیوارهایی که فرو نمی ریزند

تصور کنید که،ناگهان بر روی یک صندلی،در محیطی کاملاً تاریک و نا آشنا می افتید.آن قدر تاریک که حتی نمی توانید دست های تان را در مقابل صورت خود ببینید و حتی این را نیز نمی دانید که کجا هستید،تنها امنیت و پناه شما همین صندلی است.شما نمی دانید آیا روی صخره ای،توی غاری ، و یا در اتاقی هستید.

سرانجام،تصمیم می گیرید که از روی صندلی بلند شوید و محیط اطراف خود را بررسی کنید.امّا اضطراب و نگرانی زیادی وجودتان را فرا می گیرد.ابتدا،چهار دیوار محکم و استوار را پیدا می کنید.کمی خیال تان راحت می شود.حالا کمی،بیشتر احساس امنیت می کنید،اکنون می دانید که از لبه ی پرتگاهی نمی افتید،بنابراین شروع به بررسی باقی مانده ی اتاق می کنید.

امّا چی می شد،اگر هنگامی که دیوارها را امتحان می کردید آنها فرو می ریختند؟درآن صورت برای کسب امنیت،به سرعت به طرف صندلی خود برمی گشتید و همان جا می ماندید،و حس می کردید،دنیایی که به آن وارد شده اید بسیار مرموز و تهدیدآمیز است.

حال نوزادان را تصور کنید،وضعیت آنها درست مانند مثال گفته شده در بالا است.آنها از دنیایی گرم و نرم و راحت و آشنای درون رحم مادر،ناگهان وارد دنیایی کاملاً ناشناخته و بیگانه می شوند.دنیای آنها شبیه به همان اتاق تاریک است.نوزادن هنگامی که بر روی زمین می خزند و یا چهار دست و پا راه می روند،درحقیقت در جستجوی یافتن، محدودیت های رفتاری در اطراف خود هستند.آنها امنیت خود را در دانستن این نکته جستجو می کنند،که چه کاری را می توانند و یا نمی توانند،انجام دهند.

در همان ابتدای کودکی،ما محدودیت هایی را برای فرزندان خود اعمال می کنیم،محدودیت هایی که حد ومرزهایی بر نحوه ی رفتار و برخورد آنها قرار می دهد، به طورمثال،با چه شتابی باید شب ها،برای کودکی،که درحال گریه و زاری درگهواره اش است،از خواب بیدار شویم و به کمک او برویم؟ آیا به کودک کوچولوی خود این اجازه را می دهیم که هنگام صرف غذا از صندلی بلند غذاخوری اش،برای مسخره بازی و شلوغ کاری استفاده کند؟و آیا کودک اجازه دارد زمانی که ناراحت است به صورت مادر خود سیلی بزند؟ آیا او می تواند،هروقت که ما به خرید می رویم،در خیابان و فروشگاه رفتار زشتی از خود نشان دهد؟

بعضی از والدین،با اعمال محدودیت های بسیارسخت، دیوار بلندی را به دور فرزندان خود می کشند؛و بعضی دیگر با اعمال محدودیت های اندک و یا محدودیت هایی که به راحتی از سر راه برداشته می شوند، فرزندان خود را رها می کنند،تا حدّی که آنها احساس ناامنی و ترس می کنند.

من (فاستر) یک بار،مادری را ملاقات کردم که با پسرش، بِرت،مشکل بسیار ویژه و منحصر به فردی داشت.من با آن خانم مشاوره و گفتگو کردم،ومتوجّه مشکل برت شدم،او سکّه می خورد،یک قلّک،البتّه قلّکی زنده و متحرک.او هر نوع پول خردی را می خورد،فقط اسکناس نمی خورد،و مادرش از این بابت خدا را شکر می کرد،با وجود این هنوز مشکل بِرت به قوّت خود باقی بود.

بِرت،ابتدا سکّه ای پنج سنتی را بلعید،و مادر،بعد از این کار برت،هرچه تلاش کرد،نتوانست جلوی او را بگیرد.مادرش می گفت:«من همیشه به او می گویم،که این کار را نکن.امّا نمی توانم به هیچ طریقی مانع او شوم.»و با گریه ادامه داد:«آخر من چه کار می توانم بکنم؟»

درطول مدّت گفتگوی مان،فهمیدم که آنها در منطقه ای پر رفت و آمد،در شهر دنور زندگی می کنند.بنابراین از مادر برت پرسیدم:«آیا برت به تنهایی به بولوار محل سکونت تان می رود؟»

مادر پاسخ داد:«خوب،البتّه که نه.چون آن جا مرکز خرید است،و خیلی شلوغ می باشد.»

دراین جا،ما با دو نوع محدودیت روبه رو هستیم:یکی محدودیتی سخت و دیگری راحت و آسان.برت می دانست،بازی در شلوغی و ترافیک برای او،امری محال و ناممکن است.امّا وقتی که،او سکّه ای را قورت می دهد،مادر مجبور می شود،او را به دکتر ببرد،و در نتیجه از میان آن شلوغی و ترافیک،که درواقع محدودیتی برای برت بود،بگذرد.

به نظرمی رسد،کودکان در کنار والدین خود از امنیت بیشتری برخوردارند،چون پدر و مادر قدرت بیشتری دارند و اجازه نمی دهند محدودیت های اعمال شده برای فرزندان شان،مانند دیواری سست فروبریزد و خراب شود.امّا از سوی دیگر،والدینی که نتوانند برای فرزندان خود،به درستی اعمال محدودیت کنند و یا محدودیت های دست و پاگیر برای آنها بگذارند،هیچ گاه از سوی فرزندان شان مورد احترام واقع نخواهند شد،و بچّه ها،آنها را دوست نخواهند داشت،کودکانی که بدرفتاری می کنند،امّا هیچ گاه با پیامدهای زشت اخلاقی آن مواجه نمی شوند،بعد از مدّتی لوس و ننر می شوند.

امّا اگراعمال محدودیت بر کودکان،با روش های دوستانه و مسالمت آمیز باشد،این امر موجب،موفقیّت و امنیت آنها به میزان بسیار زیادی می شود؛و نه تنها احساسات و عواطف آنها را تحت تأثیر قرار می دهد،بلکه باعث می شود تا در ارتباط و برخورد با دیگر افراد،احساس رضایت و شادمانی کنند.

این محدودیت ها،اجازه ی توسعه و بسط حس اعتماد به نفس را به کودکان می دهد.درنتیجه،آنها راحت تر یاد می گیرند،و زمان کم تری را صرف رفتاری غلط می کنند.و بزرگ می شوند،تا افراد مسئولیت پذیری بارآیند.هنگامی که ما محدودیت های سخت،امّا درستی را بر فرزندان خود اعمال نکنیم،آنها از عزت نفس بسیار کمی برخوردار خواهند شد و از این مسئله رنج خواهند برد.باید بدانیم که اگر کودکان عزت نفس کمی داشته باشند،درنتیجه رفتار درستی نیز نخواهند داشت.

● چگونه با یک کودک حرف بزنیم

بسیاری از والدین براین باورند که اعمال محدودیت،به معنای امر و نهی و دستور دادن به کودک است.این والدین، برای آن که محدودیت بیشتری اعمال کنند،بیشتر دستور می دهند،و دراین میان سخت گیری و عصبانیت را نیز چاشنی کار خود می کنند.آنها تصور می کنند،هرزمان که مسئله ای را به فرزندان خود گوشزد می کنند،این عمل نوعی اعمال محدودیت است،و بعد با بالا بردن صدای شان،و فریاد زدن محدودیت ها راسخت تر می کنند.این والدین شاید در ظاهر،نتیجه ای مطلوب عایدشان شود،امّا درحقیقت،با این نحوه ی برخورد فرزندان را رودررو و در جبهه ی مقابل خود قرار می دهند،و با این عمل بزرگ ترین ظلم را در حق فرزندان خویش مرتکب می شوند.

شاید تا به حال متوجّه شده اید که نحوه ی حرف زدن با کودکان،در روش تربیتی عشق و منطق چگونه است و چه تفاوتی با روش های دیگر دارد.دراین روش ما همیشه از کودکان سؤال می کنیم،و همواره به آنها فرصت انتخاب و اختیار می دهیم.هیچ گاه به آنها نمی گوییم که چه کار بکنند،امّا بار سنگین تصمیم گیری را به دوش آنها می گذاریم.همان طور که بچّه ها بزرگ تر می شوند،درباره ی نوع محدودیت ها و این که محدودیت ها چه هستند،با آنها هیچ صحبتی نمی کنیم،ولی به آنها فرصت انتخاب و اختیار می دهیم،واین گونه محدودیت ها را برای شان معرفی و پایه گذاری می کنیم.

والدینی که پیرو روش تربیتی عشق و منطق هستند، به احترام و اطاعت تأکید دارند،درست به همان شیوه ای که،در تربیت دستوری رایج است.

امّا زمانی که والدین عاشق و منطقی،فرزندان خود را مخاطب قرار می دهند،راه و روش متفاوتی دارند،آنها در گفتگو با کودک،به جای استفاده از سخنان قهر آمیز،از سخنان تفکّر برانگیز استفاده کنند.

یکی از کلیدها و راه حلّ های ارائه شده،توسط روش تربیتی با عشق و منطق،استفاده از سخنان تفکّربرانگیز است،که اغلب به صورت سؤال از کودک مطرح می شود.استفاده از این سخنان،کودک را وادار به تفکّر و اندیشه می کند و بار مسئولیت را به دوش او می گذارد.این سخنان تفکّربرانگیز،به کودکان کمک می کند تا آن چه را که،ما از آنها می خواهیم به درستی و با دقت انجام دهند-البتّه با تفکّر.

کودکان،همواره آن چه را که در ذهن خودشان می گذرد و به خود تلقین می کنند،بهتر فرا می گیرند،تا آن چه را که ما به آنها می گوییم.شاید،کاری را که از آنها می خواهیم انجام دهند،امّا انگیزه شان برای فرمان برداری و اطاعت،نشأت گرفته از سخنان فرد دیگری،غیر از خودشان است و آن فرد کسی نیست جز ما.کودکان همواره،آن چیزی را باور دارند،که به ذهن خودشان خطور کند،نه این که فرد دیگری به آنها القاء نماید.هنگامی که آنها، خود به تنهایی چیزی را انتخاب می کنند،درحقیقت ابتدا تفکّر و بعد انتخاب می کنند،و این درس و تجربه،که ازاین انتخاب حاصل می شود،همواره با ایشان است.به همین دلیل است که از همان اوان کودکی،والدین باید همیشه، برای کودک سؤالاتی تفکّربرانگیز را مطرح کنند مانند :«دوست داری کت ات را بپوشی یا توی ماشین؟»«دوست داری آرام جلوی تلویزیون بازی کنی،یا این که به اتاق بروی و آن جا شلوغ کنی؟»

ما هرگز از سخنان قهرآمیز استفاده نمی کنیم.به طور مثال نمی گوییم:«همین حالا باید کت ات را بپوشی؟»«چکمه هایت را بپوش،برای این که بیرون برف می آید.همین که من گفتم.»«من دارم فوتبال تماشا می کنم،پس ساکت باش!»

اغلب ممکن است،تفاوت میان سخنان تفکّربرانگیز و قهرآمیز،به قدری ظریف و نامشخص باشد،که درنهایت،اعمال محدودیت درهریک ازاین دو مقوله یکسان به نظر می آید،امّا معمولاً واکنش کودک،درقبال هرکدام ازاین نوع سخنان بسیار متفاوت خواهد بود.

باید بدانیم که کودکان،مخالف امرونهی هستند.آنها احساس می کنند هنگامی که امر ونهی می شوند،به نوعی مورد تهدید قرار می گیرند.به طور مثال،وقتی به آنها می گوییم،کاری را انجام دهند،آنها گفته ی ما را حمل بر تلاش مان برای کنترل و نظارت بر اوضاع و موقعیت می دانند،و هر زمان که ما نظارت بیشتری را اعمال کنیم،به این معناست که آنها نظارت کم تری دارند.بنابراین تلاش می کنند،تا دوباره نظارتی را که به واسطه ی دخالت ما از دست داده اند،به روش خود دوباره به دست آورند.

● چرخه ی تهدید

وسوسه درهرامری،کار بسیار بزرگی است.به خصوص در مورد ما والدین،که گاهی در مورد تربیت فرزندان خود،وسوسه می شویم تا از حربه ی تهدید استفاده نماییم.ما از روی ناچاری،با تهدید و دستور،خواستار غلبه بر کودکان هستیم،تا بدین نحو،بر رفتار و عملکردشان محدودیت اعمال کنیم.نتایج به دست آمده از این عملکرد بسیار ساده هستند:(۱)استفاده از حربه ی تهدید این احساس را به ما می دهد که ترسو نیستیم،و احساس می کنیم به واسطه ی حربه ی تهدید،برای انجام هرکاری از فرزندان مان نیازی به درخواست و خواهش و یا گذاشتن قید و شرط نداریم؛(۲)گاهی اوقات حربه ی تهدید کارساز است.

من(جیم)،در اوّلین سال هایی که به عنوان معلّم مشغول به کار بودم،بارها برای این که بتوانم بچّه ها را وادار به انجام تکالیف شان کنم،از حربه ی تهدید استفاده می کردم.به یک دانش آموز می گفتم:«یا تکلیف ات را انجام می دهی،یا این که حق نداری برای ناهار بروی.»و با این تهدید بلافاصله آن بچّه قلم به دست می گرفت و شروع به نوشتن می کرد.به دانش آموز دیگری عین همین جمله را می گفتم،امّا او می گفت:«برایم مهمّ نیست.»

بعضی از بچّه ها به تهدیدات ماپاسخ می دهند،امّا بعضی دیگر خیر.شاید آنها کاری را که از ایشان خواسته شده، انجام دهند،امّا از شخصی که به آنها دستور و فرمان داده است،کینه به دل می گیرند و از دست او ناراحت می شوند.

از طرف دیگر،شاید بچّه ها وظیفه ی محوله را به نحو بدی انجام دهند،و به سادگی بخشی از کنترل و نظارت را از دست والدین خارج سازنند و به دست خود گیرند.درهر دو روش،آنها محدودیت هایی را که ما سعی به اعمال شان داریم،به روش خود از بین می برند و درواقع دیوار محدویت ها را می شکنند.

● رفتار پرخاشگرانه – غیرفعال

هنگامی که با امرونهی و دستور،کودکان را وادار می کنیم تا کاری را که دوست ندارند،انجام دهند،آنها با رفتارپرخاشگرانه-غیرفعال به ما، پاسخ می دهند.آنها به خوبی می دانند که یا باید دستور داده شده را اجرا کنند،و یا در صورت عدم انجام آن تنبیه را پذیرا شوند.بنابراین با عصبانیت و خشمی که در درون شان موج می زند،سرانجام موفق می شوند،راهی پیدا کنند تا به این وسیله به والدین خود ضربه بزنند،و به نحوی تلافی کند-آنها به همین ظرافت و سادگی به والدین خود ضربه می زنند،ولی دراین میان هستند که به درستی نمی دانند که بچّه ها به آنها چه صدمه ای و ضربه ای وارد می کنند.کودکان با چنان ظرافتی ضربه ی خود را می زنند،که از آن به بعد،والدین قبل ازآن که از آنها بخواهند، کاری را دوباره انجام دهند،مجبور می شوند،ابتدا کمی بیشتر فکر کنند و بعد درخواست خود را مطرح سازند،به طور مثال:

مادر تِرِسی (۱)از او درخواست کرده است که ظرف ها را بشوید،ولی ترسی ترجیح می دهد، سخت ترین کارها را انجام دهد،مثلاً به دندانپزشکی برود و دندان هایش را جراحی کند، ولی ظرف ها را نشوید،به همین دلیل هم،هرحقّه ای را سوار می کند تا از زیرمسئولیت شستن ظرف ها شانه خالی کند.ترسی گاهی می گوید که از وقت خوابش گذشته است و دیگر نمی تواند ظرف ها را بشوید،و سپس داد سخن می دهد و احساس بزرگی می کند و درباره ی فوائد هشت ساعت خواب کامل در شبانه روز بحث می کند،و می گوید:«شما همیشه به من می گویید،باید خواب کافی داشته باشم.خوب، پس من هم به موقع می خوابم،و فردا صبح ظرف ها را می شویم.»امّا وقتی که صبح از خواب بیدار می شود،آن قدر دیر شده است که باید خود را هرچه سریع تر به سرویس مدرسه برساند.بنابراین ظرف ها کماکان نشسته باقی می ماند و عاقبت این مادر است که باید آنها را بشوید،چون ظرف ها در آشپزخانه روی هم انباشته شده و بوی بد گرفته اند.

امّا یک شب بالاخره مادر تحمّلش تمام می شود و به ترسی می گوید:«می خواهم،همین حالا ظرف ها را بشویی!خسته شدم،از بس که دیدم،آن جا توی ظرفشویی مانده اند.»ترسی جواب داد:«اوه،بسیار خوب،من ظرف ها را می شویم.»سپس بلند می شود و به طرف ظرفشویی می رود،و با ذوق و شوق،شروع به شستن ظرف ها می کند،که ناگهان،یکی از بهترین لیوان های مادرش،از دست اش می افتد و پخش زمین می شود.ترسی می گوید:«اوه اتفاقی بود.»وقتی مادر،به سرعت خود را به آشپزخانه می رساند، ترسی می گوید:«اوه،متأسف ام مادر.خیلی سعی کردم که کارم را درست انجام بدهم.»مادر،برسر دوراهی مشکلی قرارگرفته است،آخر او چگونه می تواند دختری را که سعی دارد،کارش را درست انجام دهد،تنبیه کند؟ رفتار پرخاشگرانه-غیرفعال ترسی،حامل این پیام مهمّ برای مادرش بود که:«مادر قبل از آن که دوباره مرا وادار کنی تا ظرف ها را بشویم،باید دراین مورد بیشتر فکر کنی.»و مادر نیز سرانجام به این نتیجه می رسد که:«چه فایده ای دارد؟اگر خودم ظرف ها را بشویم،بهتر است از این که ظرف ها بشکند.»

● رفتار مقاوم - غیرفعال

هنگامی که،کودکان به درخواست های والدین خود،با رفتار مقاوم-غیر فعال واکنش نشان می دهند،این واکنش از سوی آنها،درحقیقت،مقاومت شان در برابر خواست والدین است.آنها حتی بدون این که سخنی بگویند،از خود مقاومت نشان می دهند،و این مقاومت،در نحوه ی رفتار و برخورد آنها است،نه در نحوه ی گفتارشان.البتّه، این امر،زمانی اتفاق می افتد که به طور مثال، یکی از والدین از کودک بخواهد ،تا اوکاری را انجام دهد،و کودک با ادعای این که مسئله ی درخواست شده را فراموش کرده است،از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کند،یا از سر بی حوصلگی و سرسری کار را انجام می دهد؛و این شیوه ی برخورد،همان پاسخ و واکنش کودک به درخواست والدین است.

یکی از معلّمان هارولد،به او دستور داد:«مرد جوان،از پایین سالن،تا کلاس ات را به سرعت بدو.»هارولد طبق دستور معلّم،از پایین سالن تا کلاس اش را رفت،ولی خیلی آهسته و آرام.

معلّم گفت:«عجله کن،هارولد.»

هارولد پاسخ داد:«دارم می روم.من همان کاری را که شما گفتید،دارم انجام می دهم.پس چرا به من همیشه گیرمی دهید و این قدر سخت می گیرید؟»

هارولد سعی داشت،تا جایی که می تواند،کنترل اوضاع را در دست خود بگیرد.درواقع،او داشت به نحوی مبارزه می کرد،و در مقابل درخواست معلّم اش از خود مقاومت نشان می داد،سرانجام با خود گفت:«بسیار خوب،می روم،امّا به روش خودم،نه به روشی که تو می خواهی.»

ناکامی والدین در تربیت کودکان،نشانه ی آشکار و بارز رفتار مقاوم-غیرفعال درآنهاست.البتّه، شاید والدینی باشند که کودکانی با رفتار مقاوم- غیرفعال نداشته باشند،ولی خود احساس ناکامی می کنند،امّا در عوض تمامی کودکانی که رفتار مقاوم-غیر فعال دارند،والدینی ناکام نیز دارند.

● تفکّر بهتر از قهر و جنگ است

سخن گفتن با کودکان،به صورت قهرآمیز، درحقیقت دعوت از آنها به نافرمانی است.هرگاه ما به عنوان والدین،در برخورد با کودکان،از سخنان قهرآمیز استفاده می کنیم،با این عملکرد آنها را در جعبه ی مقابل خود قرار می دهیم .هنگامی که،از سخنان قهرآمیز در برخورد با کودکان استفاده می کنیم،آنها درواکنش به اعمال محدودیت ها،از خود عکس العمل نشان می دهند و در برابرما مقاومت خواهند کرد.سخنان قهرآمیز شامل سه نوع از دستورات زیر می شود:

ـ زمانی که به فرزندان خود می گوییم که چه کاری را بکنند-«باید همین حالا چمن ها را کوتاه کنی.»

ـ وقتی به فرزندان می گوییم، اجازه ی چه کاری را نخواهیم داد-«تو اجازه نداری،با من این طور حرف بزنی!»

ـ وقتی به فرزندان می گوییم،چه کاری را برای شان انجام نمی دهیم-«تا وقتی اتاق پذیرایی را تمیز نکنی ،نمی گذارم از خانه بیرون بروی.»

هنگامی که چنین دستوراتی صادر می کنیم، درواقع آنها را به مبارزه می طلبیم،البتّه در بسیاری از موارد،ما نمی توانیم پیروز این نبرد باشیم.امّا سؤال این جاست که چرا با این سخت گیری ها و سخنان قهرآمیز،در

نهایت این نبرد به سود ما تمام نمی شود؟ و سرانجام این که چرا دست از این امر ونهی ها و دستور دادن ها برنمی داریم؟زمانی که با فرزندان مان سرجنگ نداریم و آنها را به مبارزه نمی طلبیم،محدودیت های ما می تواند با تأثیر بیشتری اعمال شود.این یک فرضیه ی ثابت شده است که بچّه ها در لحظه ای که فکر می کنند، نمی توانند درهمان لحظه نیز با ما وارد جنگ شوند.

والدین پیرو فلسفه ی تربیتی عشق و منطق،با سخنان تفکّربرانگیز،نظر خود را بیان می کنند و به فرزندان خود می گویند:

ـ آن چه که اجازه خواهیم داد-«به محض این که چمن ها را بزنی،می توانی بیایی و به ما ملحق بشوی تا همگی با هم غذا بخوریم.»

ـ آن چه انجام خواهیم داد-«خوشحال می شوم، به محض این که از حمام آمدی برایت داستانی بخوانم.»

ـ آن چه که فراهم خواهیم کرد-«می توانی غذایی را که آماده شده است،بخوری،یا این که شاید می خواهی صبرکنی و ببینی آیا وعده ی غذایی بعدی را که درست می شود،بیشتر دوست داری یا نه.»

با چنین اظهارنظرها و گفته هایی از سوی ما،کودکان فرصت به مراتب کم تری، برای جنگ و مبارزه دارند.آنها در مورد گزینه های داده شده بسیار تفکّربرانگیز،و بدون امر و نهی،ما قادرخواهیم بود تا بر رفتار فرزندان خود اعمال محدودیت کنیم.به طور مثال،اگر می خواهیم آنها قبل از آن که غذا بخورند،ابتدا چمن ها را کوتاه کنند،با یک پیشنهاد،محدودیت موردنظر خود را اعمال می کنیم:اوّل چمن ها،بعد غذا،یا این که نه چمن ها و نه غذا.

البته،وقتی چنین گزینه هایی را پیشنهاد می دهیم،بیشتر اوقات،کودکان به ما می گویند:«خیلی هم پیشنهاد خوبی نیست!آخر چرا بایدفقط یکی از این دو گزینه را انتخاب کنم؟»پاسخ به این سؤال،دراین حقیقت نهفته است که گزینه های ما همیشه باید ملموس و واقعی باشند، درست مانند آن چه که در دنیای پیرامون ما وجود دارد.بنابراین،با لحنی دوستانه به فرزندمان می گوییم:«خوب عزیزم،این همان روشی است که در دنیا وجود دارد،یعنی این که اوّل،باید کارکنی و بعد دستمزد بگیری.من هم همین گونه کار می کنم و دستمزد می گیرم.خوب حالا بگو ببینم،چه کس دیگری می تواند اوّل،کارکند و بعد دستمزدش را بگیرد؟»کودک همیشه با کمی ناراحتی،امّا آگاهانه پاسخ خواهد داد:«من.»و ما نیز همیشه پاسخ می دهیم:«درست حدس زدی.»هرگاه،به فرزندان مان حق تصمیم گیری می دهیم،دیگر انگیزه ای برای عصبانیت و ناراحتی وجود ندارد تا موجب سرکشی و تمرّد آنها شود،زیرا هیچ کس به جای آنها فکر نمی کند و تصمیم نمی گیرد،و این گونه محدودیت موردنظر ما اعمال می شود.

درنظر داشته باشید آن چه را که می گویید، و بگویید آن چه را که درنظر دارید.

کودکان به محض آن که می فهمند،درچه جاهایی اعمال محدودیت می شود،شروع به آزمایش می کنند.درحقیقت آنها می خواهند،با این آزمایش مطمئن شوند که،محدودیت های اعمال شده برای تأمین نیاز امنیتی آنها،به قدر کافی محکم و استوار هستند.آنها می خواهند،مقصود ما را از آن چه که می گوییم درک کنند،و یا این که بدانند برچه نکته ای تأکید داریم یا نداریم.

به نظر می رسد،اغلب کودکان روش آزمایشی مخصوص به خود دارند.بعضی،والدین را عصبانی می کنند،بعضی دیگر کار را درست انجام نمی دهند و یا کارها و رفتارهای بد از خود بروز می دهند،بعضی ها موذیانه عمل می کنند،و بقیّه هم برای آزمایش و تجزیه و تحلیل رفتار والدین،فراموشی را بهانه می کنند.آنها هرگز نمی گویند:«متشکّرم،پدر.از وقتی که فهمیدم منظورتان از حرفی که می زنید،چیست، احساس امنیّت بیشتری می کنم.از عشق شما نسبت به خودم،بسیار سپاسگذارم،چون این عشق بود که برایم این محدودیت ها را به وجود آورد.»امّا در عوض این حرف ها،آنها لب ور می چینند،شکایت می کنند،شلنگ تخته می اندازند، به اتاق شان پناه می برند،ناله می کنند، و خود یا دیگران را سرزنش می کنند.

کودکان،اغلب مشکلات را از روی دوش خود برمی دارند و بر دوش ما می گذارند،و درنهایت گناه را متوجّه ما می سازند.اگر به آنها بگوییم،که باید قبل از غذا کاری را انجام دهند، با این جمله به ما پاسخ می دهند:«فرض کن بخواهی در کنار پدری،مثل پدر من، که حتی اجازه نمی دهد،سرپایی غذایم را بخورم،بزرگ شوی.»

ما باید مقاوم باشیم،زیرا آنها به هرکاری دست می زنند،تا ما را وادار به عقب نشینی کنند.ولی درنهایت،محدودیت اعمال شده بر کودکان،گزینه و انتخابی برای آنها می شود.به طور مثال،آنها خود تصمیم گرفتند چمن ها را کوتاه نکنند،بنابراین یک وعده ی غذا را از دست می دهند،پس حالا گرسنه اند،و این گرسنگی نتیجه و پیامدِ عمل خودشان است.

به طورقطع،گرسنگی آنها برای ما بسیار مهمّ است.ما می دانیم،آنها از این که یک وعده غذایی شان حذف شده،چه احساسی دارند،پس با محبت و مهربانی به آنها می گوییم:«گرسنگی خیلی سخت است.هرکدام از ما مزه ی گرسنگی را چشیده ایم.امّا عزیزم،فکراین را بکن که وعده ی بعدی غذایت را با چه اشتهایی می خوری.»

با رفتاری ملایم و ملاطفت آمیز،می توانیم تلخی این تجربه را در ذائقه ی فرزندان خود به شیرینی تبدیل کنیم.امّا گاهی اوقات،برخی از محدودیت های اعمال شده از سوی والدین،سست و بی بنیاد هستند.به طور مثال،اگرکودکان را به خاطر انتخاب شان مورد مؤاخذه قراردهیم و یا با تحکّم و تندی با آنها برخورد نماییم و بگوییم:«همین که بهت گفتم.»درواقع یک محدودیت سست و بی پایه و اساس را ارائه می دهیم.با این نحوه ی برخورد،این کودکان بهانه ی زیادی در دست دارند تا از ما دل خور و ناراحت شوند،و به جای این که خود را مؤاخذه کنند،ما را مورد مؤاخذه قرار می دهند و ناراحتی خود را سرما خالی می کنند.

استفاده از سخنان تفکّربرانگیز،ارائه ی فرصت و اجازه ی حق انتخاب،عدم ناراحتی و عصبانیت در برخورد با فرزندان،جملگی از عوامل بسیار مؤثر در تثبیت و تحکیم محدودیت ها هستند.

▪ پیوست ۱

استفاده از شیوه ی تربیتی عشق و منطق در برخورد با کودکان نوپا.

بدانید که تربیت با عشق و منطق،از اعمال محدودیت و قرار دادن حد و مرز،در دوران نوپایی کودکان حمایت می کند.حال شاید از ما بپرسید،چگونه این مسئله با توصیه های ما،مبنی براجازه ی اشتباه و خطا به کودکان و کمتر امر و نهی کردن،هم خوانی و هم سویی دارد؟باید بگوییم،دقیقاً هم سویی دارد و موافق با توصیه های گفته شده است،زیرا محدودیت هایی که ما بر کودکان نوپا اعمال می کنیم،همواره ضامن این نکات هستند:(۱)با علاقه و توجه به خود،الگوی رفتاری مناسبی را ارائه می دهیم.(۲)مسائل مرگ و زندگی را به کودک آموزش می دهیم.همان طور که ذکر کردیم،در هر دوی این موارد مشکل آنها مشکل مامی شود،البتّه به نحوی که خودمان می خواهیم.بگذارید مثالی بزنیم:

دو کودک نوپا را درنظر بگیرید،یکی متفکر و با ملاحظه، و دیگری سر به هوا و شیطان است.هر دوی این ها می خواهند که والدین شان آنها را بغل کنند،برای همین هم دست های خود را بلند می کنند و با تمام قوا بر سر والدین خود فریاد می کشند.والدین کودک سر به هوا و شیطان بلافاصله او را از زمین بلند می کنند.درحقیقت با این عمل خود به کودک می گویند:«زمانی که برایم آزار دهنده باشی،من تابع و مطیع تو هستم.تو روش خودت را پیدا کردی.»

از طرف دیگر،وقتی کودک متفکّر و باهوش،دست هایش را بلند می کند و جیغ می کشد،پدرش مؤدبانه و بدون هیچ عصبانیت و فریادی می گوید:«پسر خوب،چرا آرام روی تشک ات نمی خوابی؟تا وقتی که این کارها را می کنی،من هم نمی توانم بلندت کنم.»و پسرک باهوش بلافاصله می فهمد و یاد می گیرد،و بعد می گوید:«بابا،می شود بغلم کنین،خواهش می کنم.»

حد و مرزهایی که برای فرزندان خود می گذاریم،درواقع حد و مرزی است که برای خود قائل می شویم.هرچه فریاد و بی ثباتی از جانب ما بیشتر باشد،قید و بند بیشتری را برای ما موجب می شود.درعوض هرچه خونسردی و آرامش ما بیشتر شود،محدودیت بیشتری در رفتار و برخورد فرزندان مان اعمال می شود،البتّه دیگر هیچ گونه قیدی و بندی برای ما وجود ندارد.

▪ پیوست ۲

سخنان تفکّربرانگیز، سخنان قهرآمیز .

تفاوت میان بعضی از سخنان تفکّربرانگیز،سخنان قهرآمیز را مشاهده کنید.

ـ کودک حرف هایی را با صدای بلند و بی ادبانه به والدین می گوید:

سخنان قهرآمیز:«تو حق نداری با صدای بلند با من حرف بزنی.»

سخنان تفکّربرانگیز:«صدایت آزار دهنده است.وقتی که صدایت مثل من آرام و ملایم شد،آن وقت خوشحال می شوم که به حرف هایت گوش کنم.»

ـ کودک در انجام تکالیف اش وقت تلف می کند:

سخنان قهرآمیز:«برو سر درست و کارت را انجام بده.»

سخنان تفکّربرانگیز:«وقتی تکالیف ات را انجام دادی،آن وقت می توانی به ما بپیوندی و با هم تلویزیون تماشا کنیم.»

ـ دو بچّه با هم دعوا می کنند:

سخنان قهرآمیز:«با هم دوست باشید.دعوا را تمام کنید.»

سخنان تفکّربرانگیز:«بچّه ها به محض این که کارتان تمام شد،برگردید و بیایید.»

ـ بچّه وظایف و کارهای روزانه ی خود را انجام نمی دهد.

سخنان قهرآمیز:«می خواهم همین حالا چمن ها کوتاه شود.»

سخنان تفکّربرانگیز:«به محض این که چمن ها را کوتاه کنی،من هم می برم ات تا فوتبال بازی کنی.»

▪ پیوست ۳

بگذارید،مفهوم پاسخ«بله»شما همان «بله»باشد،و مفهوم پاسخ«نه»شما نیز همان «بله»

کلمه ی«نه»یکی از بزرگ ترین کلمات قهرآمیز، درفرهنگ تربیتی مبتنی بر «دستورها و امر و نهی ها»است.این کلمه ی قهرآمیز،کودک را به مبارزه می طلبد،و کودک آمادگی خود را با اخم کردن،اعلام می کند،کودکان،این کلمه را اغلب بارها و بارها شنیده اند.واقعیت این است که هفتاد و هفت درصد والدین کودکان دوساله،از کلمه ی«نه»استفاده می کنند و به آن شناخته می شوند.درحقیقت،کودکان آن قدر این کلمه را می شنوند،که دیگر از«نه»شنیدن خسته می شوند.بسیاری از کودکان،اوّلین کلمه ای را که می گویند«نه»و شکل های مختلف آن است.

هنگامی که کودکان«نه»را می شنوند،نیمی از مواقع آن را نادیده می گیرند و اهمیّت نمی دهند،آنها«نه»بودن موضوع را درک نمی کنند.گاهی اوقات فکر می کنند«نه»به معنای«شاید» است،و گاهی نیز فکرمی کنند که معنای واقعی آن«بله» است.

امّا قانون استفاده«نه»این است که به ندرت و در مواقع ضروری ازآن استفاده کنیم.زمانی که از«نه»استفاده می کنیم،منظور درگیری و دخالت مستقیم ما،در موضوع پیش آمده است.در بسیاری از مواقع،برای استفاده از«نه»دچار وسوسه می شویم.ما والدین،با واداشتن فرزندان خود به تفکر، و جایگزینی«بله»به جای«نه»می توانیم از یک جنگ تمام عیار جلوگیری کنیم.با این روش،ما از سخنان تفکّربرانگیز به جای سخنان قهرآمیز استفاده می کنیم و آن شیوه و روش برخوردی را که خواهان آن هستیم،پایه گذاری می کنیم.دو جمله ی زیر را مقایسه کنید:

سخنان قهرآمیز:«نه،تا درس هایت را مرور نکنی،نمی توانی بیرون بروی و بازی کنی.»

سخنان تفکّربرانگیز:«بله،به محض این که درس هایت را مرور کنی،می توانی بیرون بروی و بازی کنی.»

سخنان قهرآمیز:«نه،تا وقتی که کارت تمام نشده، نمی توانی تلویزیون تماشا کنی.»

سخنان تفکّربرانگیز:«بله،به محض این که کارت تمام شد،می توانی تلویزیون تماشا کنی.»

نویسنده : فاستر دبلیو کلاین و جیم فی

ترجمه : میترا خطیبی

پی نوشت :

۱- Traci.

منبع:کتاب تربیت با عشق و منطق