دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
تواضع و عجب
در ابتدا سعی شده است تا تعریف دقیقی از مفهوم تواضع ارائه شود و سپس فواید این مفهوم اخلاقی مورد بررسی قرار گیرد. تواضع در سیره و گفتار پیامبر و ائمه معصومین - علیهم السلام - که بزرگترین نمونهها و الگوهای اخلاقی هستند، در ادامه آمده و بعد از آن به راههای عملی رسیدن به تواضع و انواع تواضع پرداخته شده است، انواعی از تواضع که از نظر اخلاقی، مذموم و ناپسند هستند نیز مورد بررسی قرار گرفته و نمونهها و حکایاتی از هر عنوان ذکر شده است.
الف) تعریف تواضع
▪ فروتنی در برابر خدا و مردم
حقیقتِ تواضع آن است [که] از خود فروتنی نماید بهر حقّ جلّ جلاله، تا دستافزار برتری - یعنی دستافزار تکبّر است از علم و ورع و تقوا و حرمت و جاه و مال و جمال و غیر آن - حاصل بُوَد، حق را و غیر حق را. و غیر حق را بُوَد چون از بهرِ حق بُوَد حقیقتِ حق را بُوَد. و جز این بُوَد، تمکّن بُوَد و تذلّل. و آن حرام است.
تواضع پذیرفتن حق است بهر حق را. ... یعنی نه چنان باشی که تو را باید، بل چنان باشی که حق را باید.
▪ تواضع، بندگی خداوند
تواضع حق را مُنقاد بودن است حکم او را، و بر کرد او اعتراض ناآوردن، و هر چه او کند پسند کار بودن. و در جمله این دو سخن است بندگی کردن و بنده بودن. بندگی کردن آن باشد که آن کنی که خدا پسندد؛ و بنده بودن آن باشد که هر چه خدا کند آن را پسندکار باشی.
▪ تواضع پذیرفتن حرف حق
غزالی گوید: از «فضیل» راجع به تواضع سؤال شد، او گفت: «تواضع آن است که در برابر حق تواضع کنی و مطیع حق باشی و اگر حق را از کودکی یا نادانترین مردم بشنوی آن را بپذیری».
▪ تواضع، رحمت خداوند
تواضع از رحمت رحمانیست و از شرف انسانی و سرمایه مغفرت خالق است و پیرایه قبول خلایق و واسطه عقد حسنات است و رابطه نیل درجات و مصداق دعوی عبودیت است و مفتاح ابواب فیض رحمانیت، چنانکه حق - سبحانه و تعالی - میفرماید که: بندگان حضرت رحمان و برگزیدگان جناب ملک منان کسانی هستند که بر روی زمین به تواضع و سکونت روند و بسته سلاسل کبر و غرور نشوند و وقار و تواضع را شعار خود سازند و چون جاهلان ایشان را جفا گویند، به مکافات و انتقام نپردازند، بلکه رضا به مساهله دهند و دل بر تحمل بار سفه و جُهّال نهند.
[...] چون از تدبیر خویش تبرا کردند از بهر آنکه تدبیر مالک را باشد اندر مالک خود را مملوک دانستند نه مالک دانستند. که مملوک را تدبیر نیست و تدبیر مالک را است، خویشتن به مالک خویش تسلیم کردند، تا مالک اندر ملک تدبیر کند آنچه خواهد. و این گذاردن حق عبودیت است. و هر که حق عبودیت گزارد، مستوجب گردد تأیید و معونت حق را. پس چون حق عز و جل مر ایشان را مؤید گردانید به خلعت تأیید، تا قوت صحبت کردن روی نیست، به قوت بشریت با حق صحبت نتوان کردن. با حق صحبت نه آن کند که بباشد؛ ولکن آن کس کند که بدارندش، چنانکه حق تعالی را نه آنکس یابد که بجوید چه آن کس یابد که بخواهندش. به ابتدا او را به خواستن وی توان یافتن، و به انتها با وی به داشتن وی توان بودن. چون بخواهندت بیابی، چون بدارندت بمانی.
▪ اعتدال، حقیقت تواضع
و حقیقت تواضع رعایت اعتدال است میان کبر و ضِعَت. و کبر عبارت است از تصور فوقیت و ترفع نفس از درجهای که مستحق آن باشد. و ضِعَت عبارت از تضییع حق او و وضعش در مرتبهای که دون حق او باشد. و مادام تا در نفس از بقایای وجود و صفات آن اثری مانده باشد به طرف کبر مایل بود. لاجرم چون مشایخ طریقت این علت را در نفس پوشیده یافتند، از بهر معالجت و اخراج آن از وی بیشتر اقوال ایشان در تواضع آن است که بر معنی ضعت دلالت دارد.
▪ کمال تواضع: راضی بودن از کرده خد
«کمال التواضع الرضا به» و «الرضا به» را معنی دو باشد: یکی آنکه به کرد او بسند کار باشی از بهر خبر را. شاید که «الرضا به» آن باشد که به وی راضی باشی. یعنی چون او را یافتی به جز او چیزی دیگر نخواهی؛ که هر کس که چیزی دارد اما او را مراد چیزی دیگر هست، به این موجود راضی نیست.
ب) فواید تواضع
▪ تواضع، عامل پذیرفته شدن عبادات
روایت است که: «خدای سبحان به موسی علیهالسلام وحی کرد که: من نماز کسی را میپذیرم که برای عظمت من تواضع کند و بر مخلوقات من بزرگی نکند و خوف مرا در دل خود جای دهد و روز را به یاد من به پایان رساند و خود را به جهت من از خواهشهای نفس باز دارد».
▪ تواضع، عامل سعادت و عزت
بدان که هر سعادت و اقبال و هر عزت و جلال که خداوندان اهل یقین و بزرگان دین یافتهاند از تواضع و بندگی و مسکنت و سر افکندگی... یافتهاند:
از کبر مدار هیچ در سر هوسی کز کبر به جایی نرسیدست کسی
چون زلف بتان شکستگی عادت کن تا صید کنی هزار دل در نفسی
▪ تواضع، عامل پیروزی و برتری
و گویند: یکی از شجاعان روزگار در هنگام کارزار چون در برابر دشمن آمدی رنگ روی او زرد شدی، و دلش مضطرب گشتی، و اعضای او به لرزه در آمدی. او را گفتندی که: «این چه حالت است و حال آنکه تو از شجاعان نامداری؟» گفت: «خصم خود را آزمایش ننمودهام، شاید او از من شجاعتر باشد. علاوه بر اینکه استیلا و غلبه و عاقبت نیک از برای کسی است که خود را خوار و ذلیل بیند نه برای آنکه به قوت و شجاعت خود مغرور شود. خدا در نزد دلهای شکسته است.
درین حضرت آنان گرفتند صدر که خود را فروتر نهادند قدر
ره این است جانا که مردان راه به عزت نکردند در خود نگاه
از آن بر ملایک شرف داشتند که خود را به از سگ نپنداشتند
گویند که چون «معاویه» به امیری بصره بنشست «عامربن عبدالله» را از شهر بیرون کرد. عامر برفت تا به نزدیک کوهی و بدان کوه شد و بنشست و قرآن خواندن گرفت و همه روز آنجا میبود و قرآن میخواند. چون نماز دیگر اندر گذشت و آفتاب فرو خواست شد، ترسایی در آن کوه بود و سر از صومعه بیرون کرد.... تا حال عامر به کجا رسد. عامر را دید در نماز ایستاده و شیری آمده، و گرد وی میگردید. و زمانی بود، عامر سلام باز داد و روی سوی شیر کرد و گفت «ای جانور! اگر تو را فرمودهاند کار ما، فرمان پیش گیر و اگر نه باز گرد و دل ما مشغول مدار چنانکه با آدمی سخن گویند، شیر اندر یافت و بدانست که چه میگوید. دنب بجنباند و روی بگردانید و برفت. ترسا چون آن بدید، متحیر بماند و از صومعه بیرون دوید و بیامد و در پای عامر افتاد و گفت: «بدان خدای که تو را آفرید که بگو تو چه مردی و چه دین داری؟» عامر گفت: «من یکی نفایهام از شهر، و از نفایگی مرا از شهر بیرون کردهاند و از میان مسلمانان براندهاند» ترسا گریان گشت، گفت: «ای! نفا[یه]ترین تویی؟ گزیدهترین کدام است؟ مسلمانی بر من عرضه کن» مسلمانی بر وی عرضه کرد و مسلمان شد.
اسکندر را گفتند: «به چه یافتی این درجه؟» گفت: «به آنکه هر که را بلندتر از خود یافتم در درجه، تعظیم او کردم و هر که را مانند خود یافتم، با او تواضع نمودم و هر که را فروتر یافتم، بر او شفقت داشتم».
▪ تواضع، عامل بلند مرتبگی
در بعضی از روایات وارد شده که: «چون خداوند عالم به کوهها وحی فرستاد که: من کشتی نوح را بر کوهی خواهم گذاشت، همه کوهها گردن کشیدند و خود را بلند کردند مگر کوه جودی که خود را حقیر شمرد و با خود گفت که: با وجود این کوهها، بر من کجا قرار خواهد گرفت؟ پس کشتی بر آن قرار گرفت».
تواضع، عامل احترام و عزت نزد مردم
و از جمله فواید شکسته نفسی آن است که: در نزد همه مردم بزرگ و محترم است. و همه دلها او را دوست میدارند، به خلاف کسی که خود را بزرگ میشمارد، که البته از دلها دور و مردم از او در نفورند.
و روایت کردهاند که مردی از اهل یمن به نزدیک پیغامبر۷ آمد و گفت: «یا رسول اللّه! آمدهام تا مرا بیاموزی همه چیزها از آنچه تو را بپرسم، تا خدای تعالی مرا منفعت رساند» گفتا: «بپرس آنچه خواهی» مرد سؤال بسیار پرسید از جمله آنکه گفت: «دوست دارم که گرامیترین مردم باشم» گفتا: «بزرگی نکن به بندگان او».
دل اهل تواضع، جایگاه حکمت
و از کلام «عیسی بن مریم» است که:
«همچنانکه زرع در زمین نرم میروید و بر سنگ سخت نمیروید، همچنین دانایی و حکمت جای میگیرد در دل اهل تواضع و فروتنی و جای نمیگیرد در دل متکبر. نمیبینید که هر که سر میکشد و سر خود را بلند میکند که به سقف رسد، سقف سر او را میشکند؟ و هر که سر خود را به زیر افکند، سقف بر سر او سایه میافکند و او را میپوشاند؟»
▪ تواضع، باعث محبوبیت
از «انوشیروان» پرسیدند که: «قناعت چیست؟ و تواضع چیست؟» گفت: «قناعت رضا دادن باشد به قسمت و سخاوت نفس در آنچه بدان رغبت نباید کرد. فاما تواضع، تحمل رنج بود از همه کس و نرمی جانب کسی را که از تو فروتر باشد». گفت: «ثمره قناعت راحت و ثمره تواضع، آنکه مردمان صاحبش را دوست دارند». گفتند: «عجب و ریا چیست؟» گفت: «عجب آن بود که مردم در خود صورتی کنند که نباشد و ریا آن بود که حیلت کنند با مردمان و صلاحی که درو نباشد، فرا نماید». گفتند: «کدام زیان کارتر؟» گفت: «آن کس را که در نفس خود باشد عجب، و مردمان را ریا».
«جعفر برمکی» از برادر خود «فضل» در سن کمتر بودی و مردمان او را دوستتر داشتندی. وصیت و ذکر او پیش [بود] و آن از جهت تواضع او بود و تکبر فضل.
▪ تواضع، نعمتی که به آن حسد نمیبرند
از بزرجمهر پرسیدند که: «هیچ نعمت میشناسی که بر صاحب آن نعمت حسد نبرند و هیچ بلا که بر صاحب آن بلا که بدان مبتلا باشد، رحمت نکنند؟ گفت: «آن نعمت، تواضع بود و آن بلا تکبر باشد».
ج) تواضع در کلام پیامبران و ائمه علیهمالسلام
حضرت پیغمبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند که: «با هر کسی دو ملک است، که اگر آن شخص خود را بزرگ شمرد و برداشت، میگویند: خداوندا! او را ذلیل کن. و اگر خود را وضیع و خوار شمرد، میگویند: خداوندا! او را بردار».
پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به اصحاب خود فرمود: «چرا حلاوت عبادت را در شما نمیبینم! عرض کردند: حلاوت عبادت چیست؟ فرمود: تواضع.»
فرمود: «بندهای که تواضع کند خداوند او را تا آسمان هفتم بالا میبرد» و فرمود: «چون خداوند بندهای را به اسلام هدایت کند و صورتی زیبا به او بدهد و وی را در جایی قرار دهد که دون شأن او نباشد و با این همه او را تواضع ارزانی دارد، وی از برگزیدگان خداست»
و فرمود: «چهار چیز است که خدا نمیبخشد مگر به کسی که او را دوست دارد: خاموشی و آن اول عبادت است، و توکل بر خدا، و تواضع، و زهد در دنیا.» و فرمود: «به شگفتی و خوشحالی میآیم که مردی با دست خود چیزی را به جهت خدمت به خانواده خود برداشته و میبرد و با این کار کبر را از خود دفع میکند.»
و فرمود: «هر که برای خدا فروتنی کند خدایش رفعت دهد و هر که تکبر کند خدا او را پست کند، و هر که اقتصاد و میانه روی کند خدا او را روزی دهد، و هر که تبذیر کند خدا او را محروم گرداند، و هر که بسیار یاد مرگ کند خدا او را دوست دارد، و هر که یاد خدا کند خدا او را در بهشت در سایه (پناه) خود جای دهد».
پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: «تواضع مایه رفعت است، تواضع کنید تا خدا شما را رفعت دهد».
امام صادق علیهالسلام فرمود: «از نشانههای تواضع آن است که شخص به نشستن در پایین مجلس راضی میشود و به هر کسی برخورد میکند، سلام میدهد و مجادله را، اگر چه حق با او باشد، ترک کند و ستایش شدن بر تقوا را دوست نداشته باشد».
اما صادق علیهالسلام فرمودند که: «تواضع آن است که: آدمی در مکانی که پستتر از جای او باشد بنشیند و به جایی که پایینتر از جای دیگر باشد راضی شود و به هر که ملاقات کند سلام کند و ترک مجادله کند، اگر چه حق با او باشد و نخواهد که او را بر تقوا و پرهیزکاری مدح کنند».
امام حسن عسگری علیهالسلام فرمود: «هر که حقوق برادران (ایمانی) خود را بهتر بشناسد و آنها را بهتر ادا کند، شأن و مقامش در پیشگاه الهی بزرگتر است، و هر که در دنیا برای برادران (مؤمن) خود تواضع کند، در نزد خدا از صدیقان است و حقا از شیعیان علی بن ابیطالب علیهالسلام خواهد بود».
خدای تعالی به داود علیهالسلام وحی فرمود که: «همچنانکه نزدیکترین مردم به خدا متواضعاناند، همچنین دورترین مردم از خدا متکبراناند».
مروی است که: سلیمان پیغمبر علیهالسلام هر صبح بر بزرگان و اغنیاء و اشراف میگذشت تا میآمد به نزد مساکین، پس با ایشان مینشست و میگفت: «مسکینی هستم با مساکین نشسته».
حضرت عیسی علیهالسلام فرموده است که: «خوشا به حال تواضعکنندگان در دنیا، که ایشان در روز قیامت بر منبرها خواهند بود».
عیسی بن مریم علیهالسلام فرموده است: «خوشا به حال تواضعکنندگان در دنیا، که در قیامت بر تختها نشینند. خوشا به حال اصلاحدهندگان میان مردم در دنیا، که در قیامت وارث فردوسند. خوشا به حال کسانی که در دنیا پاک دلانند، که در قیامت به خدای تعالی نظر دارند».
د) تواضع در سیره پیامبر و ائمه علیهمالسلام
▪ محمد صلیاللهعلیهوآله متواضعترین پیامبران
همچنان از کبار اصحاب منقول است که روزی حضرت مولانا در شرح نیستی و انکسار و تواضع معانی میفرمود و دلایل معقول و منقول و مکشوف میگفت؛ مثال فرمود که: «چون شاخههای درختان بیبار میباشند، مثل صنوبر و سرو و شمشاد و سپیدار، دایم سر بالا میدارند. و چون درختان بارور باشند، تمامت شاخهای آن سر به زیر میآرند، متواضع و متذلّل میباشند. از این رو حضرت پیغمبر ما - علیه اکمل التحیات - به غایت متواضع بود، که شجره وجود مبارکش جامع ثمره اولین و آخرین بود تا لاجرم از جمیع انبیاء و اولیاء متواضعتر و خاکیتر و درویشتر بود. آنگاه این بیت را فرمود:
بنی آدم سرشت از خاک دارد اگر خاکی نباشد آدمی نیست
«ابو سعید خدری» که از اصحاب حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله بود روایت کرده که: «آن حضرت خود علف به شتر میداد و آن را میبست و خانه را میرفت و گوسفند را میدوشید و نعلین خود را پینه میکرد و جامه خود را وصله مینمود و با خدمتکاران چیز میخورد و چون خادم از دست آسیا کشیدن خسته میشد، آن حضرت خود آسیا میکشید و از بازار چیزی میخرید و به گوشه جامه خود میگرفت و به خانه میآورد و با غنی و فقیر و کوچک و بزرگ مصافحه میکرد و به هر که بر میخورد از کوچک و بزرگ و سیاه و سفید و آزاد و بنده، از نمازگزاران، ابتدا به سلام میکرد. جامه خانه و بیرون او یکی بود. هر که او را میخواند اجابت میکرد. به آنچه او را دعوت میکردند حقیر نمیشمرد، اگر چه هیچ به جز خرمای پوسیده نمیبود. صبح از برای شام چیزی نگاه نمیداشت و شام از برای صبح چیزی ذخیره نمیکرد. خوشخلق و کریمالطبع و گشاده رو بود و با مردمان نیکو معاشرت میکرد. تبسمکنان بود. بیخنده و اندوهناک بود بیعبوس. در امر دین، محکم و شدید، بود بیسختی و درشتی با مردمان.
متواضع و فروتن بود بیمذلت و خواری. بخشنده بود، بیاسراف. مهربان بود، به جمع خویشان و اقارب. قریب بود به جمیع مسلمانان و اهل ذمه. دل او رقیق بود و پیوسته سر به پیش افکنده بود و هرگز این قدر چیز نمیخورد که تخمه شود و هیچ وقت دست طمع به چیزی دراز نمیکرد.
▪ حکایتی از نهایت تواضع پیامبر
آوردهاند که روزی وقت نماز دیگر، رسول صلیاللهعلیهوآله قصد مسجد کرد تا نماز بگذارد، کودکان مهاجر و انصار در راه گذر بازی میکردند. چون رسول را دیدند در وی آویختند و هر یکی گفتند که: «اشتر من باش». رسول صلیاللهعلیهوآله با ایشان ساخته بود و زمام اختیار در دست ایشان نهاده. اصحاب در مسجد انتظار میکشیدند، «بلال حبشی» به استقبال خدمتش آمد، رسول را علیهالسلام دید در دست بچگان مانده، قصد گوشمال کرد. رسول منع فرمود و گفت: «تنگ شدن وقت نماز به که تنگ شدن دل کودکان. برو گرد حجرات طاهره، هر چه یابی بیار تا خویشتن را از این اطفال باز خرم». بلال رفت و هشت گردکان یافت. به خدمت رسول آورد. به دست گرفت و میگفت: «اشتر خود بدین گردکان میفروشید؟» کودکان گفتند «اشتر دیگران عف میکند، اگر تو نیز عف کنی بفروشیم» پیغامبر، روی به قبله دعا آورد و «یا الهی عفو» گفت. جبرئیل آمد و رسول را علیهالسلام خبر داد که: «بدین تواضع که ورزیدی و بدین مسکنت و تضرع که عفو طلبیدی، خدای نیمه اهل دوزخ را که علف و هیمه آتش بودند بخشید و درباره ایشان مرحمت فرمود و اگر بار دیگر عفو میگویی، دوزخ خالی میماند. بلال چون آن کمال تواضع و انقیاد و تسلیم مشاهده کرد، پای مبارک خواجه را علیهالسلام بوسه داد و گفت: «خدای داناتر است که پیغمبری و رسالت که را میباید داد».
▪ تواضع در زندگی رسول خد
پیغامبر صلیاللهعلیهوآله با علو منصب خود، متواضعترین مردم بود [...] بر درازگوشی که گلیمی بر او بود برنشستی و مع ذلک، دیگری را پس خود بنشاندی. بیمار را بپرسیدی و جنازهها را مشایعت نمودی و دعوت بنده را اجابت فرمودی و نعلین بدوختی و جامه را به یکدیگر پیوند زدی و در خانه خود با اهل خود در حاجتی که بودی، کار کردی.
و یاران او برای او برنخاستندی، بدان چه دانستندی که او کراهیت دارد و چون بر کودکان بگذشتی سلام گفتی...
و میان یاران خود نشستی و با ایشان چنان آمیخته شدی که یکی از ایشان است. پس اگر غریبی بیامدی او را از میان ایشان نشناختی تا آنگاه که بپرسیدی.
▪ تواضع در اوج قدرت
روایت است که: دو برادر دینی - پدر و پسر - بر امیرمؤمنان علیهالسلام وارد شدند. حضرت برخاست و آنان را گرامی داشت و بر صدر مجلس نشانید و خود برابر آنها نشست و فرمود طعامی آوردند و آن دو خوردند. قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد تا بر دست مرد آب ریزد. حضرت از جای برخاست و آفتابه را گرفت تا بر دست مرد بریزد. آن مرد خود را بر خاک مالید و گفت: «یا امیرالمؤمنین! خدا مرا در حالی ببیند که تو آب بر دست میریزی؟» حضرت فرمود: «بنشین و دست بشوی که خدای عز و جل تو را در حالی میبیند که برادرت، که فرقی با تو ندارد و از تو جدا نیست، خدمتت میکند و میخواهد که با این خدمت در بهشت ده برابر همه اهل دنیا در خدمت او باشند» پس مرد نشست، و علی علیهالسلام فرمود: «تو را قسم میدهم به حق عظیمی که برای من میشناسی، آسوده خاطر و با آرامش دست خود را بشویی، همچنانکه اگر قنبر به دست تو آب میریخت. آن مرد چنین کرد، و چون تمام شد حضرت علیهالسلام آفتابه را به «محمد بن حنفیه» داد و فرمود: «پسرم! اگر این پسر در حضور پدر نبود من آب بر دستش میریختم، ولکن خداوند ابا دارد که بین پدر و پسر وقتی در جایی با هم هستند یکسان رفتار شود» پدر بر دست پدر آب ریخت و پسر باید بر دست پسر آب ریزد. محمد بن حنفیه بر دست پسر آب ریخت.
مولانا علی علیهالسلام خرما خریده و بر ردا کرد و برگرفت. مردمان به تعجیل شتافتند تا ازو بستانند. گفت: «صاحب عیال اولیتر آنکه بار خود برگیرد» و آن از غایت تواضع او بود.
▪ حکایت امام علی و تواضع هنگام راه رفتن
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام که شیر بیشه دین بود، هر وقت که در مسجد درآمدی، سر فرو افکنده و پشت دوتا کرده آمدی. وقتی یکی او را پرسید: «تو که بر پشت هیچ بار نداری، پشت دو تا کرده چرا میآیی؟» گفت: «کدام بار از آن گرانتر که از حمل آن آسمان و زمین و جبال، ابا کردهاند و ما تحمل کرده؟»، آری تبختر نشان مخنثان راه دین است، نه علامت مردان یقین.
ه) راههای کسب تواضع
▪ شناخت خود و خداوند
اول همه معرفتها آن است که خود را و خدای تعالی را بشناسد: و خود را به عیب و تقصیر، و خدای تعالی را به عظمت و جلال و باک ناداشتن به هلاک عالم. و از این دو معرفت جز خوف نزاید. و برای این بود که رسول صلیاللهعلیهوآله گفت: «اول علم آن است که خدای را به جباری و قهاری بشناسی و آخر آنکه بندهوار کار به وی تفویض کنی و بدانی که تو هیچ چیز نه ای و به تو هیچ چیز نیست. و چگونه ممکن گردد که کسی این داند و نترسد.
ابوسلیمان گوید: بنده تا خودش را نشناسد تواضع نمیکند.
▪ مغرور شدن به طاعت خود
مسلمانی هیچ بنده تمام نگردد تا طاعتهای خویش را به چشم معصیت ببیند، و معصیت دیگران به چشم طاعت نبینند. از بهر آنکه آنِ خلق، او را ظاهر است و آنِ خویش حقیقت باشد، که آنچه او به ظاهر معصیت میداند، زیر آن تأویلی باشد که او را از آن خبر نباشد. و در طاعت خویش مکرر آمده در اساس به تقصیر خویش حقیقت است که او را شک نیست.
پس این طایفه در هر که نگرند و در او چیزی بینند که ایشان را مستنکر آید، در آن به تأویل مشغول گردند. از بهر آنکه آن طایفه بیشتر برآنند بلکه همه برآنند که جاه خویش ساقط کنند و دوستی اسلام با جاه دشوار به هم جمع آید، و جاه از خود ساقط نتوان کرد، مگر به حیلهای که خویشتن را بهظاهر به خلق عاصی نمایی، تا خلق از تو بر گردند. و به باطن مطیعترین خلق باشی حق را جلَّ و عزَّ. و هر که را بر منکری بینند بدین تأویل به وی نظاره کنند.
▪ خود را هیچ به حساب آوردن
و اصل مسلمانی خود این است که هر که داند که او کسی است هلاک شد، همچنانکه ابلیس. و هرکه بر خویشتن مُقِر آید که من هیچکس نه ام نواخت یابد، همچنانکه آدم علیهالسلام روشن باطنان که از ضوء ضمیر، خفایای عالم بینند، چنین گویند: «اگر شمع توفیق طاعتی در صفّه باطن تو افروختهاند میباید که آن را از نظر نامحرمان پنهان داری، اگر چه شمع پنهان نماند، مردمان غیب همه وقت خود را پنهان داشتهاند و حق تعالی، همه وقت ایشان را ظاهر گردانیده است. آری مردان دین از آفتاب طالع، طالعترند و از ماهتاب لامع، لامعتر و آفتاب طالع را که تواند پوشید و ماهتاب لامع را که مستور تواند داشت.
«بشر حافی» که سلطان سر و پا برهنگان بود میگوید: «مرا هیچکس تازیانهای سختتر از دخترکی نزد و آن دختر «حسن بصری» بود - رحمة اللّه علیه - و آن همچنان بود که روزی بر در حسن رفتم و در بزدم، دخترکی آواز داد که بر در کیست؟ گفتم: منم بشر حافی، گفت: ای خواجه هم از این راه در بازار رو، و نعلین بخر در پای کن تا بار دیگر خود را هم بشر حافی نخوانی».
به اخبار آمده است که موسی را علیهالسلام وحی آمد که: «اندر قوم خویش کسی بجوی که بهترین بنی اسرائیل وی باشد» یک تن را اختیار کردند. فرمان آمد که: «او را بگویید تا بترین خلق را بجوید» سه روز زمان خواست، و همی گشت. چهارم روز رسنی به گردن خویش اندر افگند و بر موسی آمد و گفت: «بترین بنی اسرائیل منم. اینک آوردم» علیهالسلام ورا گفت: «زاهدترین بنی اسرائیل تویی چرا چنین گویی؟» گفت: «از بهر آنکه گناهان خویش به یقین همی دانم و آن دیگران به شک. و کسی که گناه وی به یقین باشد بتر باشد از آن کسی که گناه وی به شک باشد» امر آمد که: «یا موسی، بهترین بنیاسرائیل وی است نه به بسیاری طاعت، که بدانچه خویشتن را بترین خلق دانست».
چنین یاد دارم که سقای نیل نکرد آب بر مصر سالی سبیل
گروهی سوی کوهساران شوند به فریاد خواهان باران شدند
گرستند و از گریه جویی روان بیاید مگر گریه آسمان
به ذوالنون خبر برد از ایشان کسی که بر خلق رنج است و زحمت بسی
فرو ماندگان را دعایی بکنکه مقبول را رد نباشد سخن
شنیدم که ذوالنون به مدین گریخت بسی بر نیامد که باران بریخت
خبر شد به مدین پس از روز بیستکه ابر سیه دل بر ایشان گریست
سبک عزم باز آمدن کرد پیرکه پر شد به سیل بهاران غدیر
بپرسید از او عارض در نهفت«چه حکمت درین رفتنت بود؟» گفت:
«شنیدم که بر مرغ و مور و ددانشود تنگ روزی ز فعل بدان
در این کشور اندیشه کردم بسیپریشانتر از خود ندیدم کسی
برفتم مبادا که از شر منببندد در خیر بر انجمن»
بهی بایدت لطف کن کان بهانندیدندی از خود بتر در جهان
تو آنگه شوی پیش مردم عزیزکه مر خویشتن را نگیری به چیز
بزرگی که خود را نه مردم شمردبه دنیا و عقبی بزرگی ببرد
فروتن بود هوشمند گزیننهد شاخ پر میوه سر بر زمین
اولیای خدای - عز و جل - چو چیزی پدید آید ایشان را از کرامات، ایشان را ذل و خضوع زیادت گردد و ترس و تواضع بیشتر شود و تن خویش را خوارتر گیرند و حق خدای بر خویشتن واجبتر بینند...
اندر این فضل که یاد کردیم چند نوع سخن است: یکی آن است، واللّه اعلم، که چون ولی را کرامتی پدید آید خویشتن را مستحق کرامت ندارد؛...
و از این نیکوتر هست و آن، آن است که تا کسی خویشتن نبیند خویشتن را عمل نبیند؛ و تا خویشتن را عمل نبیند بدان عمل خویشتن را مستحق عطا نبیند. و اهل معرفت خویشتن دیدن بتپرستی دانند. تا گروهی بزرگان گفتهاند: «اَلصَّنَمُ الاَعظَمُ هِیَ النَّفس» پس چو خویشتن نبینند عمل خویشتن چگونه بینند؟! چو ورا عمل نباشد استحقاق کرامت کی باشد؟!
و از این نیکوتر هست و آن، آن است که اگر کسی را از ازل تا ابد بر اخلاص خدمت کرد، باز بدان خدمت چیزی یابد که با وی سکون آرد، معبودش آن چیز بوده است نه حق. نفاق را خلاص پنداشته است و شرک را ایمان؛ تا اندر پنداشت بوده است نه اندر حقیقت. از بهر آنکه اهل حقیقت آنچه کنند نبینند، و آنچه بینند نکرده باشند؛ و چو کرده نبینند آن نادیدن خود نیز نبینند، و آنچه بینند نکرده باشند؛ و چو کرده نبینند آن نادیدن خود نیز نبینند، اگر کرده بینند شرک است، و ناکرده بینند هم شرک است. حقیقت جز تعری و تبری نیست.
و از این نیکوتر هست و آن، آن است که هر که را از حق جز حق چیزی باید ورا مقام ولایت نیست. چو دعوی کرامت کرد، از دوست غیر دوست خواست؛ این نفی ولایت است نه ثبوت ولایت. و از این نیکوتر هست چو کرامت جوید یا خواهد، تعزز و افتخار وی به کرامت باشد.
▪ لزوم تبرا از کرامات خود و عدم تعلق بدانها
یکی از بزرگان چنین گفته است که: بُت اندر عالم بسیار است یکی از بتان کرامات است. کافران به بت تعلق کنند اعدا باشند. چو از بت تبرا کنند اولیا گردند. بت عارفان کرامات است. اگر با کرامات بیارامند، محجوب و معزول گردند. و اگر از کرامات تبرا کنند مقرب و موصول گردند.
▪ طاعت خود را هیچ دانستن
علما گفتند علامت دوستی دو چیز است: عطای اندک از دوست به بسیار بر گرفتن و عطای بسیار از خود به اندک شمردن، و خدای عزّوجلّ با مؤمنان به جای آورده است این هر دو عطای بسیار و یاد کرد مؤمنان را گفت: «دنیا را با همه نعمت اندک خوانند.» و یاد کرد مؤمنان را بسیار و گفت: «ای بنده من روی از اندک بگردان و به بسیار مشغول گرد.»
▪ راه عملی کسب تواضع
روایت کردند از یکی از صحابه پیامبر که گفت: «سِرّ تواضع آن است که ابتدا کنی به سلام بر آن کس که تو را پیش آید از مسلمانان، و آنک بپسندی به فروترین مجلس، و کراهیت داری که تو را بستایند به پرهیزکاری و نیکی».
و) انواع تواضع
▪ تواضح ممدوح
تواضع را صنعت این است که گردن بنهد کشیدن بلا را. و این بر دو گونه باشد: یا بار خلق باشد، یا بار حق. بار خلق بکشد به آن معنی که جفا را به مکافات مشغول نگردد، و هر رنجی که به وی رسد روا دارد، چون خلق را صلاح در آن باشد.
▪ تواضع در برابر خدا
تو زمین باش تا او آسمان باشد؛ گاه بارانش بر تو میبارد و گاه آفتابش بر تو میتابد؛ گاه ابرش تو را در سایه خود میپروراند؛ گاه نفحات لطف او بر تو میوزد تا پخته گردی.
هر چند به سِرّ نزدیکتر شوند، خویشتن را دورتر دانند، از بهر آنکه هر که خود را به حق تعالی نزدیکتر داند دورتر گردد، و هر که خویشتن را دورتر داند نزدیکتر گردد.
تواضع ذلیل بودن دلها است مر داننده عیبها را. و او تواضع را طرف یکی نهاد، و آن به جانب حق است. از بهر آنکه حق تعالی از اسرار بنده آن داند که خلق از ظاهر او ندانند و بنده لامحاله ظاهر خویش راست میدارد نظاره خلق را. باطن اولیتر که راست بدارد نظاره حق را و راست داشتن باطن تذلل است به هر وجه که بنگریم.
و جمله این سخن آن است که: صفات بندگی مقدوری است و بیاختیاری، و صفات خداوندی قادری است و مرادراندن. و مقدور بی اختیار با قادر مرادران جز به ذل صحبت کی تواند کردن؟! چون این حال بیفتد ذل اعتقاد کند و از فقر لباس سازد، آنگاه صحبت حق را شاید.
ما را به عبادت نتوان یافت. یک ذره حرمت و نیاز که گنهکاری از سر سوز جرم و تشویر خویش به درگاه ما آرد، بر ما عزیزتر از همه عبادتهای با تکبر و پنداشت که کردهاند و خواهند کرد؛ معصیت مخلص بهتر از عبادت مُرائی؛ زیرا که از عبادت مرائی بوی نفاق آید، و از معصیت مخلص بودی توبه و غفران آید، و از کاری که بوی غفران آید، نه چندان باشد که بوی نفاق آید.
و اصل تواضع از بزرگ شمردن خداوند و درک هیبت و عظمت اوست. و هیچ عبادتی برای خدا نیست که آن را بپسندد و قبول کند مگر اینکه در آن تواضع است و حقیقت معنی تواضع را نمیفهمند مگر بندگان مقربی که به وحدانیت خدا رسیدهاند. خدای عزوجل میفرماید: «بندگان خاص خدای رحمان کسانیاند که با آرامش و بیتکبر بر زمین راه میروند و چون جاهلان خطابشان کنند، سخنی مسالمتآمیز گویند».
و خدای عزوجل گرامیترین خلق و سرور بندگان خود محمد صلیاللهعلیهوآله را به تواضع امر فرمود: «برای مؤمنانی که پیرویت کردهاند فروتنی و ملایمت کن».
خدا به موسی بن عمران وحی فرستاد که: «ای موسی! هیچ میدانی که چرا تو را برگزیدم و اختیار کردم به سخن گفتن با خودم؟» عرض کرد: «به چه سبب بود؟» فرمود که: «من ظاهر و باطن همه بندگان خود را دیدم، هیچ یک را ندیدم که ذلت ایشان از برای من چون تو باشد، ای موسی! بهدرستی که تو هر وقت نماز میکردی، رخسار خود را بر خاک میگذاردی».
در راه او شکستهدلی میخرند و بس. بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است و در احادیث قدسیه وارد است که خدا فرموده: «تا خود را بیقدر میدانی تو را در نزد ما قدر و مرتبه ایست. و چون از برای خود قدری بدانی در پیش ما هیچ قدری نداری».
و دیگر فرموده که: «خود را خرد و کوچک بشمارید تا من محل شما را بزرگ کنم».
پس سزاوار عالم آن است که: خود را به نوعی بدارد که مولای او میطلبد.
چو باشد در مقام بندگی دل کند در پایه انصاف منزل
شود محکوم امر و نهی خالق نجوید سر بزرگی بر خلایق
بود او را نصیبی از تواضع نیابد پایه قدرش تَرَفُّع
گرت گنج تواضع گشت روزی کنی در ملک عزت دلفروزی
تکبّر پیشه آزادگان نیست که کبر از شیوه افتادگان نیست
تکبّر آن زمان دانی غنیمت اگر پیش تو دارد نفس قیمت
فروتن در جهان باشد گرامی که میورزد طریق نیک نامی
گریزد عاقل از اهل تکبّر که بی معنی بود صاحب تصوّر
خوشا آن دل که از کبرش خبر نیست در او از سر بزرگی هیچ اثر نیست
طریقی جز تواضع نیست ما را نشاید کبریا الّا خدا را
▪ تواضع در برابر خلق
تواضع، اکرام و استعظام اصحاب فضایل و دوستان و یاران است و اعراز و تعظیم کسانی که به جاه و مال فروتر ازو باشند و به فضیلت و شرف مساوی یا برتر و بذل جاه بر هر کس را به حسب قدر و مرتبت او، هر چند فروتر از او باشند در فضیلت، مادام تا منکر نباشند.
[امام علی] به محمد پسر ابوبکر، چون او را حکومت مصر داد فرمود: «با آنان فروتن باش و نرمخو، و هموار و گشادهرو و به یک چشم بنگر به همگان، خواه به گوشه چشم نگری و خواه خیره شوی به آنان، تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالتت مأیوس نگردند....
بزرگان چنین گفتهاند که ایمان بنده به حقیقت آنگاه تمام گردد که اگر خلق را از آسمان بلایی بیاید به شومی خویش داند، و اگر مر او را نیکویی پدید آید [برکت] طفیل کسی دیگر داند. تا شیخ گفتی - رحمه اللّه - که: «بنده به حقیقت به خدای مؤمن نگردد تا آن گه که هر که را بیند بهتر از خویشتن داند، و مر خداوند را - عزوجل - بر روی زمین از خویشتن کمتر بنده نداند» و گفت: «وجه این آن است که هر که را بیند یا پیرتر از خویشتن بیند یا جوانتر. اگر پیرتر بیند گوید این بر در خدای عزوجل خدمت بیش از من دارد، و اگر جوانتر بیند گوید این گناه کم از من دارد. و اگر کسی خواهد که این سخت ورا وقت گردد، طریق آن است که آنچه از خویشتن داند یقین است، و آنچه از خلق داند شک است. یقین به جای بگذاشتن و به شک مشغول گشتن، محال است. همواره یقین بر شک غلبه دارد...»
و اما تحمل اثقال اهل ملت آنگاه تمام گردد که بداند که گماشته حقاند، و مرا با گمارنده حقتعالی خصومت نیست. پس هر که او بار خلق کشندهتر، نظر و عنایت ما با او بیشتر. تو نظاره بار ایشان مکن، تا به ظاهر بار ایشان را صابر باشی و به باطن نعمت ما را شاکر.
بیا ای از تکبر مست گشته ز فکر سر بلندی پست گشته
تواضع کن که یابی سر بلندی فروتن شو که یابی ارجمندی
تکبر سر بلندان را کند پست تواضع زیر دستان را زبر دست
گر از راه تواضع خاک باشی چو گردی گرد، بر افلاک باشی
کشی گر از تکبر سر بر افلاک نشینی همچو آتش زود بر خاک
زمین چون از تواضع خاک گشته غبارش سرمه افلاک گشته
فلک گر از تواضع خم نبودی سر افراز همه عالم نبودی
چو آدم را وجود از خاک دادند ملایک در سجودش سر نهادند
چو شیطان سر کشید از سجده کردن فتاد از لعنتش طوقی به گردن
مبادا از تکبر کردن خویش نهی آن طوق را بر گردن خویش
حسود از جمله نعمتهای عالم همین دارد تواضع را مسلم
کسی در شکر این نعمت چه گوید؟ که دشمن هم زوالش را نجوید
چو دشمن سنگ بردارد پی جنگ تواضع را حصاری سازد از سنگ
به راه مسکنت هر کس که خاک است ز سنگ حادثات او را چه باک است
ز) تواضع مذموم
▪ تواضع در برابر دنیاداران
«ابن مبارک» گوید «اصل تواضع آن است که خودت را در برابر کسی که از نظر نعمت دنیا فروتر از توست، پست بگیری تا به او اعلام کنی که تو به دنیایت بر او برتری نداری و خودت را نسبت به کسی که از نظر دنیا بالاتر است، بالاتر بگیری تا به وی اعلام کنی که او به خاطر دنیاداریاش بر تو برتری ندارد».
▪ تواضع فقر
«یحیی بن معاذ رازی» همی گوید «تواضع صفتی است حمیده و خصلتی است پسندیده، ولیکن حسن جمال و غایت کمال او در امرا و سلاطین ظاهرتر است و کبر و خودبینی وصفی است در غایت قباحت و عادتی است در نهایت وقاهت؛ ولیکن شناعت آن در فقرا و مساکین واضحتر است.
▪ تواضع به جهت طمع و احتیاج
تواضع با خلق چنان پسندیده بود که خاص خدای را باشد. بدان معنی که ایشان را مظاهر آثار قدرت و حکمت الهی بیند، نه از آن روی که بدیشان طمع و احتیاج دارد و از سر منقصت و مسکنت پیش ایشان تذلّل نماید، چه این معنی را ضعت خوانند نه تواضع. و در این موضع فقرا را کبر به معنی عدم التفات با اغنیا از تواضع بهتر است.
▪ تواضع برابر کسی که احسان نمیکند
خردمندی را پرسیدند: «بدبخت کیست؟» گفت: «آن کسی که قبول کرد قولِ کسی که او را نشناخت و تواضع کرد کسی را که از وی احسان ندید و دوستی گرفت با کسی که از وی سود نبرد».
▪ تواضع ورزی در روزگار پستی مردمان
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا [...]
با یکدیگر کنند همی کبر هر گروه آگاه نه کز آن نتوان یافت کبریا
هرگز بهسوی کبر نتابد عنان خویش هرک آیتی نخست بخواند «زهل اتی»
با این همه که کبر نکوهیده عادت است آزاده را همی ز تواضع بود بلا
گر من نکوشمی به تواضع نبینمی از هر خسی مذلت و از هر کسی عنا
ح) ابیات نغز درباره تواضع
سهل باشد گر کنند افتادگان افتادگی مهربانی و تواضع از بزرگان خوش نماست
(ملا محسن فیض کاشانی، قرن یازدهم)
لذت فقر چو بادهست که پستی جوید که همه عاشق سجدهست و تواضع سرمست
تا بدانی که تکبر همه از بی مزگیست پس سزای متکبر سر بیذوق بس است
گریه شمع همه شب نه کی از درد سرست چون ز سر رست همه نور شد از گریه برست
(مولوی، قرن هفتم)
تواضع پایه اقبال مندیست بهقدر خاکساری سر بلندیست
در او شاه جهان مسند نشین است کدامین سربلندی بیش ازین است
(کلیم کاشانی، قرن دهم و یازدهم)
گر همی خواهی قبول خاص و عام پیشه خود کن تواضع، والسلام
خویشتن را از همه کمتر شمار سر زجیب فقر و درویشی برآر
نخوت و کبر و ریا را دور دار جان به عجز و مسکنت مسرور دار
باش همچون خاک ره خوار و ذلیل زیر پای هر ضعیف و هر جلیل
(محمد اسیری لاهیجی، قرن نهم)
دوست میسازد تواضع دشمن دیرینه را خاکساری میکند جاروب گرد کینه را
نشکنی تا خویش را، از دوست کی یابی نشان هست پیچیدن کلید قفل این گنجینه را
بیابی از تواضع هر چه خواهی که خاک پا شدن خاک مراد است
کشد تیغ زبان طعن بر خویش جگر داری که با خود در جهاد است
با تواضع میتوانی جانِ دشمن را گرفت جز به شمشیر خمیده، خصم را گردن مزن
(واعظ قزوینی، قرن یازدهم)
هر تواضع که پی منفعت است از خسان آن نه تواضع صفت است
طمع از خلق گدایی باشد گر همه حاتم طایی باشد
تواضع کن آن را که دانشور است به دانش ز تو قدر او برتر است
به تواضع چو ساخت خود را پست حق گرفتش بدان ترفع دست
پست شو پست تا بلند شویبهره بفکن که بهرهمند شوی
دانه اول فتاد پست به خاکتا از آن سر کشید بر افلاک
(نورالدین عبدالرحمان جامی، قرن نهم)
گر نخسبی ز تواضع شَبَکی جان چه شود ور نکوبی به درشتی در هجران چه شود
ور بگیرد ز بهاران وز نوروز رخت همه عالم گل واشکوفه و ریحان چه شود
(مولوی، قرن هفتم)
تواضع جو که میسازد غرور و سرکشی خوارت ز جمشید ار به حسن و دلبری فیروزتر باشی
(نظیری نیشابوری، قرن دهم و یازدهم)
رتبه افتادگی از کیمیا بالاترست قطره ناچیز را گوهر تنزل میکند
در بلندی با فرودستان تواضع پیشه کن تا چو ماه نو تو را گردون کند از زر رکاب
بی تواضع نیست ممکن سر فرازی یافتن سوی خود این گوی بی چوگان کشیدن مشکل است
چون ماه نو تواضع اگر خوی خود کنی آفاق را به قد دوتا میتوان گرفت
از تواضع میتوان مغلوب کردن خصم را میشود باریک چون سیلاب از پُل بگذرد
خصم غالب را زبون صبر و تحمل میکند از تواضع سیل را مغلوب خود پُل میکند
ز دست خود سلیمان داد پای تخت موران را تواضع با فقیران نقص در دولت نمیباشد
در نظرها شود انگشت نما چون مه نو از تواضع قد هر کس که دو تا میباشد
بر صدر بود چشم، تواضع طلبان را آسوده بود هر که به بالا ننشیند
(صائب تبریزی، قرن یازدهم)
تکبر با گدایانِ درِ میخانه کمتر کن که اینجا مور بر هم میزند تخت سلیمان را
(فروغی بسطامی، قرن سیزدهم)
چو نعمت بیش یابی با کم از خود کم تکبر کن که در اندک زمان با خویش خواهی دید یکسانش
(محمد فضولی، قرن دهم)
چند سایی به هوس تاج تکبر بر چرخ که همه زیر زمین تا به زبر تاج ورست
تو مشتی خاک و چندین تَغَیُّر تفکر کن مکن چندین تکبر
اگر فقر و فنا خواهی در این راز تکبر از نهاد خود بینداز
تکبر پاک کن از جان و از دل که تا مقصود خود آری به حاصل
(عطار نیشابوری، قرن هفتم)
بزرگان نکردند در خود نگاه خدا بینی از خویشتن بین مخواه
تواضع سر رفعت اندازدت تکبر به خاک اندر اندازدت
تواضع کن ای دوست با خصم تند که نرمی کند تیغ برنده کُند
چو خواهی که در قدر، والارسی ز شیب تواضع به بالا رسی
گدا گر تواضع کند، خوی اوست ز گردن فرازان تواضع نکوست
بلندیت باید، تواضع گزین که آن بام را نیست سُلَّم جز این
(سعدی)
مهر و تواضع است مرا، مذهب و طریق در دین ما چو کفر حقیقی است، کبر و کین
(محمد امیری لاهیجی)
با سخا باش و تواضع پیشه گیر تا شود روی دلت، بدر منیر
(عطار)
چون زلف بتان، شکستگی عادت کن تا صید کنی هزار دل در نفسی
(ابو سعید ابوالخیر)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست