یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
مجله ویستا

چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است


چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است

آدمی در مسیر زندگی با حوادثی مواجه می‌گردد که از «دست قدرت‌نگر و منصب صاحب جاهی» برخاسته است و چه بسا اگر فتنه‌ کننده ظالم به چنین منصب و قدرت، نیرومند نمی‌شد، ذوق زورآزمایی …

آدمی در مسیر زندگی با حوادثی مواجه می‌گردد که از «دست قدرت‌نگر و منصب صاحب جاهی» برخاسته است و چه بسا اگر فتنه‌ کننده ظالم به چنین منصب و قدرت، نیرومند نمی‌شد، ذوق زورآزمایی دامن جانش را نمی‌گرفت و قدرت، چون شرابی مرد افکن مستش نمی‌کرد، سزاوار «یارب مباد آنگه گدا معتبر شود» نمی‌شد، زیرا گدای معتبری «که از شراب غرورش به کسی نگاهی نیست» چون «هوشیار حضور و مست غرور» است به خواسته «بکن معامله و این دل شکسته بخر» بی‌توجهی می‌نماید و اگرش گویند «با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور» به لحاظ این‌که «از وی همه مستی و غرور است و تکبر»؛ جواب گوید «برو معالجت خود کن ای نصیحتگوی».

نمی‌داند روزی از چنین و چنان کردن‌ها پشیمان شده، حسرت می‌خورد چرا آن روزگار که ستمدیده و رنج‌کشیده‌ای می‌گفت: «امروز که در دست توام مرحمتی کن» به اتکای قدرت، عاشقان را حقیر دیده از هیچ‌گونه جفایی در حق ایشان کوتاهی ننمود.

ما می‌توانیم این واقعیت را که روزی صاحبان قدرت و غرور پشیمان می‌شوند، آنگاه که کاروان اسیران به دروازه شام نزدیک می‌شود فهم کنیم و بدانیم «رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن» که مسلماً «آه از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد» است، می‌باشد ولی دوست و دشمن به این اشاره نموده‌اند چون یزیدبن معاویه به وعده‌هایش عمل نکرد قاتلان شهیدان کربلا جز آه و حسرت و پشیمانی نداشتند تا به درک واصل شدند. چون آل عصمت و طهارت(ع) به نزدیک دمشق رسیدند حضرت ام‌کلثوم براساس «اگرچه مست خرابی تو نیز لطفی کن» به شمر رجوع نموده فرمود: «مرا حاجتی است به آن توجه نما».

شمر پرسید: «چیست؟ فرمود: شهر شام نزدیک است، وقتی خواستی ما را وارد کنی از دروازه‌ا‌ی وارد کن که نظاره‌گر کمتر داشته باشد و بگو تا سرها را از کنار محامل بیرون ببرند، ما را از آنها دور سازند تا مردم به آنها نظر کنند و به ما کمتر نگاه کنند. ولی شمر که رضایت و خشنودی یزید را می‌جست و می‌دانست اگر برخلاف آنچه مطلوب اهل بیت می‌باشد، عمل کند موجبات سرور و شادمانی یزید را بیش از پیش فراهم آورده است دستور داد تا سرها را بر نیزه بلند کرده و در میان محمل‌ها قرار دهند و از دروازه «ساعات» که پرجمعیت‌ترین دروازه‌ها بود وارد سازند، تا شاید یزید، عطایایی بر آنچه وعده کرده است ضمیمه نموده به قاتلان کربلا دهد.»

روز اول ماه صفر، خبر رسیدن به دمشق از میان محافظان کاروان به محمل نشینان عشق رسید؛ محمل به محمل گذشت، همه دانستند سفر به سر رسید لیکن زمان فراق همچنان باقی است.

نوشته‌اند اهل بیت را سه روز کنار دروازه شهر متوقف نمودند تا شهر را بیارایند و آئین بندان کنند.... حضرت عقیله وحی زینب کبری(س) که از کربلا تا کوفه و از کوفه به شام در مقابل فشارهای سخت محافظان و شماتت‌های دردمندانه اهالی شهرهای مسیر راه، هیچگاه به لشکریان همراه نفرموده بود «بر این جان پریشان، رحمت آرید» و این برخورد شمر که برخلاف پیشنهاد خواهرش ام‌کلثوم عمل کرد را دید؛ به سر مطهر شاه مظلومان التجا می‌نمود، به آن پاره جسم شریف و مبارک سر بریده توجه کرد و عرضه می‌داشت: «رحم‌آر بر دل من کز مهر روی خوبت» توانسته قافله‌سالاری نموده با آنچه دشمن کینه‌توز می‌نماید مقابله کند... این را حوادث ناگوار اسارت پرملالت به اثبات رسانیده «تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است» ظالمان از خدا بی‌خبر که تو و یارانت را به شهادت رساندند قادر نیستند رخنه‌ای در استقامت و پایداری اهل قافله کنند. اگر ستم‌های ناجوانمردانه محافظان کاروان بخواهد تاب صبوری را از کفم به در برند «در نظر، نقش رخ خوب تو تصویر کنم» و خویش را دلداری دهم که همیشه «چراغ مصطفوی با شرار بولهبی است». خلاصه کاروان به سرپرستی زینب کبری(س) که در رشادت، نمونه‌ای از شجاعان رشید بنی هاشم به شمار می‌رفت با رهبری واسطه میان غیب و شهود حق و خلق، علی‌بن الحسین(ع) به شام رسید...

حجت خدا امام سجاد(ع) بر شتری لنگ بدون روپوش سوار بود و سر حسین بن علی(ع) بر نیزه‌ای بلند قرار داشت، زنان سوار بر شتران بی‌جهاز در پی حضرتش بودند، محافظان، پشت سر و اطراف ایشان دیده می‌شدند، هر گاه یکی از آن ذوات مقدسه چشمش می‌گریست، نیزه را به سر او می‌کوبیدند... همین جا تمام تا بعد...