پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

پایان تاریخ


پایان تاریخ

نظر فوکویاما, از آن جهت حائز اهمیت است که غرب به رهبری آمریکا, تحت عنوان برتری لیبرال دموکراسی بر دیگر حکومت های بشری, با مشتی نظامی گری درصدد تحمیل آن بر جهان است

فوکویاما(Francis Fukuyama ) متفکر آمریکایی ژاپنی الاصل با فرضیه پایان تاریخ خود، بار دیگر بحث فرا روایت از تاریخ را زنده کرد که تا کنون جدال های قلمی فراوانی را در جهان برانگیخته است.

نظر فوکویاما را از آن جهت می توان در میان تئوری های ستیز جای داد که بر بنیاد نظریه هگل، دموکراسی لیبرال را نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشر، آخرین شکل حکومت بشری و به تعبیر دیگر فرجام تاریخ می داند.

او در کتابش تحت عنوان پایان تاریخ و آخرین انسان نوشت: طی سال های اخیر در سراسر جهان یک اجماع درباره مشروعیت لیبرال دموکراسی به عنوان یک سیستم حکومتی به وجود آمده است. علت این امر آن است که لیبرال دموکراسی، ایدئولوژی های رقیب نظیر سلطنتی، فاشیسم و اخیراً کمونیسم را شکست داده است.

لیبرال دموکراسی ممکن است نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشر و شکل نهایی حکومت بشری و پایان تاریخ باشد. چون اشکال اولیه حکومت از نواقص شدید و غیر عقلانیت برخوردار بودند که منجر به فروپاشی آنها شد اما لیبرال دموکراسی عاری از چنین تضادهای بنیادی درونی است.

فوکویاما تاریخ را یک فرآیند واحد، منسجم و تکاملی می بیند و یادآور می شود که مارکس و هگل هر دو معتقد بودند که تکامل جوامع بشری بی نهایت نیست. هنگامی که بشر به شکلی از جامعه برسد که عمیق ترین و بنیادی ترین آرزوهایش را سیراب کند، تاریخ باید پایان پذیرد.

به نظر وی، هر دو متفکر، پایان تاریخ را اثبات کرده اند با این تفاوت که این پایان برای هگل دولت لیبرال و برای مارکس جامعه کمونیستی بود. پایان تاریخ از نظر فوکومایا به این معناست که پیشرفتی فراتر در توسعه اصول و نهادهای زیر بنایی صورت نخواهد گرفت نه اینکه حوادث بزرگ اتفاق نخواهد افتاد.

نظر فوکویاما، از آن جهت حائز اهمیت است که غرب به رهبری آمریکا، تحت عنوان برتری لیبرال دموکراسی بر دیگر حکومت های بشری، با مشتی نظامی گری درصدد تحمیل آن بر جهان است. حداقل می توان گفت این فرضیه، توجیه تئوریک لازم را برای اقدامات دولت آمریکا در جهان فراهم ساخته است. اما واقعیت این است که فرضیه فوکومایا بیش از آنکه بر استدلال علمی بنا شده باشد، متأثر از جو احساسی ناشی از شکست شوروی است.

فروپاشی به همراه برخی از موفقیت های اقتصادی در دنیای غرب، نظریه پردازان آمریکایی و مراکز فکر سازی(Think Tank ) آنها را به این غرور رسانده است که معتقد شوند، سرمایه داری لیبرال به پیروزی ابدی خود نایل آمده است. فوکویاما نیز سرمایه داری را آخرین مقصد در مسیر تحولات تاریخ اقتصادی بشر می داند. اگر نظام ایده آل بشر، همان گونه که او در کتابش اشاره کرده می بایست عمیق ترین و بنیادی ترین آرزوهای بشر را سیراب کند، آیا به واقع اقتصاد سرمایه داری چنین شرایطی را برای جهانیان فراهم کرده است؟

به باور بسیاری از کارشناسان توسعه، نظام سرمایه داری جهانی شرایطی را به خصوص از زمینه تجارت جهانی بوجود آورده است تا کشورهای در حال توسعه چاره ای جز پیوستن به فرآیند مورد نظر آنها نداشته باشند.

چنان چه در عرض ۳۰ سال از ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ فاصله کشورهای شمال و کشورهای جنوب از ۳۰/۱ به ۵۰/۱ رسیده است و این درحالی است که سیاستمداران، رسانه های جمعی و شیفتگان لیبرال دموکراسی از آن به عنوان دوره توسعه یاد می کند. تنها ده نفر از ثروتمند ترین افراد جهان ۱۳۳ میلیارد دلار در اختیار دارند که ۵/۱ برابر کل درآمد تمامی کشورهای در حال توسعه است مانند ایران، مصر و پاکستان. این نابرابری در کشورهای ایده آل لیبرال دموکراسی بسیار عظیم است. در سال ۱۹۹۱ تنها ۵ درصد مردم آمریکا حدود ۹۰ درصد ثروت ملی را در اختیار داشتند، در فرانسه ۶ درصد مردم پنجاه درصد ثروت ملی را و بقیه مردم نیز پنجاه درصد.

هر سال ۳۰میلیون نفر از گرسنگی می میرند و ۸۰۰ میلیون نفر دچار سوء تغذیه مزمن هستند این آمار در گزارش ۱۹۹۰ یونسیف به ۴۵ میلیون نفر در کشورهای جنوب می رسد که ۵/۱۳ میلیون نفر آن را کودکان تشکیل می دهد. به تعبیر دیگر این بدان معناست که نظام لیبرال دموکراسی آمریکایی در هر دو روز یک هیروشیمای جدید به وجود می آورد.

فوکویاما گفته است که هر کودکی که در کشورهای لیبرال به دنیا می آید اعم از اینکه غنی یا فقیر، سیاه یا سفید باشد، از حقوق شهروندی برابر برخوردار است. در حالی که در محله های اقلیت نشین درون شهری آمریکا و به ویژه محله های سیاه پوست نشین به بخش عظیمی از یک جهنم زمینی تبدیل شده است که برای مجازات طبقات خطرناک فقرای نالایق ساخته شده است و چون تعداد زیادی از کودکان سیاه پوست در این محله ها بزرگ می شوند، آمریکا به گونه ای نظام مند عمیق ترین الگوی حذف اجتماعی، خصومت بین نژادی و خشونت بین فردی خود را باز تولید می کند.

با این همه فوکویاما، اظهار می دارد: شکی نیست که دموکراسی های معاصر با پاره ای از مشکلات نظیر مواد مخدر، بی خانمانی و خیانت نسبت به محیط زیست و مصرف گرایی بیهوده روبرو هستند اما این مشکلات نه به طور جدی برای بنیادهای اصول لیبرال لاینحل هستند و نه آن قدر جدی هستند که منجر به فروپاشی جامعه شوند، آن گونه که کمونیزم در دهه ۱۹۸۰ فرو پاشید.