چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

کامو در بازار مراکش


کامو در بازار مراکش

● یک «نه» ما را از زنجیر زندگی بیهوده سزیف نجات خواهد داد
«کامو، این جوان شهرستانی در چمن پارک‌های پاریس طاق باز می‌خوابید و از رنج کشیدن لذت می‌برد. با زندگی شهری «بیگانه» بود و …

یک «نه» ما را از زنجیر زندگی بیهوده سزیف نجات خواهد داد

«کامو، این جوان شهرستانی در چمن پارک‌های پاریس طاق باز می‌خوابید و از رنج کشیدن لذت می‌برد. با زندگی شهری «بیگانه» بود و این جا و آن جا به «سارتر» می پرید.» همه، حتی نویسنده‌ای که کامو را اینچنین وصف می‌کند، حتم دارند او یک اگزیستانسیالیست لاکردار بود. در سراسر دنیا، مردم مثل گروه همسرایان، وی را یک نهیلیست می‌دانند. پوچ‌گرایی که هر بار قلم در دست می‌گرفت به جان دنیا، نیش می زد. کل زندگی او در چمبره اسطوره «سزیف» بود. بنابر اساطیر یونانی، سزیف بی‌پروا به آسمان رفت بلکه آتش را به زمین بیاورد. زئوس (رئیس خدایان یونان) وی را به دام انداخت و مقرر داشت برای ابد، هر روز سنگی برگرده گیرد و از کوهی بالا برد. آنگاه طبیعتاً سنگ به دره درمی‌غلتد تا سزیف مجبور باشد دوباره وتا ابد این چرخه را تکرار نماید. کامو گفته بود آیندگان درباره ما اینگونه قضاوت می‌‌کنند: «مردمی که روزنامه می‌خواندند و فساد می‌کردند.» نزد او این تکرار عبث، همان دردی است که انسان می‌بایست شجاعانه بپذیرد. هنگام درنگ بیشتر درمی‌یابیم که پیش او «تکرار» و «عبث» نه دو واژه جدا بل دو حقیقت منحل در یکدیگرند. عبث همان تکرار و تکرار همان عبث است. بدتر از همه اینکه در بازبینی تاریخ غرب (تنها تاریخ موجود جهان) می‌فهمیم نیهلیسم و پوچی چیزی نیست که مثل جیره سربازی فقط میان گروه خاصی تقسیم‌ شده باشد، بلکه همچون تاریکی شب با نخوت و پیروزی در جابه‌جای عالم حضور دارد. البته از دیر تا حال قرائت موازی دیگر نیز در کار بوده و هست. برای مثال بورکهارت (متفکر سنت‌گرای معاصر) داستان واقعی و تأمل برانگیزی را از روزگار سفرش به مراکش تعریف می‌کند. ظاهراً زمانی در یکی از بازارهای مراکش درویش سفید مویی را می‌بیند که به گفته کاسبان هر روز تا شام، آهنگی ثابت (تکراری) را به زخمه دو تار می‌نوازد و با آوازی یگانه همساز می‌کند. پس از مکافات فراوان پیر را به زبان می‌آورد تا بداند چرا از طلوع تا غروب سر در گریبان همین فعل بی‌تغییر است. پیر، در می‌آید که: «این تویی که علی‌الدوام، یک چیز می‌شنوی. والا در گوش من، این نغمه، هر بار رویی تازه می‌گیرد.»

این قصه، خود به خود تکان‌دهنده است؛ خاصه در قیاس با نقل روایت سزیف، در ما وسوسه‌ای است تا پابرهنه (و تنها پابرهنه) میان حرف این پسران بلوندی بپریم و بگوییم: نه! شاید یکی نه، بسنده باشد تا صیرورت و شدن را به زندگی بازگردانیم و آدم و عالمی دیگر بسازیم. گویا آن رنج بی‌حساب و این غربت با کتاب دو طرز گونه‌گون‌اند. آیا می‌توان کامو را در یکی از کافه‌های پاریس، گیر انداخت و به پنجه استدلال و حجت و اغوا، به بازار مراکش کشید؟ حالا پس از سال‌ها تجربه شک داریم که کار اسلام و دعوت به صلاح تنها با استدلال و تبلیغ راست بیاید. اصلاً «ویتگنشتاین» می‌گوید روایت مرد کافر از جهان با روایت مرد موحد متناقض نیست و ادامه می‌دهد که آن دو، هر یک از محل جهان تصویرهای کاملاً متفاوتی سخن می‌گویند. این دو نظام زبانی هم از دو حیات مختلف نشأت می‌گیرد و هم به لقاء «دو» عالم منتهی می‌شود. در این صورت امکان جمع هر دو دنیا منتفی می‌شود. نمی‌توان حیاتی کامویی داشت و مثلاً نماز خواند و آن را تکرار بیهوده ندانست. در این صورت تبدیل به مصداق آیه:«مثلهم کمثل الذی استوقد ناراً فلما اضآءت ما حوله و ذهب‌الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لایبصرون» (البقره ـ ۱۷) می‌شویم. کسانی که آتش می‌افروزند اما از روشنایی آن بهره‌ای نمی‌برند. صوم و صلات تکراری همچون آتشی است که نور ندارد. وضو از «ضوء» به معنی نور می‌آید. گویا وضو جز همین صورت ساده (البته مهم) فقهی باطن و غیبی نیز دارد که باید از کل زندگی گرفته و در عمل وضو متجلی شود. نور نماز از پیش می‌آید. یعنی از زندگی و حیات آدمی. در حقیقت این حیات و زیست جهان ما است که به عمل و تکرار عمل معنا می‌دهد. معنایی تهی یا درخشان.

حالا این حکایت ما است. می‌توانیم مماتی به مرگ سزیف را برگزینیم یا حیات لازوال پیرمرد مراکشی. با این وصف که هر کدام زندگی واقعی خاص خود را می‌طلبد.