دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
بهترین فیلم های اکشن سینما در دهه ۸۰
بهترین دههی سینما را این ۱۵سال رقم زدهاند، از ۱۹۶۷ تا ۱۹۸۲. دههای بود پر از رئالیسم خشن، ضدقهرمانها، پایانهای سیاه، فیلمهای علمی/ تخیلی تقریبا بد و اولین بلاک باسترهای تابستانی. این فیلمها ساخته کارگردانان و نویسندگانی بود که روانپریشی داشتند و سوخت شان کوکایین بود و خود را در میان مردم عادی خدا و نجاتدهندهی هنر سینما میدانستند. برای مدت کوتاهی، واقعا هم بودند.
با فرا رسیدن دهه ۸۰، خدایان شروع به سقوط کردند و تهیهکنندگانی که برای بالا رفتن پایکوبی میکردند کنترل را در دست گرفتند و دیگر کاری به تلخ بودن، سیاهی، ژرف نگری و هنری بودن نداشتند. تهیهکنندهها خواستار هنر نبودند. نقد اجتماعی نمیخواستند. آنها ماشینهای پولسازی میخواستند. آنها کاراکترها و ژانرهای دههی ۷۰ را نگاه میکردند، با دقت ایدههای اصیل آنان را حذف میکردند تا تمام نشانههای دوپهلویی، سیاستگرایی و افسردگی آن از بین برود. که این امر باعث نابودی همهچیز بهغیر از فیلمهای اکشن، زنهای برهنه و قهرمانهای مرد شد. بلاک باسترهای تابستانی متولد شده بود، گونهای نامیرا که از زمان آغازش به تمام انواع مواد مصرفگرا شیوع کرده بود. که برای این همهی تقصیرها را گردن Jaws و Star Wars باید انداخت. کاملا هم منصفانه است. بیشتر از هر فیلم دیگری، این دو راه را به بقیه نشان دادند. The Godfather هم فیلم بزرگ و پرفروشی بود، اما شما چطور یک فیلم هنری با زیبایی صیقل داده شده را کپی میکنی؟ نمیکنی! شما فضاپیماها، ماشینسواریها و جانورانی شیطانی که دخترهای در لباس غواصی را میخورند را کپی میکنی.
بلاک باسترها در ژانرهای متفاوتی عرضه شدند، اما اصلیترین ژانر دههی ۸۰ اکشن است. این نام را تقریبا برای هیچ فیلمی که قبلتر ساخته شده بود، نمیتوان بکار برد. اگر چه سینمای اکشن همیشه وجود داشته است، ولی قرار دادن فیلمهای قدیمی در این زمره کار نادرستی است. اصلا، مگر تمام فیلمها به نوعی اکشن(حرکت) حساب نمیشوند؟ خود کلمه بهطور ضمنی این را میرساند؛ تصاویر متحرک. دویدن اسبها، تصادف قطارها، جنگ بین دایناسورها، اکشن.
Wages of Fear یک فیلم اکشن است.نوع فرانسویاش. پر از سکانسهای کند حرفزدن. اما یک فیلم اکشن محسوب میشود؟ نه، فقط جالب بهنظر میآید که بهش بگی اکشن چون قدیمیاست و فرانسوی (و باید اضافه کرد که کاملا شاهکار است و توصیه میکنم ببینید). The Dirty Dozen فیلمی اکشن است، همچنین The Great Escape. اما آیا اینها جزو سینمای اکشن به حساب میآیند؟ نه دقیقا، بلکه متعلق به سینمای جنگ هستند. فیلمهای اکشن حقیقی تا سال ۱۹۸۲ به واقعیت نپیوستند. در اتمسفر سالهای پیش از خود جریان داشتند، به آرامی در ژانر جدید آمیخته شدند و با به اتمام رسیدن دهه ۷۰ قادر به نمایش چهرهی شاد و درخشانشان شدند.
در سال ۱۹۷۹ Mad Max نمایش داده شد. من اسمش را اکشن اولیه میگذارم. The Warriors و Escape From Alcatraz نیز نمایش داده شدند، که تقریبا فیلمهایی اکشن بودند، اما نه کاملا. خیلی زود Superman II هم آمد، که اکشن بیشتری از نسخه اول داشت، اما هنوز هم کاملا یک فیلم متعلق به ژانر نبود. در دههی قبل فیلمهای اکشن-کمدیای همچونCannonball Run, Smokey And The Bandit II, Any Which Way You Can و The Blues Brothers را داشتیم که هیچکدامشان اکشن محسوب نمیشوند. در سال ۱۹۸۱ Raiders Of The Lost Ark نمایش داده شد که بازهم نمیتوان آن را اکشن در نظر گرفت. Raiders Of The Lost Ark فیلمی ماجراجویی است که به نوعی سریالی است، مربوط به گذشته دور. درست است که سکانسهای اکشن دارد اما بخشی از آن نیست.
ارائه یک تعریف دقیق از ژانر اکشن آسان نیست، حتی هنگامی که در دههی درستش باشیم. آیا فیلمهای با زمینه تاریخی و قدیم هم حساب میشوند؟ آیا The Untouchables یک اکشن محسوب میشود؟ یا جناییست؟ که همین امر باعث پدید آمدن مفهوم سخت دیگری میشود: چند ژانری. Raiders Of The Lost Ark از گونهی اکشن- ماجراجوییست با تاکید بر قسمت ماجراجویی. اکشن-کمدی چطور؟ Beverly Hills Cop؟ آن هم به همین شکل روی خط قرار دارد. Midnight Run؟ حس یک اکشن را میدهد ولی یک جای کار ایراد دارد. بیش از اندازه کمدی است. The Karate Kid به ژانر هنرهای رزمی و فیلمهای ورزشی تعلق دارد، و Gymkata، خب، هرچه کمتر درباره آن حرف بزنیم به صرفهتر است. اکشن-علمی تخیلی نیز همینقدر مشکل است. آیا Predator هست؟ فکر کنم بشود گفت. و همینطور The Terminator. اما Aliens؟ بیشتر علمی تخیلیست. The Empire Strikes Back و Return of The Jedi؟ به هیچ وجه. اینها علمیتخیلی و تا حدودی فانتزی هستند. Howard The Duck؟ نه دیگه! بس کن!
ایدهای که به نظرم رسید، ارائه لیستی از ۵ فیلم برتر اکشن دهه ۸۰ بود. نمیدانستم انقدر وقت سر معرفیایش میگذارم، که نشان میدهد دستهبندی فیلمها بر اساس ژانر چه عمل ابزوردی (یا اصلا هیچی) است. ابزورد هم هست. چه چیزی را به ما میفهماند؟ نمیدانم. این را میدانم که دستهبندی نکردن برای انسان غیرممکن است. تا آنجا که میشود همهچیز را باید در گروه خاص خودش گذاشت. مغزمان از هیچی بیشتر از این لذت نمیبرد. مانند این است که یک دنیای دیوانه را سامان دهیم. یا چیزی مانند این.
خب،پس بیایید شروع کنیم. ۱۹۸۲: سالی که دهه هشتاد ژانر اکشن را به دنیا آورد. ۵فیلم برتر دهه. راستی، سه فیلم دیگر هم در لیست هست که نیاز است دربارهشان حرف بزنیم. اگرچه، جدا از این ۵فیلم، این سه فیلم هم خودشان به تنهایی میتوانند از این ژانر دفاع کنند.
۸. ۴۸ ساعت
که در آن، گونهی پلیس-رفیقی اختراع شد. The Heat of The Night به نوعی پیشگام این نوع است، که دو پلیس سفیدپوست و سیاهپوست را درکنار هم میگذارد، که البته بستر اصلی آن، نگاهی تازه به نژادپرستی است. پرونده قتل حل میشود، درست، ولی کسی جوک نمیگوید و شوخی نمیکند. Freebie And The Bean با بازیِ الن آرکین و جیمز کان به عنوان دو پلیسِ رفیق، به درستی از شوخیها و بامزه بازیهایش بهره میبرد، اما بازهم یک فیلم اکشن پلیس-رفیقی بحساب نمیآید. زیادی دهه هفتادیست. پیشنهاد میکنم ببینیدش. فیلم عجیبیست. کوبریک عاشقش بود.
۴۸ ساعت اولین کار ادی مورفی بود. نقش دزدی را ایفا میکند که توسط پلیسی (نیک نولتی) از زندان بیرون آورده شده تا دنبال عدهای قاتل از زندان گریخته بگردند که مورفی در گذشته با آنها روابطی داشته است. از یک طرف، هنوز لحن جدیِ تلخ برجامانده از دههی هفتاد را با خود دارد، همانطور که خیل آثار دیگر ساخته شده در این سالها همراه خود داشتند، اما با وجود مورفی، پر از تیکهپرانی و بامزهبازی است که شاید تا الان هم تازه باشد. سالهاست که خودم فیلم را ندیدهام، اما در بچگی شاید ۹۳هزار بار آن را دیده باشم. آن زمان واقعا لذتبخش بود. والتر هیل فیلم را کارگردانی کرده و در نوشتن فیلمنامه هم نقشی داشته، در کنار ۵ نویسندهی اصلی، از جمله استیون دوسوزا و جب استوارت، که بهتر از هرچیزی برای Die Hard شناخته شدهاند، نقشی داشته است. و البته از جاناتان بنکس هم رونمایی میکند، که حضور فوقالعادهای در برکینگ بد (مایک) داشت.
۴۸ ساعت باعث ساخته شدن موجی از فیلمهای پلیس-رفیقی شد (و دنبالههای بیپایانشان، که میتوان به Beverly Hills Cop, Running Scared, Lethal Weapon, Midnight Run, Tango & Cash, Bad Boys, و Rush Hour, اشاره کرد).
First Blood .۷ - رمبو
First Blood ساختهی تد کوچف با بازیِ سیلوستر استالون در نقش سرباز کارکشتهی ویتنامی که پلیسها با اذیت و آزار رساندنش مرتکب اشتباهی بزرگ میشوند؛ باعث بوجود آمدن چیزی شد که بعدها آن را نظامیای تنها دربرابر دنیا خطاب کردند.البته شاید بد نباشد یادی هم از جان کارپنتر کنیم که به نوعی با ساخت Escape From New York باعث شروع این شاخهی فرعی شد. گرچه بازهم، در رمبو و امثال آن، قهرمان، با اینکه در پایان تنها مانده است اما تمام خطرات را برای نجات دنیا بهجان میخرد و در حالی که اسنیک پلیسکان میگوید به درک، اجازه میدهد جنگ جهانیِ سوم اتفاق بیافتد. کارپنتر پوچگراتر از آن است که به راحتی بتوان او را در این سبک قرار داد.
بههرحال، First Blood را مردم دوست داشتند، فروش خوبی داشت، با اینکه هیچگاه خیلی دوستش نداشتم، اما چیزی داشت که باعث میشد آن را ببینی. استالون کارتونمانند است و علیرغم اینکه نسبت به دنبالههای سردرگمش بسیار جدیتر است، اما با اینحال پر است از دیالوگهای احمقانه و شخصیتهای قهرمان ابزورد؛ که بههمین دلیل هم از آن یاد میکنم. باعث شد تا فیلمهای افراطی این را الگوی خود قرار دهند.
Commando .۶ - آرنولد شوارتزنگر
بیش از هر فیلم دیگری، این Commando بود که به صورت افراطی از رمبو تقلید کرد. رونمایی یا شاید ابداع تمام کلیشههای فیلمهای اکشن که تابحال دیدهاید را انجام میدهد. وقتی میفهمید که اوقات خوشی در انتظار شماست. آرنولد شوارتزنگر را که نقش کاراکتری به نام ماتریکس را بازی میکند، در حال حمل یک درخت بر روی شانههایش میبینید و در ادامه با دختر دوست داشتنیاش بستنی می خورد؛ دختری که بعد توسط آدمهای شرور دزدیده میشود.
به خاطر دارم وقتی در دانشگاه درحال تماشایش بودم سعی بر این داشتم که تمام آدمهایی که ماتریکس برای رسیدن به دخترش میکشد را بشمارم. چیزی شد در حدود ۱۳۰، اگرچه با ساختمانهای زیادی که منفجر کرد، نمیتوان کاملا مطمئن بود. البته ممکن است در آن زمان مست بوده باشم.
در اینجا بود که سنت مرد پرعضله که دیالوگهای بانمکی پیش از اینکه آدم بده را بکشد پرتاب میکند، بهوجود آمد. البته، شاید بهتر باشد از سری فیلمهای هری کثیف یاد کنیم که باعث به حرکت درآمدن این جریان شد. اما این شوارتزنگر بود که این را به یک فرم هنری بدل کرد. فرم هنری بهطرز درخشانی احمقانه. و البته وجود استیون دوسوزا در مقام فیلمنامهنویس. درست است، دو سوزا کماندو را هم نوشته است. Commando از آن دسته از فیلمهایی است که اگر درحال عوض کردن کانالها باشید و بهش برخورید تا پایان آن را تماشا میکنید. چرا؟ چون مفید و آموزشدهنده است. میخواهید در مورد ژانر اکشن بدانید، Commando را نگاه کنید.
حالا که دیگر ژانر درست و حسابی خود را نشان داده است، ۵فیلم برتر اکشن دههی هشتاد را به شما معرفی میکنم. و منظور از برتر بهطور صحیحش فیلمهای محشر است. نه فیلمهایی که آنقدر بد هستند که خوبند، نه آثاری که تعریفکنندهی ژانر هستند اما بسیار احمقانه هستند، نه فیلمهایی که برای ژانر اکشن فیلم خوبیه و نه دهه هشتادیِ درخشان بلکه به طور کلی فیلمهای عالی.
۵. RoboCop - روبوکاپ
شاهکار کوچک و دیوانهوار کارگردان هلندی پل ورهوفن. در کنار Showgirls سرگرم کنندهترین فیلماش، هرچقدر که این سرگرمی عمدی نباشد. دیگران شاید دو فیلم بیشتر علمیتخیلی او را به این ترجیح دهند، Total Recall و Starship Troopers. این دو فیلم لحظات Commandoوار خود را دارند و همین اتفاق کانال عوض کردن برای این دو هم صدق میکند، اما هیچکدام به RoboCop نمیرسند.
RoboCop مسرتبخش، خشن، مخرب، مضحک و البته باهوش است. پر است از نظریههای نقد جامعه، که کمی موشکافانه هستند. ورهوفن به فرامتنی علاقه دارد که باعث شود دستهایتان کنده شوند و به شما سیلی بزنند! فیلم ورهورفنی اینجوریست.
پیتر ولر نقش روباتی که به مرور زمان گذشتهی انسانی خود را به یاد میآورد، به خوبی ایفا میکند. رانی کاکس و کرتوود اسمیت دوتا از بهترین شرورهای کثیف در تاریخ ژانر اکشن هستند و راب بوتین، که برای طراحی جلوههای تصویری The Thing شهرتی به هم زده بود. ولی بالاتر از تمام آن افکتهای چسبناک کشدار ترسناک، انسان پوشیده شده با پسماندهای رادیواکتیوی است.
RoboCop پلات پیچیدهای ندارد. تقریبا خلاصهاش میشود این: آدم خوبی میمیرد، مانند مسیح احیا میشود و قاتلان خود را میکشد. شاه فیلمهای انتقامی. میتوان آن را یک فیلم مذهبی نامید. دوباره نگاهش کنید و احیا شوید.
RoboCop یکی از سه اکشن-علمیتخیلی ۱۹۸۷ بود که سزاوار یادآوریاند. نمونهی بزرگ دیگر Predator است. فیلم لذتبخشی است، درکنار پایان غافلگیرکنندهاش که همراه با پوچی است، اما در آثار شوارتزنگر، به The Terminator نمیرسد. فیلم خلاف انتظار سال، The Hidden بود، که تنها به دلیل وجود RoboCop در این لیست نتوانست قرار بگیرد.
۴. Runaway Train - قطار افسارگسیخته
یکی از مهجورترین فیلمهای دهه ۸۰. براساس طرحی از آکیرا کوروساوا، که هیچگاه قادر به ساختش نشد، و کارگردانی شده توسط آندری کونچالوسکی، که هیچگاه فیلمی بهتر از این نساخت. با بازی جان وویت (در یکی از بهترین نقشهایش)، اریک رابرتز و ربکا دومورنی، که اگر در زمان نمایش آن شما ۱۴سال داشتید و پسر بودید به دلیل بازیاش در Risky Business عاشقاش شده بودید.
وویت نقش زندانیای که در اوج سرمای زمستان از زندانی در آلاسکا فرار میکند را بازی میکند. رابرتز، در شمایل یک جوان معتاد، همراهش میشود. در مسیر خود به قطاری برمیخورند، که مسئول موتورخانهاش بر اثر حملهای قلبی مرده است. آی مردم، این یک قطار از کنترل خارج شده است! کنار بروید، به خاطر خدا هم که شده؛ هرچیزی که روی ریل قرار دارد را بردارید!
قبول دارم که سکانسهای داخل اتاق پیامرسان قطار، در حالی که در تلاشند تا قطار را متوقف کنند، دارای تناوبی میان کلیشهای و تکراری بودن و خوب بودن است. مهم نیست. شما که Runaway Train را به خاطر این سکانسها نمیبینید. شما به خاطر جان وویت میبینید. آیا او عقلاش را از دست داده؟ یا باهوشترین فرد داستان است؟ در هر صورت، هر لحظهای که روی پرده است همهچیز را از آن خود میکند، که تقریبا تمام مدت فیلم است.
از آن طرف گروهبان زندان در تلاش برای دستگیریشان است. رویاروییشان در پایان نتیجهی غیرقابل باوری دارد. کلیشهای از فیلمهای اکشن اینجا نیست. درباره نجات دنیا یا نابودیش نیست. دربارهی یک مرد است که به جنگ با خود میرود.
۳. Die Hard - جان سخت
چطور باید Die Hard را توضیح داد؟ Die Hard در یک ساختمان اداری؟ Die Hard گونهی مستقل خود را دارد، فیلمی اکشن واقع در یک لوکیشن.همانند ۴۸ ساعت و Commando، استیون دوسوزا در نوشتن آن همکاری کرده است، مردی که تا اینجا معلوم شد خیلی از اینها تقصیر اوست، لعنتی. نگاه کنید با فیلم چه کرده! هنوزاز اثراتش رنج میبریم!
ضمنا، Die Hard محشر است. هیچکس فکرش را هم نمیکرد محشر باشد، با بازیِ ستارهی دلقک برنامه مزخرف تلویزیونی آن زمان (Moonlighting) بروس ویلیس. در فیلمی اکشن چه غلطی میکرد؟ معلوم شد که کار فوقالعادهای انجام داده است.
Die Hard تمام کلیشههای فیلمهای اکشن دهه را در خود دارد. جنایتکاران شرور اروپایی، آدمی که میدانی قرار است بمیرد، تک جملههای بامزه وقتی که آدم بده میمیرد، اشارههای کوچکی به فیلمهای پلیسی-رفاقتی و در مرکز همهی اینها، قهرمان تنهایی که علیه شرایط غیرممکن به پا میخیزد. اما از اکثر فیلمهای همانندش باهوشتر است. زیرکانهترین کارشان این بود که نشان دهند قهرمانشان بهصورت واقعی درد میکشد. برخلاف استالون یا شوارتزنگر، ویلیس فقط یک آدم عادیست. بدون داشتن کفشی روی خرده شیشهها میدود، عین چی کتک میخورد و کم و بیش مانند یک انسان واقعیاست. خواهی نخواهی.
حرکت زیرکانه دیگر انتخاب درست فرد خبیث فیلم است، در اینجا یعنی آلن ریکمن در نقش هانس گروبر. فیلمهای اکشن فقط زمانی خوب هستند که خبیثهای خوبی داشته باشند. هرچه خبیث بهتر باشد، قهرمان داستان در نمایش نابود کردن او بهتر نشان داده میشود. ریکمن با یک ریخشند بینقص به معنای برتریاش، نقش گروبر را ایفا میکند.
Die Hard به نوعی برآیندی است برای سینمای اکشن دهه. چیزهایی که قبلتر در ژانر بوده است را با هوش تمام به کار میگیرد،در حالی که به طور خالص محصول خودش است. معنای عمیقتری در فیلم وجود ندارد، پایان مبهمی ندارد، خبری از دهه ۷۰نیست. این کاملا کاملا یک اکشن دهه ۸۰است.
در همین سال شاهد اکران Rambo III, Red Heat و Missing In Action ۳ بودیم. سینمای اکشن تا همینجا هم در حال فرسودهشدن بود، بیات و مانده شده بود و افراطی. (اما نگران نباشید. چون هیچوقت قرار نیست که بمیرد)
۲. The Terminator - ترمیناتور
هنگامی که The Terminator نمایش داده شد، من ۱۳سال داشتم، برای رفتن به آن فیلمهای خفن بد R داده شده زیادی جوان بودم. من در خانهی مادربزرگم در پالم اسپرینگ بودم و او مرا با خودش برد. عاشق سینما بود. تمام کاری که باید میکردم این بود که اسم فیلمی که میخواستم را میگفتم و او مرا با خودش میبرد.
متاسفانه، به اندازهی من The Terminator را دوست نداشت. برای سلیقهی او زیادی خشن بود. نمیتوانی همه را راضی نگه داری. این بهترین اثر جیمز کامرون است. بهترین فیلم شوارتزنگر. خشن و پرتنش و ترسناک است و سوای اینکه داستان از دو اپیزود سریال The Outer Limits (حالا عمدی یا غیرعمدیاش را کسی نمیتواند بگوید) کش رفته که فیلمنامهی آن را هارلان الیسون (که نامش بعد از یک پرونده قضایی که اجرا شد به تیتراژ فیلم اضافه شد) نوشته است، هنگامی که در سال ۱۹۸۴ اکران شد کاملا حس ارژینال بودن داشت. کمی از باقیماندهی سیاهیِ دهه ۷۰ در اینجا رانده شده است، حتی اگر پر از زرق و برقهای هشتادی باشد، احساس یک اثر نو و تازه را داشت.
اکشنهای کمی نیروی ثابت و بیوقفهای چون The Terminator دارند. ریتم فیلم کاملا با پلات هماهنگ است، دربارهی یک سایبرگ نامیرا که از آینده آمده تا مادر فرزند در آینده یاغی را، از بین ببرد. بیرحم است. کاملا هراسانگیز است. بزرگترین ضعف Terminator ۲: Judgment Day این جای خالی حس گریزناپذیر از مرگ است. ظاهر T-۱۰۰۰ زیادی آیندهگونه است تا بخواهد حس ترسی منتقل کند، او نوع تقلبی تخیلی است، حالا هرچقدر هم خفن باشد.
شوارتزنگر The Terminator دهشتناک است و واقعی به نظر میرسد.خرج فیلم زیاد نشده بود. و این کم خرجی به واقعیبودنش بیشتر کمک کرد. هیچچیزی براق و تقلبی نیست، غیر از مدل بنجل سفینهی فضایی که از آینده آمده است، که مهم نیست. فیلم خود را در زمان حال متمرکز کرده، که قرار است در آن بمیری. باحاله، نه؟ زندهباد سینمای اکشن!
۱. The Road Warrior - مکس دیوانه
درست است که اشاره کردم ژانر اکشن به صورت رسمی از ۱۹۸۲ شروع شد. The Road Warrior در آخرین هفتهی دسامبر ۱۹۸۱در استرالیا و در سایر نقاط در اوایل ۱۹۸۱ نمایش داده شد، پس حساب میشود!
اکشنی بهتر از این وجود ندارد. The Road Warrior نمونهی نبوغآمیز یک سینمای بینقص است.از آن نوع از فیلمهایی که یک فریماش هم اضافی نیست.هر فریم، داستان را رو به جلو میبرد. دیالوگ کم رنگ میشود. درست همانند یک کامیک بوک پیش میرود، و نه فقط به خاطر شخصیتهای خبیث فیلم، هامونگوس و دستهی موتورسوار پرسه زن با مدل موهای موهاک رنگی . شیوهی فیلمبرداری و نمابندی آن مانند یک کامیک بوک است. The Road Warrior بهترین کامیک بوکی است که تا به حال فیلم شده است.
مدمکس اولی فیلمی کوچک با ریتم تند و خشن است. برای دنباله، جرج میلر نویسنده و کارگردان، فیلمی کاملا متفاوت در ذهن برای ساخت داشت، داستانی ساده بر اساس افسانهها و قصههایی که مردان نفرین شده دوباره انسانیت خود را بازمییابند و تحت تاثیر استایل Yojimbo کوروساوا برای شمایل سازی یک ناجی در خرابآباد خشک و خالی. مل گیبسون نقش را از آن خود میکند. در اوایل حرفهاش، بازیگر محشری بود.
The Road Warrior با یک فیلم خبری کوتاه آغاز میشود و گفتار متن که دنیای پساآخرالزمانی و کاراکتر مکس را نشانمان میدهد. لازم نیست نسخهی اول را دیده باشید تا داستان را بفهمید. The Road Warrior مستقل از سلف پیشین خود عمل میکند. از همانجا ما به صحرای خالی پرت میشویم، بهدنبال مکس و سگش جاده را طی میکنیم. فیلم پر است از شخصیتهای عالی، از جمله شخصیت محبوب من، امیل مینتی در نقش بچه وحشی. او حرف نمیزند. فقط خرخر میکند. با مکس دوست میشود، نخستین و تنها ارتباطش با بشر. و البته یک بومرنگ معرکه هم با خود دارد. مراقب انگشتان خود باشید.
صحنههای تعقیب در این فیلم جزو بهترینهایی است که تا کنون دیدهایم. مخصوصا تعقیب پایانی با آن کامیون. ساختن صحنههای اکشن این چنینی بدون پنچری لاستیک و تبدیل نشدن این لحظات، به یک سکانس اکشن کسلکننده آسان نیست. میلر تکنیک خاص خود را دارد. او با قرار دادن دوربین جلوی ماشین و گرفتن نماهای POV حس نزدیک شدن مرگ را به شما میدهد. The Road Warrior، همانند دیگر آثار این ژانر، سرشار از خشونت است، اما نه بیجهت.در اکثر سکانسها تنها لحظهی کوتاهی نمایش داده میشود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست