دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

اعتراف های کم سابقه استیو جابز


اعتراف های کم سابقه استیو جابز

جابز از جمله مردان بزرگی است که زندگی پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشت تا توانست عنوان بزرگ ترین غول رسانه ای را در جهان از آن خود کند

جابز از جمله مردان بزرگی است که زندگی پرفراز و نشیبی را پشت‌سر گذاشت تا توانست عنوان بزرگ‌ترین غول رسانه‌ای را در جهان از آن خود کند.او در دوران کوتاه زندگی‌اش توانست بیش از ۳۰۰ طرح و اختراع را در کمپانی اپل به ثبت برساند و غوغایی بزرگ در قرن حاضر به‌وجود آورد. آنچه می‌خوانید بخش دیگری از خاطرات این مرد بزرگ است که در کمتر از ۳ دهه توانست انقلاب عظیمی در دنیای رایانه به‌وجود آورد. او این بار در بخش دیگری از گفت‌وگویش، جزئیات هیجان‌انگیزی درباره چگونگی تاسیس شرکت اپل را با خوانندگانش در میان می‌گذارد و از انگیزه‌های واقعی‌اش برای تاسیس این کمپانی پرده برمی‌دارد. «جابز» در این گفت‌وگو بدون تعارف کسب شهرت و داشتن حساب چند میلیارد دلاری را از جمله مهم‌ترین انگیزه‌هایش برای تاسیس کمپانی اپل معرفی می‌کند.

● صفحه کلید من و وازنیاک

خیلی‌ها می‌گویند، جرقه ساخت کامپیوتر را آگهی باشگاه رایانه ای «هوم بر» در تو روشن کرد! در این‌باره برایمان توضیح بده.

یادم می آید پنجم مارس ۱۹۷۵ بود که باشگاه هوم یک اعلامیه منتشر کرد و در آن از افرادی که توانایی ساختن رایانه با قابلیت حروف‌چینی را دارند، دعوت کرد تا خود را به این باشگاه معرفی کنند. با «وازنیاک» بودیم که این اعلامیه را دیدیم. راستش من توجه زیادی به اعلامیه نکردم. اما «وازنیاک» به آن علاقه‌مند شد و گفت تصمیم دارد به باشگاه هوم بر برود. اینطور شد که من همراه او به باشگاه رفتم. افرادی که به باشگاه مراجعه کرده بودند موظف بودند تا در جلساتی که هر هفته در باشگاه برگزار می‌شد، شرکت کنند و درباره ساخت رایانه به تبادل نظر بپردازند. در این نشست‌ها ایده‌های مختلفی شکل گرفت تا سرانجام «وازنیاک» پیشنهاد کار روی ریزپردازنده‌ای را که طراحی کرده بود، داد. ما به این نتیجه رسیدیم که می‌توانیم رایانه جعبه‌ای بسازیم که صفحه کلید و صفحه نمایش به‌صورت مجزا داشته باشد و این شروع همکاری ما برای تشکیل اپل در سال‌های بعد شد. به هرحال ما شب و روز روی این طرح کار کردیم تا سرانجام۲۹ ژوئن ۱۹۷۵ درست ۲۴ روز پس از دیدن اعلامیه موفق شدیم یک رایانه شخصی بسازیم؛ رایانه‌ای که هرکسی می‌توانست با صفحه کلید آن هر آنچه دوست دارد بنویسد و آن را در همان لحظه مشاهده کند.

● شم اقتصادی من

«وازنیاک» در خاطراتش اشاره کرده که در جلسه ارائه این رایانه تو به جای او صحبت کردی؟

بله، «واز» خجالتی‌تر از آن بود که بتواند مقابل ۱۰۰نفر آدم صحبت کند. اما من به چشم‌های تک‌تک آنها نگاه کردم و درباره این دستگاه جدید صحبت کردم اما تا توانستم از ارائه جزئیات طرح خودداری کردم. در آنجا رسم بر این بود که درباره آنچه تولید می‌کردیم داده‌ها و اطلاعاتی را در اختیار هم‌گروهی‌هایمان قرار دهیم و اگر «وازنیاک» به جای من صحبت می‌کرد بعید نبود که اطلاعات محرمانه‌مان را در اختیار دیگران قرار می داد و این کار به هیچ وجه کار درستی نبود. اما «وازنیاک» چندان با من موافق نبود. او به هیچ وجه شم اقتصادی نداشت و به فروش دستگاه فکر نمی‌کرد. تا اینکه برخی از اعضای باشگاه از نسخه جدید basic «بیل گیتس» بدون اجازه او و بدون پرداخت پول، کپی و آن را دست به دست کردند. اینجا بود که حرف من برای «وازنیاک» معنا پیدا کرد و ما تصمیم گرفتیم اطلاعات ساخت رایانه را نزد خود نگاه داریم. البته بعدها این قانون در باشگاه تصویب شد که اطلاعات محرمانه تولید قطعات یارانه‌ای و روش ساخت آن بهتر است محفوظ نزد سازندگان آن باقی بماند و «گیتس» هم پول نسخه‌های کپی شده را از برخی از اعضای باشگاه گرفت.

● به درآمد فکر می کردم

پس تو بودی که فکر فروش دستگاه را مطرح کردی؟

بله. وازنیاک اصلا به درآمدزایی فکر نمی‌کرد. درحالی‌که من مدام به فکر کسب در آمد بودم و اصلا برای به دست آوردن پول بود که به این کار پرداختم، بنابراین «وازنیاک» را متقاعد کردم که با کمک هم نسخه‌های دیگری از رایانه بسازیم و به مردم بفروشیم، بنابراین با هم به توافق رسیدیم که من بازاریابی کنم و و متقاضی پیدا کنم و «وازنیاک» بیشتر تمرکزش را به ساخت دستگاه اختصاص دهد.البته من هم به او کمک می‌کردم و بسیاری از قطعات مورد نیاز برای ساخت رایانه را با با چانه زنی با قیمت پایین از مدیران فروش تهیه می کردم. من بودم که ایده تشکیل یک شرکت را به فکر «وازنیاک» انداختم و او را وسوسه کردم که با هم یک شرکت تاسیس کنیم. مقصودم از تاسیس شرکت راهی برای کسب درآمد بیشتر بود و این چیزی بود که نمی‌توانستم به وازنیاک مستقیم بگویم، چون او به تاسیس یک شرکت و نام و رسم آن بیشتر از درآمدزایی فکر می‌کرد.

با تفاوت های زیادی که به لحاظ شخصیتی با «وازنیاک» داشتی، چگونه توانستی با او همکاری کنی و شرکتی رایانه ای را تاسیس کنی؟

اگر بخواهم منصف باشم، باید بگویم ما زوج کاری موفقی بودیم. تفاوت‌های زیادی با هم داشتیم ولی من همیشه با «وازنیاک» صادق بودم و دوست دارم صادقانه به شما بگویم که «وازنیاک» با من تفاوت‌های زیادی داشت. او خیلی ساده، خجالتی، گوشه گیر بود. حتی می‌توانم بگویم گاهی اوقات مثل آدم‌های سرگردان رفتار می‌کرد. اما به هرحال او فرد متفکری بود که ایده‌های عجیبی هم داشت. به هرحال در کارش موفق بود.

● با۱۳۰۰دلار شروع کردیم

به هرحال با همه اختلاف سلیقه و روحیه‌ای که در تو و وازنیاک وجود داشت شرکت را ثبت کردید؟

بله، به دلیل تاسیس این شرکت مجبور شدم ماشینم را بفروشم. آن زمان یک فولکس واگن داشتم که برایم خیلی عزیز بود. برای آن مشتری پیدا کردم و آن را ۱۵۰۰ دلار فروختم. وازنیاک هم یک ماشین حساب اچ.پی داشت که آن زمان ۵۰۰ دلار می‌ارزید. او را مجاب کردم که آن را بفروشد. به این ترتیب ما دو هزار دلار پول داشتیم اما با یک بد شانسی ۷۰۰ دلار آن را از دست دادیم. چند روز بعد از فروش فولکس واگن، خریدار نزدم آمد و گفت که موتور ماشین خراب شده و باید آن را پس بگیری. اما من توانستم با گفت‌وگو او را متقاعد کنم تا نیمی از هزینه تعمیر موتور ماشین را پرداخت کنم و اینگونه شد که مجبور شدم ۷۰۰ دلار از پولمان را برای این کار صرف کنم. باوجود این ما با ۱۳۰۰ دلار کار را شروع کردیم و شرکت اپل را تاسیس کردیم.

● گاهی بی رحم بودم

و در مقابل تو چگونه مردی بودی؟

من ویژگی‌های رفتاری وازنیاک را نداشتم. اصلا خجالتی نبودم و به‌راحتی می‌توانستم با دیگران ارتباط برقرار کنم. اگر بخواهم روراست باشم خیلی جاها بی رحم بودم و به منافع خودم فکر می‌کردم. به راحتی می‌توانستم نظر افراد را به‌خودم جلب کنم و دیدگاه هایم را به آنها ارائه دهم. کاری کنم که آنها برای من به‌صورت رایگان کاری انجام دهند. درست مثل همان کاری که با مدیران فروش قطعات رایانه‌ای انجام می‌دادم و آنها را متقاعد می‌کردم به نفع خودشان است که قطعات را به‌صورت رایگان یا با نازل‌ترین قیمت در اختیار من قرار دهند. قدرت چانه‌زنی یکی از قوی‌ترین خصوصیات من بود که در بیشتر مواقع به کارم می‌آمد. شاید بخش زیادی از موفقیتم را مدیون این خصوصیت هستم.

مقصودت از این شرکت همان «کمپانی اپل» معروف است. چطور شد که نام اپل (سیب) را برای آن انتخاب کردید؟

برای انتخاب نام شرکت تنها ۲ روز فرصت داشتیم. مدارک مورد نیاز را آماده کرده بودیم و در جست و جوی نام مناسب بودیم. به اسم‌های مختلفی فکر کردیم که همگی آنها خیلی پیش پا افتاده و سطحی بود. درست به یاد ندارم اما یادم هست که «رایانه شخصی» یکی از این اسم‌ها بود. تا اینکه کلمه «سیب» به ذهنم رسید. آن روزها به‌شدت رژیم گیاه خواری‌ام را پیگیری می‌کردم. روزی که «سیب» را انتخاب کردم از باغ سیب باز می‌گشتم و به‌نظرم این واژه بسیار ساده و صمیمی آمد. آن را به وازنیاک پیشنهاد کردم. او هم این عنوان را پذیرفت و شرکت را با این نام ثبت کردیم.

● تقسیم سهام شرکت

سهام شرکت را چگونه تقسیم کردید؟

ما در آن زمان از یکی از دوستان قدیمی مان «وین» کمک خواستیم تا در کنارمان باشد. او از ما خیلی بزرگ‌تر بود و پیش از این تجربه تاسیس یک شرکت رایانه ای را داشت، بنابراین او را نیز دعوت به کار کردیم و سهام را به‌صورت ۴۵ درصد من، ۴۵ درصد وازنیاک و ۱۰درصد وین تقسیم کردیم. قراردادی نوشتیم و وظیفه هریک از اعضا را مشخص کردیم. دراین قرار داد، پیش روی نام من نوشته شد که مسئولیت بازاریابی و مهندسی عمومی شرکت با من است و «وازنیاک» نیز مسئولیت عمده و عمومی مهندسی الکترونیک شرکت را برعهده دارد. در آن زمان برای «وین» مسئول مهندسی مکانیک و ثبت اسناد و مدارک شرکت را درنظر داشتیم. به این ترتیب شروع به کار کردیم اما «وین» خیلی زود از ادامه همکاری انصراف داد و سهمش را به ارزش ۲۲۰۰ دلار به من و وازنیاک فروخت. به‌نظرم او کار احمقانه‌ای کرد، زیرا اگر این سهام را واگذار نمی‌کرد او امروز بیش از ۳ میلیارد دلار از سهام اپل را در اختیار داشت. باوجود این ما به کارمان ادامه دادیم و برنامه‌هایمان را پیش بردیم.

● روی مغز خریدار کار کردم

اولین سفارش شرکت اپل چه بود؟

بعد از تاسیس شرکت در اولین نشست باشگاه «هوم بر» من مشغول معرفی اولین رایانه مان بودم که در گوشه سالن «پل ترل» صاحب فروشگاه‌های زنجیره ای رایانه را دیدم. او نظر مرا به‌خود جلب کرد و دانستم که به جای تمرکز روی اعضای باشگاه که بیشتر بی‌سرمایه بودند باید روی مغز او کار کنم، بنابراین روی دستگاه و قابلیت‌هایی که دارد تمرکز کردم وسعی کردم نظر او را نسبت به فروش رایانه مان در فروشگاه‌هایش جلب کنم. این کار برای من زیاد سخت نبود. آنقدر در این باره با او صحبت کردم تا در همان نشست اول توانستم سفارش تولید ۵۰ دستگاه رایانه را از او بگیرم. وقتی این خبر را به «وازنیاک» دادم نزدیک بود سکته کند. برایش باور کردنی نبود که من توانستم تنها چند روز پس از تاسیس شرکت چنین سفارشی بگیرم، بنابراین با دریافت پیش پرداخت و گرفتن وام مشغول به کار شدیم. تعمیرگاه و بخش زیادی از خانه را برای ساخت رایانه‌ها اشغال کردیم و به این ترتیب توانستیم با کمک بعضی از دوستانـمان که چندان هم با این فضا آشنا نبودند، رایانه‌ها را بسازیم و به «ترل» تحویل دهیم. با فروش رایانه‌ها سود زیادی کردیم و به این ترتیب توانستیم شرکت را توسعه دهیم و کارمند استخدام کنیم.

● تعمیرگاه پدرم دفتر شرکت شد

پس اولین محل شرکت شما خانه پدری‌ات بود؟

بله، ما برای مدتی از خانه پدرم و تعمیرگاهش به‌عنوان دفتر شرکت و محل قبول سفارش‌ها استفاده کردیم. پدرم در این مدت تعمیر خودروها را کنار گذاشت و مادرم هم مشکلی با این موضوع نداشت که بخشی از خانه‌اش در اختیار ما باشد. تنها نگرانی او رژیم غذایی من بود. او همیشه به من اعتراض می‌کرد چرا گیاه‌خواری را در پیش گرفتم و مثل گذشته غذا نمی‌خورم، درنتیجه ما درخانه پدری‌ام مستقر شدیم و یکی از دوستانمان را با حقوق ساعتی ۵ دلار به‌عنوان دفتردار استخدام کردیم و به مرور به کارمان وسعت دادیم و مشغول تولید رایانه شدیم و ۱۰۰ نمونه دیگر از آن ساختیم و خودمان به اعضای باشگاه و افرادی که تمایل داشتند یک یارانه داشته باشند، فروختیم و از فروش آنها سود قابل توجهی کسب کردیم. چون من به‌رغم خواسته «وازنیاک» هر رایانه را به سه برابر قیمتی که برایمان تمام شده بود به مشتری‌ها عرضه کردم و به این ترتیب در مدت کوتاهی سرمایه قابل توجهی جمع‌آوری کردیم و برای ساخت نسخه‌های دیگری از این رایانه دست به کار شدیم. می‌خواستیم اپل ۲ را با طراحی جدیدتر بسازیم و همه قطعات رایانه را در یک جعبه قرار دهیم. جعبه ای کوچک که بتواند ذهن و دل همه علاقه‌مندان به رایانه را به‌خود مشغول کند.

● سرو وضع ژولیده​ای داشتم

اپل ۲ را چه زمانی ساختید و چطور آن را وارد بازار رایانه‌ها کردید؟

درست یک سال بعد، یعنی در سال ۱۹۷۶ با کمک «وازنیاک» توانستیم اپل ۲ را بسازیم. توانستیم جعبه‌ای کوچک بسازیم که صفحه کلید، منبع نیرو و تمامی قطعات رایانه در آن قرار داشت. کافی بود تا این جعبه را به یک تلویزیون وصل کنی تا بتوانی هر آنچه را که می نویسی بر صفحه تلویزیون ببینی. برای ساخت و عرضه این دستگاه به سرمایه زیادی لازم داشتیم و پول ما کافی نبود، بنابراین مجبور شدیم از حضور شرکت‌های بزرگ برای سرمایه گذاری استفاده کنیم و پیش از همه سراغ «آلکو رن» صاحب یک شرکت رایانه ای رفتیم. اما نتوانستیم با او به توافق برسیم، چون از قیافه ما خوشش نیامد و پیشنهاد ما را نپذیرفت، خب البته این مسئله در نهایت به ضرر او شد.

چه عاملی موجب شد تا «آلکو رن» پیشنهاد شما را رد کند. او چه دلیلی برای رد این پیشنهاد هوس انگیز داشت؟

همانطور که گفتم او از قیافه ما خوشش نیامد، اغراق نمی کنم. او از سر و وضع ژولیده من بدش آمد. یادم می‌آید آن روز بدون کفش سراغ او رفته بودم. آن روزها عادت داشتم مثل هیپی‌ها لباس بپوشم و موهایم را بلند کنم. در مجموع ظاهر چندان دلچسبی نداشتم و خودم این را می‌دانم. به دفتر «رن» رفتم. روی صندلی نشستم و در حالی که او پشت میزش نشسته بود، روی صندلی لم دادم و پاهایم را روی میز او گذاشتم و بعد درباره پیشنهادم صحبت کردم و این مسئله موجب شد تا «رن» خشمگین شود و مرا از دفترش بیرون کند.

«وازنیاک» در خاطراتش به مورد دیگری نیز اشاره کرده. او می‌گوید، خیال پردازی‌ها و زیاده‌خواهی‌های تو باعث شد تا «ژاک پدل» دومین سرمایه‌گذار نیز از سرمایه‌گذاری روی پروژه اپل ۲ منصرف شود.

خب، البته این از نظر «وازنیاک» زیاده خواهی بود. او از این چیزها سر در نمی آورد. «پدل» و شرکایش تصمیم داشتند روی اپل ۲ سرمایه‌گذاری کنند. من به آنها گفتم اپل ۲ را به رقمی حدود

۸-۷ هزار دلار به آنها می‌فروشم و همین موضوع موجب شد تا آنها پیشنهادشان را پس بگیرند و پیغام دهند که خودشان برای ساختن دستگاهی با این ویژگی‌ها تلاش می‌کنند. «وازنیاک» از اول مخالف رقم های بالا بود و به سرانجام نرسیدن این معامله او را ناراحت کرد. البته او اصلا نگران از دست دادن پول نبود بلکه می‌خواست پروژه اپل ۲ را به سرانجام برساند و اینگونه شد که اختلاف مختصری میان ما به‌وجود آمد.

● تلاش برای ساخت اپل ۲

البته خیلی‌ها می‌گویند این اختلاف به خانواده‌ها نیز کشیده شد؟

البته این پدر «وازنیاک» بود که دائم به کارهای ما سرک می‌کشید و دامنه اختلاف ما را گسترده کرد. پدر «وازنیاک» معتقد بود، پسرش باید سود بیشتری از فروش محصولات شرکت داشته باشد. چون مغز متفکر است و اوست که دستگاه‌ها را درست می‌کند و باید سهم بیشتری نسبت به یک بازاریاب و مدیر فروش داشته باشد. اما مسئله این بود که من و «وازنیاک» می‌دانستیم که هر کدام‌مان بدون دیگری نمی‌توانیم کار را پیش ببریم. خود «وازنیاک» پس از پایان اختلاف‌هایمان به من گفت که اگر من در پروژه‌ها همراهی‌اش نمی‌کردم او تمام دستگاه‌ها را رایگان به دوستانش هدیه می‌کرده، زیرا از بازایابی و این چیزها اصلا سررشته نداشته است.

در نهایت چه تصمیمی برای اپل ۲ گرفتید؟ آیا توانستید سرمایه‌گذاری برای آن پیدا کنید؟

متاسفانه با منصرف شدن «پدل» از سرمایه‌گذاری و اختلافی که بین من و «وازنیاک» پیش آمد. گرفتن سرمایه‌گذار برای اپل ۲ ناکام باقی ماند. اما ما بیکار ننشستیم و تصمیم گرفتیم با سرمایه خودمان برای تولید اپل ۲ دست به کار شویم. البته این کار مشکلی بود چون تصمیم داشتیم اپل ۲ را با طراحی ویژه و بسیار سبک بسازیم تا بتوانیم با نمونه های مشابه آن در بازار رقابت کنیم و بازار رایانه را از چنگ رقیبان خارج کنیم. برای همین منظور مجبور شدیم دوباره از «وین» کمک بگیریم و طرح را به مرحله اجرا نزدیک کنیم.