چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
پرواز از قفس تنگ جسم
در انتهای یک شب مهتاب و پرسکوت
وقت سحر که بانگ موذن رسد بگوش
در خلوت و سکوت شبستان مسجدی
مردی نشسته است چو شب ساکت و خموش
مردی که شد پدید در او مقصد وجود
مردی که مظهر کرم و علم و دانش است
مردی که شد عیان ز رخش مظهر خدا
مردی که رمز زندگی و آفرینش است
او با خدای خویش به راز و نیاز بود
فارغ زهای و هوی جهان و جهانیان
می بود غرق پهنه ی دریای عشق و شور
عشقی که عاجز است زتوصیف او بیان
پروانه سان که بال گشاید بسوی شمع
سوی خدای خویش علی پرگشود بود
آری علی بقدرت ایمان و عشق و شور
غیر از خدا زجان و دل خود زدوده بود
سوی دگر به پشت یکی پایه ی بزرگ
یک سایه ی دگر میخورد بچشم
آنجا ستاده است پلیدی در انتظار
مردی که مملو است وجودش زکین و خشم
مردی که بود مظهر بدنامی و فریب
سرتاسر وجود پلیدش پر از فساد
مردی که ننگ عالم مردانگی بود
سر تا بپا شقاوت و نامردی و عناد
اندر وجود مرد عرب شعله می کشید
عشق قطامه آن زن بدکار روسیاه
در دیده اش نبود بجز برق خشم و کین
وندر دلش نبود بجز شهوت و گناه
مرد عرب چو بید بلرزه فتاده بود
از شهوت و هراس و تمنا و اضطراب
عشق قطامه تاب و توانش ربوده بود
می بود مست شهوت و مست شراب ناب
این یک مرید و بنده ی شیطان نابکار
آن یک علی که هست زبهر خدا ولی
این ابن ملجم است و بود مظهر الفساد
آن مظهر العجایب و شیر خدا علی
این یک زخشم و کینه و شهوت چو دیو مست
تیغی بکف گرفته و دندان همی فشرد
آن یک برون زعالم و بیخود ز خویشتن
از دیده اشک شوق بدامان همی فشرد
ناگه ز پشت پایه همان مردک عرب
جستی زد و پرید چو روباه از کمین
با قدرت تمام بشمشیر زهر کین
زد ضربتی به شیر خدا آن عدوی دین
با قدرتی که زور ز شیطان گرفته بود
زد ضربتی بفرق علی آن پلید مست
فرق علی شکست از آن تیغ مرگبار
گوئی که پشت عالم مردانگی شکست
گلگون نمود خون سر و دامان شیر حق
اما علی هنوز بحال نماز بود
از ترس شیر روبه خائن فرار کرد
اما علی هنوز به راز و نیاز بود
آخر شب سیاه بپایان رسید و رفت
خورشید سرکشید زخاور پس از سحر
شد دستگیر ضارب نامرد و روسیاه
آخر بدست چند نفر مرد رهگذر
او را درون خانه فکندند و آمدند
آسیمه سر بسوی علی شاه اولیا
گفتند جمله ضارب تو دستگیر شد
باید کنون که سر شود از پیکرش جدا
بنگر چه گفت سرور خوبان به پیروان
بی اعتنا ززخم جگرسوز و مرگ زا
فرمود : اگر خدای دهد عمر بعد از این
من خویشتن به ضارب خود می دهم جزا
فرمود : اگر خدای بخواند مرا بخویش
آنگه شما قصاص دهیدش بحکم دین
یک ضربه ای زنید که یک ضربه زد بمن
چون حکم دین و امر خدا هم بود چنین
بعد از دو روز در اثر زخم تیغ تیز
از جسم شیر مرد خدا جان سفر نمود
مرغی که بود در قفس جسم خود اسیر
سوی خدای خویش همی بال و پر گشود
ای جان فدای این همه مردی و راستی
عالم فدای صدق و صفای تو یا علی
ما را بغیر جان نبود هدیه ای دگر
خواهم که جان کنم بفدای تو یا علی
تنها نه من بسوز و گدازم زداغ تو
عالم زداغ تو شده غمگین و سوگوار
« هاشم » بغیر اشک چه سازد نثار تو
اشکی که هست خون دل تنگ داغدار.
هاشم قوامی شهیدی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست