دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
روح فاکنر همه جا هست
من هم از خانوادهام فرار کردهام... من وقتی خیلی جوان بودم ازدواج کردم تا از شر خانوادهام خلاص شوم، من بزرگترین بچه خانواده بودم و میخواستم آزاد باشم و هر کاری دلم میخواهد بکنم اما این اتفاق... خب البته خوب بود
من خودم آرزو داشتم ملوان یا سرباز، یا هزار چیز دیگر باشم و خانوادهام در خانه مشغول رفع و رجوع کردن مشکلات باشند، نشتی آب، پرداخت قبضهاو...
خشونتی ناآگاهانه و اعتمادی که به آن خیانت میشود با درون مایه مذهبی، یازدهمین فیلم کلر دنی را میسازد. دنی کارگردانی است که کارنامه فیلمسازیاش در ۲۵ سال گذشته یکی از مهمترین و شجاعانهترین روایتهای سینما بوده است. در حرامزادهها لیدند نقش مارکو سیلوستری را بازی میکند، دریانوردی که از دریا بازمیگردد تا با بحرانهای خانوادگیاش در پاریس در کنار خواهرش ساندرا مواجه شود. مارکو فوروسک همراه با شوهر خواهر مارکو در تجارت کفش شریک است. شوهر ساندرا خودکشی میکند و دخترش به علت اعتیاد و بحرانهای جسمی در بیمارستان بستری است. ساندرا، لاپورت را مسبب همه اینها میداند. او مرد ثروتمندی است که خانواده سیلوستری به او بدهکار هستند. مارکو در ساختمانی ساکن میشود که رافائله دوست لاپورت در آن همراه با پسرش زندگی میکند. در همین جستوجوها مارکو درمییابد که خانواده خود او هم در این ماجراها چندان بیگناه نبودهاند.
فکر نمیکنم این داستان معاصری باشد. در تراژدیهای یونانی و در انجیل نظیر آن وجود دارد. ماجراهایی که گاه از شبکههای ۲۴ ساعته پخش میشوند، ماجراهای دردناکی هستند. از این ماجراها همیشه در تلویزیون هست و نکته جالب اینجاست که این اتفاقات در یک باند اتفاق نیفتاده، در یک خانواده پیش آمده است
فاکنر هیچوقت در یک جا خلاصه نمیشود او برای من در همه جا حضور دارد. او شیوه جدید خواندن را به من یاد داد، یک راه جدید برای درک ادبیات، که دایره تخیل من را بسیار وسیع کرد
ایده اصلی حرامزادهها از کجا آمده است، از یک تصویر یا یک صحنه یا یک شخصیت؟
از ایده یک بار دیگر کار کردن با وینسنت لیندان. حالا که به دهه ۵۰ زندگیاش هم وارد شده چیزی در او هست که من را خیلی یاد توشیرو میفونه در فیلمهای نوآر کوروساوا را در دهه ۱۹۵۰ میاندازد، بالا و پایین و بدها خوب میخوابند. به چنین آدمی شما میتوانید اعتماد و تکیه کنید... او در هر کاری که انجام میدهد تسلط و استادی دارد اما درعین حال به یک قربانی تبدیل میشود. من فکر کردم وینسنت به چنین شخصیتی که در نظر من بود بسیار شباهت دارد. بدن او، چهرهاش، سخاوتش. وقتی مشغول رانندگی است فقط دارد رانندگی میکند و وقتی ظرف میشوید فقط دارد ظرفها را میشوید. چیزی بسیار خالص در وجودش هست. همین شد که فکر کردم میتواند یک ملوان فوقالعاده باشد.
پس از ایده اصلی، از کجا شروع کردید به ساخت فیلم؟
فکر کردم کسی باید باشد که از او کمک بخواهد- شاید مثلا خواهر کوچکش؟ و خب البته تمام حقیقت را هم نگوید و کمکم او به جایی میرسد که در حال سر وکله زدن با چیزهایی است که هیچوقت فکرش را هم نمیکرده و آنجاست که میگوییم حتما حق با او بوده که تصمیم گرفته در کارخانه خانوادگیشان کار نکند و به نیروی دریایی رفته. او میدانسته که دور بودن برایش خیلی بهتر است.
نخستین باری که با شخصیت لیندان، یعنی مارکو روبهرو میشویم، او مثل لژیونرهای خارجی فیلم کار خوب از همهچیز بریده است...
بله درست است، برای فرار از زندگی روزمره از همهچیز بریده است. تمام و کمال هم بریده است. من خودم آرزو داشتم ملوان یا سرباز، یا هزار چیز دیگر باشم و خانوادهام در خانه مشغول رفع و رجوع کردن مشکلات باشند، نشتی آب، پرداخت قبضهاو...
او روی دریاست، چه دریای زیبا، تر و تمیزی هم است.
بله، جای بسیار زیبایی است، فجیره در نزدیکی دوبی است. میخواستم در جای خیلی دوری باشد. من در فیلمنامه نوشتهام که او در اقیانوس هند است. برای من... فرانسه جای خیلی دوری به حساب میآید. اما این بندر نفتی در دوبی را پیدا کردیم که در واقع بزرگترین انبار ذخیره تانکرهای نفت در شبهجزیره عربی است.
پس از پشت سر گذاشتن این دریای بکر، وقتی مارکو به خشکی میرسد، در مقایسه جای بسیار کثیفی است. حسی از کنراد در اینجا به چشم میخورد.
بله، بله. اما در ذهنم نبود. او دقیقا میداند روی دریا بودن و بعد اجبار به رفتن به خشکی به دلایل خانوادگی چه معنایی دارد. تقریبا مثل فیلمبرداری یک فیلم است، وقتی درحال ساختن یک فیلم هستید هیچ مشکلی ندارید، نه مشکل خانوادگی، نه مشکل مالیاتی، نه مشکل شستن ظرفها، لولهکش هم لازم ندارید.
پس به جای رفتن به دریا شما فیلم میسازید؟
نه، فکر نمیکنم فیلمسازی به اندازه دریانوردی قدرتمند باشد... فیلمسازی حالت تقلبی دریانوردی است.
فیلمنامه حرامزادهها جنبههای احساسی هم دارد که البته برخورد احساسی و سانتیمانتال با آنها نمیشود. آیا یک تیتر خاص یا یک رویداد خبری ویژه بوده که برای طرح این داستان به نوعی معاصر برای شما الهام بخش بوده باشد؟
نه، فکر نمیکنم این داستان معاصری باشد. در تراژدیهای یونانی و در انجیل نظیر آن وجود دارد. ماجراهایی که گاه از شبکههای ۲۴ ساعته پخش میشوند، ماجراهای دردناکی هستند. از این ماجراها همیشه در تلویزیون هست و نکته جالب اینجاست که این اتفاقات در یک باند اتفاق نیفتاده، در یک خانواده پیش آمده است. دختری توسط پدرش در غاری زندانی بوده و شش فرزند از پدرش دارد. البته، این اتفاق جدیدی نیست. احتمالا از نخستین روزهای زندگی بشر وجود داشته است. اما این روزها به دستمایه فیلمهای مبتذل تبدیل شده که البته برای یونانیان استعارهیی بود از وضعیت انسان اما الان مایه ابتذال است.
شما گفته بودید که در نوشتن میخواهم فرآیند دیگری را برای این فیلم طی کنم، چه شیوه متفاوتی را امتحان کردید؟
از آنجا که ماجرا در ذهن من با وینسنت لیندان و ایده تراکم یک فیلم کوروساوایی که همان نوآرهایش باشند، آغاز شده بود... به ژان پل [فارگو] همکارم، گفتم که میخواهم چیزی بیش از مارکو ندانم و همان طور که او ذرهذره تمامی ماجراها را میفهمد من هم در همان روند قرار بگیرم.
هنگامی که مارکو در طبقه بالا و بالای اتاق چیارا ماسترویانی مستقر میشود، آیا از بازی او خبر دارد؟
او چون خواهرش خواسته به دنبال انتقام است اما نمیداند که چرا و نمیداند که بین خواهرزاده و شوهر خواهرش چه اتفاقی افتاده است.
کاری که میکند در واقع مصداق جمله «دشمنانت را نزدیکتر نگهدار» است. آیا او خودش میداند که دقیقا قرار است چه کار کند؟
نه، نه او هیچ نمیداند و تا وقتی وکیل را ندیده چیزهای بسیار کمی میداند. خواهرش فقط به او گفته که، شخصیت [میشل] سابره نام لاپورت که مردی است بسیار ثروتمند به شوهر خواهرش خیانت کرده و او چیزی بیش از این نمیداند و تازه زمانی که دکتر به او میگوید از لحاظ جسمی چه بر برادرزادهاش گذشته و وقتی وکیل رابطه بین لاپورت و شوهر خواهرش را توضیح میدهد، مارکو کم کم بخشی از ماجرا را میفهمد و تصمیم به انتقام میگیرد اما او تمام حقیقت را هم نمیداند چون هنوز در حال جفت و جور کردن اتفاقات کنار هم است.
من از صحنهیی که رافائله را میبینیم که دوچرخه پسرش را در جنگل پیدا میکند، بهتزده شدم. مثل یک نشانه از اتفاق شومی است که در راه است و هرگز هم به پایان نمیرسد...
آن صحنه پیش از صحنهیی است که مارکو روی تخت دراز کشیده و رافائله در طبقه بالاست. او میخواهد در بزند اما جرات نمیکند، ولی مارکو حضور او را پشت در احساس میکند. چراغ را خاموش کرده و دراز کشیده و در حال خیالبافی برای انتقام است. به دزدیدن بچه فکر میکند. میخواهد به وسیله بچه او را عذاب بدهد.
این نخستین فیلمی است که شما به صورت دیجیتال فیلمبرداری کردید. آیا اتفاق بالاجبار و به دلیل بودجه و تغییرات فراگیر این صنعت افتاد؟
نه... من واقعا مشتاق بودم که فیلمسازی دیجیتال را آغاز کنم، میخواستم با فیلم مواد سفید[۰۹] شروع کنم اما کمی بعد فهمیدم که یک چیزی اشتباه است... کیفیتش را دوست نداشتم، دیجیتال در آن زمان نمیتوانست گرما را به خوبی نشان دهد. عمق یک مزرعه وقتی هوا خیلی گرم باشد، چیز بسیار ویژهیی است. بنابراین شروع به کار با دیجیتال را به تعویق انداختم. اما در حرامزادهها که در شمال اتفاق میافتد و سرد است، فهمیدم که میتواند شروع خوبی برای استفاده از یک دوربین دیجیتال باشد و ما رد اپیک را انتخاب کردیم که البته کار با آن خیلی هم سخت بود. باید تلاش میکردیم که انتظار نداشته باشیم شبیه کار روی نگاتیو از آب دربیاید. کار سختی بود چون این دوربین همهچیز را میبیند و برای ایجاد این فضای غار مانند مبهم در داخل آپارتمان که مثل قبرستان است... خیلی سختی کشیدیم و مجبور شدیم از نورهای خیلی زیادی استفاده کنیم.
شما و دیپی اگنس گدار همیشه چند لنز را که قرار است در فیلم استفاده کنید از قبل امتحان میکنید، تا به هویت بصری فیلم برسید.
ما همیشه این کار را میکنیم. صحنههای آزمایشی در کارخانه و آپارتمان گرفتیم و هم همراه با بازیگران. میخواستم پوستشان را زیر نورهای مختلف امتحان کنم.
بخش عمدهیی از فیلم در بافتهای پوست نهفته است.
من میخواستم که تمام زنها موهای تیره داشته باشند. خیلی برایم مهم بود که هیچ زن موبوری در فیلم نباشد، چون آن درخشش را در فیلم نمیخواستم. همهچیز باید مدیترانهیی و تراژیک میبود.
جولی باتای که نقش خواهر مارکو را بازی میکند، کجایی است؟
صورتش را دوست دارم شبیه یک زن ونیزی کوچک است. من او را در تلویزیون دیدم، او در یک مجموعه تلویزیونی بود نقش یک پلیس را داشت. به نظرم برای نقش خیلی خوب بود. کمی هم شبیه پیکاسو است.
در کلوزآپها عملا در مقابل دوربین صورتش فشرده شده است.
«فشرده کردن» کلمه بدی است. دردناک به نظر میرسد. من هرگز چهرهیی را فشرده نمیکنم. او صفحه را پر کرده. همهچیز به حضور او تکیه دارد.
قبلا هم گفتهاید که ایجاد پیچیدگیهای جدید در هر فیلم برای شما اهمیت ویژهیی دارد.
در واقع این بین من و اگنس است. یعنی در فیلمنامه نیست. این چیزی است که من و اگنس همیشه با هم داریم.
سعی میکنیم چیزی را که قبلا ساختهایم دوباره تکرار نکنیم. به این دلیل که خیلی با هم خوب کار میکنیم و روابط مان آنقدر خوب است که میتوانیم چیزهایی که هرگز با شخص دیگری نمیتوانیم با هم امتحان کنیم. اما این چیزی نیست که در فیلم اتفاق بیفتد، چیزی است بین اگنس و من. ما سعی میکنیم هرگز تصویری را که قبلا خلق کردهایم دوباره تکرار نکنیم. موضوع این نیست که همیشه چیزهای جدید بسازیم. نه چیز جدیدی در کار نیست. اما هر بار که قرار است با هم کار کنیم تجربه فیلمسازی به گونهیی متفاوت وجود دارد.
اما با وجود اینکه هر بار میخواهید یک تجربه نو داشته باشید، گروه همکارانتان همان آدمهای آشنایی هستند که دیگر در کنار هم شبیه یک خانواده هستند.
این یک خانواده نیست. اینها آدمهایی هستند که من دوستشان دارم و آنها به من اعتماد دارند. شاید حتی دوستم هم داشته باشند. مثل یک سیرک است. از یک پرش سهتایی نمیترسید اگر همه را بشناسید و بتوانید روی همه آنها حساب کنید. اگر هیچ کدامشان را نشناسید، نمیتوانید بپرید. اما خانواده چیز متفاوتی است. فیلم هم راجع به همین است.
همکاران، نه خانواده. خب برای موسیقی متن به تیندراستیک چه پیشنهادات یا دستورالعملهایی دادید؟
هیچ دستورالعملی. من هرگز جرات نمیکنم به استوارت [استیپلز، خواننده گروه} دستورالعملی بدهم. او فیلم را به خوبی درک میکند، او درست مثل یک همکار است و فقط برای افزودن موسیقی به فیلم کنار شما نیست... او احتمالا نخستین کسی است که فیلم را درک کرده است.
آیا این نگرانی را ندارید که آهنگ پایانی فیلم که غمانگیز است خیلی زیرپوستی قدرت و وحشت تصاویر فیلم را کمرنگ کرده باشد؟
درست برعکس. به نظرم موسیقی پایانی عالی است و آن طور که استوارت آن را خوانده به هیچوجه چنین تاثیری ندارد. بیشتر شبیه یک فریاد در راه است و اگر مردم آن را دوست ندارند، مشکل از آنهاست!
آیا شما هم در برابر خانوادهتان تحت فشار و جاذبه همزمان هستید؟
نه، نه. نه.
تمایل به دریانوردی و رفتن روی آبها را چطور؟
من هم از خانوادهام فرار کردهام... من وقتی خیلی جوان بودم ازدواج کردم تا از شر خانوادهام خلاص شوم، من بزرگترین بچه خانواده بودم و میخواستم آزاد باشم و هر کاری دلم میخواهد بکنم اما این اتفاق... خب البته خوب بود. خانواده من چنین ریشه مختلف دارند که خب پیوستن دوباره به آنها کار دشواری نبود اما یک جاهای خاصی فرار کردن خیلی خوب است.
صحنهیی هست در اوایل فیلم که به نظر من کلید فیلم است. آنجایی که یکی از اقوام دربان آنجاست و در حال کمک کردن به او است که بیمار است و به رافائله میگوید.
«این طبیعی است، خانواده همین است». همه میگویند که خانواده چیزی است که شما میتوانید به آن تکیه کنید، اما دردناکترین چیز جهان هم خانواده است.
قبلا راجع به این موضوع صحبت کردهاید که فاکنر هم جایی در شکلگیری فیلم نقش داشته است...
فاکنر هیچوقت در یک جا خلاصه نمیشود او برای من در همه جا حضور دارد. او شیوه جدید خواندن را به من یاد داد، یک راه جدید برای درک ادبیات، که دایره تخیل من را بسیار وسیع کرد. او اهل جنوب است و من هم در آفریقا بزرگ شدهام. درک تقریبا مشترکی با هم داریم.
از عنوان فیلم تا به انتها، حرامزادهها با مساله اصل و نسب و همخونی درگیر است که در آثار فاکنر هم حضور دارد. همان ایده که شما فقط خودتان نیستید بلکه جلوهیی از اجدادتان هستید.
الکس دسکاس نقش دکتر خانواده سیلوستری را بازی میکند. نکته مهمی است که او سیاهپوست است و همهچیز را از یک فاصله دور میبیند. این بسیار فاکنرمآبانه است. او همیشه حس نظارهگری دارد که در عین حال نمیخواهد خیلی پررنگ باشد.
و او کسی است که خواهر مارکو از او تقاضا میکند که او هم شاهد باشد.
او نمیخواهد به تنهایی آن تصاویر را ببیند.
همین طور که فیلم جلو میرود، مارکو به این باور میرسد که نسلش آلوده است، نفرین شده است. آیا فکر میکنید چنین نژادهای ناپاکی وجود دارند؟
من معتقدم کسانی هستند که این را باور داشته باشند. من اعتقاد دارم که من هم میتوانم این را باور داشته باشم اما اعتقاد ندارم که این موضوع واقعیت داشته باشد.
فیلمکامنت
ترجمه: لیدا صدرالعلمایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست