پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

احیای کدام زبان عربی یا فارسی


احیای کدام زبان عربی یا فارسی

فارغ از بعضی لهجه ها مانند خوزی که در ظاهر ایلا می بوده اند زبان های کهن ایرانی نظیر سغدی و خوارزمی نیز در اینجا وجود داشته است گذشته از اینها ایراد هر نظری در بدو امر منوط به استناد به شواهد تاریخی است آن وقت در مرحله بعدی و با بررسی شواهد می توان نتیجه گیری کرد

برخی معتقدند که در اصل و از نظر تاریخی زبانی به نام فارسی وجود ندارد. آنها ریشه زبان موجود فارسی را در زبان عربی می‌دانند. از دیدگاه شما این نظر تا چه حد پایه و اساس دارد؟

چنین چیزی به هیچ‌وجه صحت ندارد. آدم وقتی به منابع کهن رجوع می‌کند و در آنها به جست‌وجو می‌پردازد؛ به مولفه‌ها و عناصر متعددی برمی‌خورد. همه اینها نشان از وحدت هویتی و زبانی دارند و بر وجود زبان مستقلی به نام پارسی صحه می‌گذارند. این پدیده می‌تواند میان افراد متعددی در جامعه هماهنگی و تفاهم به وجود بیاورد. یکی از اهداف تهیه و انتشار کتاب من این است که خواسته‌ام نشان دهم در قرن‌های نخست ما به زبانی بسیار گسترده حرف می‌زده‌ایم. برخلا‌ف تصور و نظر بسیاری از خاورشناسان گستردگی تکلم افراد به این زبان از خلیج‌فارس تا نزدیک ماوراءالنهر بوده است. البته بر این نکته واقفیم که لهجه‌های متعددی در میان پارسی‌زبانان رواج داشته است.

فارغ از بعضی لهجه‌ها مانند خوزی که در ظاهر ایلا‌می بوده‌اند؛ زبان‌های کهن ایرانی نظیر سغدی و خوارزمی نیز در اینجا وجود داشته است. گذشته از اینها ایراد هر نظری در بدو امر منوط به استناد به شواهد تاریخی است. آن وقت در مرحله بعدی و با بررسی شواهد می‌توان نتیجه‌گیری کرد.

وقتی ما به دوران گذشته برمی‌گردیم این شواهد در مورد زبان پارسی بیشتر و بیشتر می‌شوند. مثلا‌ از همان قرن‌های اول، دوم و سوم هجری به کتاب‌های فارسی و کهن بسیاری برمی‌خوریم.

این کتاب‌ها را به افراد گوناگونی از جمله پیغمبر (ص)، امامان (ع)، شاهان ساسانی و امیران و شاعران نسبت می‌دهند. تردیدی نیست که بسیاری از این روایت‌ها ساختگی و البته به همان نسبت بسیاری نیز واقعی است. پس وقتی در قرن اول هجری که در ظاهر هیچ‌چیزی به زبان فارسی وجود نداشت در حدود ۵۰ جمله کوچک و بزرگ به این زبان پیدا می‌کنی که دارای وحدت زبان هم هستند؛ این نشانه‌ای است از وجود مردمانی که به این زبان صحبت می‌کرده‌اند.

شاخصه‌ها و معیار اینکه بخواهیم ماهیت زبانی مثل پارسی را مستقل و جدای از زبان‌های دیگر مانند عربی به‌شمار بیاوریم چه چیزهایی است؟

یکی واژگان فراوان زبان ما و دیگر ساختار جمله‌های این زبان که همگی پارسی است. به‌عنوان مثال شاعری در زمان عبیدالله بن زیاد در هجو او شعری سروده است. نخستین کلمات این شعر که در حدود سال‌های ۲۶۱ هجری سروده شده، این‌هاست:

<آب است و نبیذ است، عصارات زبیب است...> و الی آخر که به دلا‌یلی همه آن قابل چاپ نیست؛ اما وقتی می‌بینی که این شعر دارای جمله‌های فارسی است و با فعل <است> تکمیل می‌شود روح زبان ما را در آن می‌بینید چون در سراسر زبان عربی معادلی برای <است> وجود ندارد.

ـ چالش‌های مهمی که در این کتاب مطرح کرده‌اید چه مسائلی را دربر می‌گیرد؟

در وهله اول گفته‌ام که وقتی صحبت از دو قرن سکوت می‌کنیم چنین چیزی صحت نداشته است. در واقع زبان پارسی در آن دو قرن مغفول واقع شد آن هم توسط نویسندگانی که از آن زمان به بعد در رشته‌های ادبی، تاریخی و شعر قلم به دست گرفتند. همه به زبان عربی نوشتند اگر هم اشاراتی به پارسی شده غالبا از دستشان در رفته است و ما می‌بینیم که یک روایت فارسی وجود دارد مرادم این است که چون از چگونگی وجود فارسی و رواجش سخنی نرفته است ما امروز ناچاریم منابع‌مان را بازخوانی و از میان آنها استنباط کنیم. ناگزیر باید به دنبال سندهای کوچک برویم و با ابزار ریز و دقیقی آنها را از لا‌به‌لا‌ی کتاب‌ها بیرون بکشیم.

ـ پژوهش‌هایی که در یکی دو دهه اخیر درباره تاریخ زبان عربی و فارسی صورت گرفته،‌به‌نظرتان چه نکات تازه‌ای را در اختیار مردم و زبان‌شناسان قرار داده است؟

شاید بهتر باشد که سوال شما را به صورت دیگر تفکیک کنیم زیرا پژوهش درباره زبان فارسی یک چیز است و درباره زبان عربی چیزی دیگر. در فارسی پژوهش‌های متعددی شده و ما انبوهی از نسخه‌های خطی را داریم که باید چاپ شود. به علا‌وه ما هنوز یک گرامر فارسی و قاموسی فارسی که شامل کتاب لغت و فرهنگ‌نامه کامل باشد، نداریم. معنای یک واژه را باید در ۱۰ ‌تا کتاب بگردی تا آن را پیدا کنی. ما فاقد یک فرهنگ تاریخی و حتی شبه‌تاریخی هستیم. اگرچه عرب‌ها هم این کمبود را دارند ولی دانشمندان ما باید زودتر دست به کار شوند. درست است که ما مسلمانیم و باید به زبان عربی به عنوان زبان نخست دنیای اسلا‌م توجه کنیم اما درصورت تقویت‌نکردن زبان فارسی، ملیت و ایرانی‌بودن خود را از دست می‌دهیم. به همین دلیل معتقدم در دو، سه دهه اخیر زبان فارسی رشد خوبی پیدا کرده و عربی هم در محیط عربی‌دان‌های ما گسترش یافته است. به‌عنوان مثال پیش از انقلا‌ب و زمانی که به دانشکده الهیات آمدم تنها یک رشته به نام ادبیات عرب وجود داشت که تا مقطع لیسانس دانشجو می‌پذیرفت. اما امروز هیچ دانشگاهی نیست که یکی، دو دپارتمان عربی نداشته باشد و مقاطع فوق‌لیسانس و دکترا در آن تدریس نشود. به حدی که فارغ‌التحصیلا‌ن زیادی را داریم که خطر بیکاری آنها را تهدید می‌کند.

ـ تا چه حد به پالا‌یش زبان فارسی اعتقاد دارید و ارزیابی‌تان از تلا‌ش‌های صورت گرفته در این بستر چیست؟

باید بررسی دقیق بکنیم که آیا اصلا‌ تلا‌شی صورت گرفته است یا نه. آیا فعالیت‌های فرهنگستان برای پالا‌یش زبان فارسی است و یا برای پاسخ‌گفتن به نیازهای زبان‌شناختی ما. مثلا‌ در دوره قاجار سنت این بود که به محض ورود واژگان جدید انگلیسی و فرانسه به کشور، بلا‌فاصله به دنبال واژگان غربی دست می‌بردیم و معادلی را که عرب‌ها به کار می‌بردند جایگزین آن می‌کردیم. در غیر این صورت نیز خودمان واژگانی نظیر دارالفنون برای دانشگاه و یا دارالعلوم و نظایر آن و مثلا‌ بلدیه برای شهرداری را می‌ساختیم. از اواخر قاجاریه بود که پی بردیم این کار در واقع ستمی به زبان خودمان است. نمی‌گویم عربی زبان بدی است؛‌ولی ترکیب دو لغت صددرصد عربی مناسب زبان ما نیست. از آن پس مردم کوشیدند به جای کلمات وارداتی جدید، معادل‌های فارسی مناسبی بگذارند. خوشبختانه روند مثبتی درحال طی‌شدن است. چون زبان مادری ما فارسی است و به آن تمایل بیشتری داریم. این مسیر در سال‌های بعد از انقلا‌ب هموارتر شده و روز به روز زبان فارسی ابزارهای بیشتری را در زمینه واژه‌سازی پیدا می‌کند و مدام غنی‌تر می‌شود.

ـ عده‌ای مانند دکتر کزازی با اعتقادی وافر به پالا‌یش زبان پارسی در این باره به تلا‌ش پیگیرانه مشغولند. تا چه حد به موفقیت چنین افرادی اعتقاد دارید؟

در کل به پالا‌یشی زبان پارسی معتقد نیستیم. ما شاید حدود هزار کلمه عربی داریم که عرب‌ها در زبان خود آن را به معنای دیگری به کار می‌برند. در بسیاری موارد که ما چنین کلماتی را در زبان فارسی به کار می‌بریم آنها از منظور ما سردر نمی‌آورند؛ مانند <شکیل> که در عربی به معنای کف و خونی است که در دهان اسب لگام بسته جمع می‌شود و ما در فارسی آن را در معنایی نزدیک به واژه‌های زیبا و موزون و نظایر آنها به کار می‌بریم. در نتیجه چنین واژه‌هایی هویتی ایرانی برای ما پیدا کرده‌اند. گاه تا ۶۵ تغییر در یک واژه ایجاد می‌کنیم. تنها خط‌مان عربی است مانند طلبیدن و مستضعف که آن را به جای <صاد> با <ز> زنبوری تلفظ می‌کنیم. مثلا‌ هیچ عربی <م> تلفط نمی‌کند. تلفظ آنها چیزی نزدیک به <مو> است.

به دلا‌یل عدیده معتقدان به پالا‌یش زبان ما، نه کارشان درست است و نه به جایی خواهند رسید. ترکان عثمانی از حدود سال‌های ۱۸۰۰ میلا‌دی شبیه چنین تلا‌شی را شروع کردند و عاقبت هم موفق نشدند. آنها با رنج و زحمت فراوان کوشیدند کلمه‌های فارسی و عربی را از زبانشان بیرون کنند. دقیقا مشابه همان نقشی را که عربی در فارسی بازی می‌کند، فارسی نیز در ترکی عثمانی ایفا می‌کرد. ترک‌ها خیلی تلا‌ش کردند و کلمه‌های زیادی ساختند اما زبان امروزی آنها با زبان عثمانی نه تنها متفاوت است که حتی می‌توان آنها را دو زبان جداگانه به شمار آورد. یعنی ملتی به بزرگی و قدمت عثمانی‌ها، تقریبا از سابقه تاریخی خود بریده است. باور کنید تغییر خط تاثیر چندانی نداشت؛ آن‌قدر که تغییر کلمات باعث دورشدن آنها از هویت‌شان شد. این درحالی است که انبوهی از کلمات فارسی و عربی در زبان آنها باقی مانده است.

ـ چالش میان فارسی و عربی چگونه شکل گرفت؟

پاسخ به این سوال نیاز به زمینه‌چینی وسیعی دارد. سال‌هاست نویسندگان عرب و ایرانی و خاورشناسان در زمینه تعامل و تبادل و بده بستان‌های فرهنگی میان فارسی و عربی کار کرده‌اند. در نگاهی کلی این پژوهش‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند:

۱ ) گروهی که به تاثیر فرهنگ و زبان عربی - اسلا‌می به زبان فارسی می‌پردازند

۲ ) گروهی که به تاثیر زبان و فرهنگ فارسی بر عربی پرداخته‌اند.تاثیر عربی بر فارسی زمینه‌ای بسیار گسترده دارد.

زیرا هم طبقات گسترده‌ای از مردم ایران به عربی روی آوردند و آن را زبان فرهنگ و دین و اجتماع خود قرار دادند، هم زبان رایج در بسیاری از محافل سطح بالا‌ مانند دربار شاهان و امیران، عربی بود. به علا‌وه انبوهی کلمه عربی در فارسی رواج یافت. در این زمینه چندین کتاب و مقاله نیز نوشته شد. نویسندگان به این موضوع‌ها به چشم نقد و تحلیل نگاه نمی‌کردند پس ناگزیر به این نتیجه رسیدند که ایران یکپارچه عرب‌زبان و عرب‌گرا شده بوده و فارسی در حد زبانی محلی و رو به نابودی در میان عوام به کار می‌رفته است.

ـ آیا این نتیجه‌گیری پایه و اساس علمی داشت؟

خیر، حقیقت این است که هنوز کار علمی در این‌باره صورت نگرفته است. آنها بیشتر به ارائه فهرستی بلندبالا‌ از عربی‌نویسان و عربی‌سرایان در ایران بسنده کرده‌اند. در مورد پژوهش‌های گروه دوم با موضوع تاثیر فارسی و عربی به‌دلیل محدودتر بودن این زمینه به میزان بیشتری هم مورد پژوهش قرار گرفته است.

ـ آیا این پژوهش‌ها از نظر شیوه کاری با گروه اول تفاوت دارند؟ ‌

نه چندان زیاد. در این زمینه پیوسته با چند فهرست مواجه می‌شویم: فهرست عظیمی از بزرگانی که در اصل ایرانی بوده و در میان عرب‌ها زیسته‌اند، فهرست گسترده‌ای از ایرانیانی که به عرب‌ها پیوستند و موالی قوانین می‌شدند، فهرست مفصل ایرانیانی که به عربی نوشته و شعر گفته‌اند، فهرست واژگان فارسی در عرب، فهرست بی‌پایان کتاب‌های عربی‌ای که در ایران تالیف شده است و فهرست کتاب‌های ترجمه شده از پهلوی به عربی.

این کارها با آنکه سودمند هستند به پرسش‌های کهن پژوهشگران پاسخ قاطعی نمی‌دهند. مهمتر از همه اینکه پس از همه این بررسی‌ها، نمی‌دانیم عربی- با وجود رواج‌اش از کوچه و بازار گرفته تا دربار شاهان و مجالس شیوخ بزرگ- چگونه ناگهان جای خود را به زبان فارسی داد و خود را به حضور در حوزه دین و اندکی هم علوم، محدود کرد. سرانجام در حدود ۶۵ سال قبل، دیدم تقریبا همه چیز را درباره این موضوع دیده یا خوانده‌ام، اما هنوز برای هیچ‌یک از دغدغه‌ها و پرسش‌هایم پاسخ مناسبی نیافته‌ام. با خود اندیشیدم نکند صورت مسئله از اصل و اساس غلط باشد. باید از دریچه دیگری به درون موضوع نفوذ می‌کردم و همچنین ورای آنچه را که رسما اعلا‌م شده بود، می‌دیدم. هر وقت که از کوره‌را‌ه‌ها به درون روایات نفوذ می‌کنیم گاهی شگفت‌زده و انگشت به دهان وامی‌مانیم که انگار تا به حال راه را عوضی رفته و خود را فریب داده‌ایم؛ یا اینکه منابع ما را فریب داده‌اند. منابع اصلی ما که یکپارچه عربی هستند و به ادبیاتی تعلق دارند که تقریبا همیشه، اشرافی و درباری بوده است.

آنچه روایت می‌شود غالبا در راستای یک سیاست کلی دولتی و با رعایت جانب قدرت‌های مرکزی جریان می‌یابد. به عبارت دیگر اینگونه ادبیات، آنچه را که باید باشد و یا آنچه را که دلشان می‌خواهد باشد بیان می‌کنند؛ نه آنچه را که واقعا هست. پس به این نتیجه رسیدم که اگر تا حد ممکن از این ادبیات اعیانی نیمه فرمایشی کناره بگیریم و به آثار مردمی‌تر و عامی‌تر رو کنم؛ یا حتی روایات را به‌گونه دیگری دریابم، شاید بتوانم به نتایج روشن‌تری برسم. کار پژوهشی با این روش برایم کارسازتر بود و همه فکر و ذکر من را به خود مشغول کرد. حدود سه تا چهار سال وقتم صرف فیش‌برداری شد و کتاب را در مدت یک سال نوشتم.

ـ آیا زبان دری همان زبان درباری است و در هر صورت حوزه انتشار این زبان چه بوده است؟

بیشتر دانشمندان گمان می‌کنند دری منسوب به دربار است. این زبان در دربار ساسانیان رواج داشته و با حمله اعراب وقتی که همه درباریان به شرق ایران کوچ می‌کنند، این زبان در آن دیار رواج یافته است. در ادامه به استاندارد لا‌زم رسیده، صاحب ادبیات شده و سپس از طریق انتشار در غرب ایران در همه جا پخش شده است. البته نظرها در این‌باره متعدد است. بعضی پیدایش و انتشار دری را پیش از اسلا‌م پنداشته‌اند و برخی در قرن ۳ و ۴ هجری. من از اینگونه بحث‌ها و به‌ویژه از پژوهش‌های لا‌زار- خاورشناس بزرگ- بهره بسیاری برده‌ام؛ اما به شیوه خود کوشیده‌ام از اسناد کوچک و گمنام محلی که کمتر مورد توجه بوده- نیز استفاده کنم. ملا‌حظه می‌کنید که حرف‌هایم به پاسخ‌های یکی، دو پرسش قبلی شما پیوند می‌خورد. سپس اجازه دهید برای بازشناخت اسناد رسمی و غیررسمی مثالی بزنم:

براساس اسناد رسمی، شهر اصفهان مثلا‌ در قرن ۴ یکپارچه عرب‌زبان شده بود. دربار، محافل اعیانی، مجالس علما، ادارات و خلا‌صه همه اصفهانی‌ها به عربی شعر می‌گفتند و کتاب می‌نوشتند، دیگر هیچ اثری از آثار ایرانی در آنها نبود. در همان زمان شاعر متوسط و گمنامی پیدا شد که می‌خواست اصفهانی‌ها را هجا بگوید. وی در جایی ضمن گفتن ناسزاهای متعدد گفته است: <اولا‌ من از زبان این مردم هیچ نمی‌فهمم ثانیا هر بار که ایشان زبان به گفتار می‌گشایند، از خسرو و قباد شاهان ساسانی- حرف می‌زنند.> به نظر شما از میان این دو سند کدام را باید باور کرد؟ سند رسمی ممکن است راست یا دروغ باشد؛ اما این شعر نیمه مردمی در وادی دیگری است.اصلا‌ در مسیر جعل و این‌جور حرف‌ها قرار ندارد و ناچار و صددرصد باید آن را راست و درست دانست. من هم کوشیدم بیشتر با استناد به مدارکی از نوع غیررسمی نشان دهم که زبان فارسی بخوانید دری- از قرن اول، همه جا رواج داشته و از پیش از قرن سوم که استاد فرای پیشنهاد کرده، نوشته شده است؛ اول به خط مانوی و بعدها به خط‌های عبری و سریانی نوشته شده، اما از قرن دوم به قالب خط عربی هم درآمده و دشواری‌های این تغییر را تجربه کرده است.

ساکنان بین‌النهرین از چه نژادی بودند و چرا ساسانیان پایتخت خود را در این منطقه انتخاب کردند؟

در اینکه چرا ساسانیان پایتخت خود را در مناطق مرزی و دور از سرزمین‌های اصلی پارس نهادند؛ بحث بسیار است و هر کسی نظری دارد. هرچه هست این موضوع در زمینه کاری من قرار نگرفته و باید آن را از امثال کریستنسن پرسید. اما درباره مردم بین‌النهرین که زیستگاه بزرگ‌ترین تمدن‌های سامی مانند آشوری و بابلی بوده می‌توانم عرض کنم که در اواخر عصر ساسانی بیشتر مردم آن سرزمین به دو زبان فارسی و سریانی صحبت می‌کردند. سریانی که در شرق - به‌ویژه شهرهای بسیار مهمی چون <حوان> و <رها> یا <راوس>- به زبان دین و ادبیات مسیحی بدل شده بود،‌زبان علم و فلسفه نیز شد؛ به‌طوری که در ایران هم در زمینه پزشکی و فلسفه همان زبان را به کار می‌بردند. به عبارت دیگر زبان سریانی یکی از زبان‌های رسمی دانشگاه جندی ‌شاپور بود. از همان جا هم بسیاری از کتاب‌های پزشکی، داروسازی، منطق و فلسفه به دست دانشمندان مسلمان رسید. البته به جز سریانی، زبان‌های دیگری مثل زبان، آرامی هم رواج داشته، مثلا‌ می‌دانیم که دولت <هنزا>- به عربی: الحضر - که در سده سوم میلا‌دی به دست شاپور ساسانی برافتاد؛ زبان آرامی مخصوص خود را داشته است. اما جالب اینکه دانشمندان عرب، همه مردم غیرایرانی بین‌النهرین را نبطی می‌نامند. به عبارت دیگر وقتی می‌گویند نبطی، مرادشان مردم آن کشور کوچک در شمال عربستان نیست، بلکه آرامی‌های این منطقه است. برخلا‌ف فارسی که هیچ ربطی به زبان‌های آرامی ندارد، عربی پسر عموی این زبان‌هاست. ناچار مردم منطقه خیلی زود عرب‌زبان شدند و همراه سپاه اسلا‌م به فتح ایران آمدند. به گمان من همین‌ها غالبا نقش مترجم را میان دو قوم بازی کرده‌اند. اما مثل اینکه عربی را با لهجه نازیبایی صحبت می‌کرده‌اند، زیرا بارها در کتاب‌های عربی می‌بینیم که لهجه‌شان را به باد مسخره گرفته‌اند. به هر حال اگرچه پژوهش عمده‌ای درباره این افراد صورت نگرفته است؛ اما گویا نقش مهمی در جابه‌جایی فرهنگ یونانی و حتی ایرانی به سوی جهان عرب ایفا کرده‌اند.