پنجشنبه, ۲ اسفند, ۱۴۰۳ / 20 February, 2025
مجله ویستا

ما این را نمی فهمیم


ما این را نمی فهمیم

یادداشتی بر فیلم «آناهیتا» به کارگردانی عزیزالله حمیدنژاد

نوشتن درباره «آناهیتا» به اندازه فهمیدن فیلم سخت است چون قرار است راجع به چیزی بنویسیم که قبلا نمونه‌اش را در سینمای ایران نداشته‌ایم یا اگر داشته‌ایم، آنقدر گنگ و گم و مهجور بوده و مانده که به دشواری به یادش می‌آوریم و لابد آن هم فیلم خیلی خوبی نبوده که در حافظه تاریخی‌مان ثبت شود تا روزی مثل امروز در مقایسه با جدیدترین ساخته «عزیزالله حمیدنژاد» به کارمان بیاید اما فارغ از همه این مرورها و قیاس‌ها، سوال‌هایی که باید ابتدا به آنها پاسخ داد تا به مدد جواب‌ها بتوانیم بر چنین فیلمی نقد بنویسیم، این است که واقعا آناهیتا چگونه فیلمی است؟در چه ژانری ساخته شده؟چرا تماشاگر با بی‌حوصلگی تمام آن را دنبال می‌کند و در این پیگیری به نتیجه دلخواهش نمی‌رسد؟جواب همه این سوال‌ها، روشنگر مشکل اصلی فیلم حمیدنژاد است. آناهیتا در یک جواب سرراست و معقول از مشکل ایده و ساختار روایت در فیلمنامه رنج می‌برد.

البته این موضوع، درد جدیدی در میان مجموعه‌دردهای سینمای ما نیست. مشکلی است که سینمایمان سال‌هاست با آن درگیر است و هر روز هم این بیماری صعب‌العلاج، حادتر و وخیم‌تر می‌شود و کسی به فکر درمان آن نیست. واقعا چه کسی منکر این واقعیت است که فیلمنامه، مهم‌ترین زیربنا و پیرنگ ساختمان یک فیلم است؟اگر نتوانیم داستانمان راـ درباره هرچه که می‌خواهد باشدـ ساده و قابل‌فهم برای تماشاگر بازگو کنیم، پس چگونه باید انتظار داشته باشیم گروهی تماشاگر که دست‌کم طی دو دهه اخیر به دیدن فیلم‌های سطحی با فیلمنامه‌های قابل‌پیش‌بینی و البته قصه‌گو عادت کرده‌اند، به تماشای آن بنشینند و از فیلم خوش‌شان هم بیاید؟

آلفرد هیچکاک فقید می‌گوید:«داستان یک فیلم را باید دو پیرزن بتوانند بر سر میز شام برای یکدیگر تعریف کنند‌»! اما آیا داستان آناهیتا را دو پژوهشگر مسائل ماورایی، زیست‌محیطی، فیزیکی و شیمیایی می‌توانند برای هم بازگو کنند که همین توقع را از دو پیرزن داشته باشیم؟!

اگر فرض محال و غلط را هم بر این بگذاریم که فیلمنامه آناهیتا، درست و اصولی نوشته شده، اشکال کار آنجاست که ما ناگهان بدون هیچ پیش‌زمینه قبلی، تماشاگر را به مواجهه با فیلمی علمی، عرفانی و فلسفی دعوت می‌کنیم که ذهن مخاطب از اینگونه فیلم‌ها خالی است. بنابراین بازخورد مناسبی نسبت به فیلم نخواهد داشت و آن را به سردی پس می‌زند. تماشاگر ایرانی ناآشنا با دنیای آناهیتا، همانقدر از فیلم خسته و کلافه می‌شود که اگر او را وادار به تماشای «سولاریس» (آندره تارکوفسکی) یا

«۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی» (استنلی کوبریک)کنیم.

خط اصلی داستان فیلم به خودی خود، چندان هم بد نیست:«دو دختر دانشجوی نابغه با سلسله‌آزمایش‌هایی روی مولکول‌های آب، متوجه تاثیر حسی محیط و انسان‌ها بر ارتعاشات آب می‌شوند.»

این ایده بکر و خلاقانه، می‌تواند هر فیلمسازی را برای ساختن فیلمی با این موضوع وسوسه کند. منتها اگر داستان فقط حول این موضوع بچرخد، اثر نهایی به فیلمی مستند درباره انرژی‌های طبیعی و فرازمینی تبدیل می‌شود که قطعا از حوصله تماشاگر علاقه‌مند به سینمای داستانی خارج است. بنابراین حمیدنژاد، هوشمندانه چاشنی درام را با مایه‌های عشق و جنایت به داستان یک‌خطی و سرد خود افزوده بلکه آتش فیلمش گرم شود و خوب بسوزاند. غافل از اینکه فیلمساز با این ترفند، این‌بار از آن‌سوی بام می‌افتد و از فرط شاخه‌پردازی در خرده‌داستان‌های نافرجام و بی‌ضرورت، ذهن تماشاگر را به ملغمه‌ای از درام کلیشه‌ای ایرانی معطوف می‌کند که حالا دیگر بازارش نزد تماشاگران عام و آسانگیر هم رونقی ندارد، چه برسد به فیلم‌بین‌های سختگیر و حرفه‌ای. تا نزدیک به میانه‌های فیلم، تماشاگر مجموعه‌اطلاعاتی در باب ارتعاشات آب و پژوهش‌های دختران دانشجو دریافت می‌کند و این وسط، کاراکتر نچسب و بی‌خاصیتی چون «بهرام» (شهاب حسینی) هم، مدام می‌رود و می‌آید، بدون اینکه کمک چندانی به پیشرفت قصه بکند.

نقطه اوج اصلی داستان که شاید مخاطب را کمی تحریک کند و به توجه وا دارد، از اندوه «مهرناز» (نرگس محمدی) و ترس او از تهدید به قتل آغاز می‌شود. ناگهان موضوع شکل و شمایل و تاثیرپذیری قطرات آب، کنار گذاشته می‌شود و مسئله روانشناختی و اجتماعی شخصیت مهرناز مطرح می‌شود. گرچه در نهایت قاتل او و سایر دختران به وسیله همان اکتشافات «خورشید جم» (میترا حجار)شناسایی و دستگیر می‌شود اما این درام دیرهنگام نیز بس‌که با تاخیر به قصه تزریق می‌شود، درمانگر درد فیلم نمی‌شود و معضل اصلی همچنان ادامه دارد. افزوده‌شدن ماجراهای پلیسی جنایی و حتی درگیری‌های فصل نهایی فیلم نیز ناجی کرختی و کسالت‌باری اثر نمی‌شوند. با آنکه بی‌انصافی است اگر به اجرای فوق‌العاده و چشمگیر صحنه‌های زد و خورد پایانی با طراحی و اجرای مسئول نام‌آشنای جلوه‌های ویژه، «عباس شوقی» اشاره نکنیم.

سکانس تعقیب‌وگریز بهرام و موتورسواری‌هایش آنقدر خوب از کار درآمده که به سختی می‌توان باور کرد آنچه می‌بینیم، مربوط به فیلم آناهیتاست. در اواسط فیلم نیز یک صحنه خوب دیگر در خاطرم مانده که حیفم می‌آید به آن اشاره نکنم؛لحظه رو در رویی خورشید با جسد مهرناز و آن فریاد و واکنش حجار. تلاش‌هایی هم که برای افزودن درام با صحنه‌هایی نظیر خواندن شعر «خانوم‌حنا کجایی؟»و بعدتر، پس از مرگ مهرناز، یادآوری آن توسط خورشید که انگار یک پیش‌فرض آگاهانه از کشته‌شدن مهرناز است، نمایش فلاش‌بک خشونت‌بار قتل او یا بهانه نخ‌نماشده عشق و حسادت قاتل برای رقابت با گروه دختران و به چنگ‌آوردن زورکی یار برگزیده‌اش، صورت می‌گیرد، ستودنی است ولی همه اینها آنقدر کوتاه و گذرایند که در فیلمی با این حجم از بار اطلاعات علمی به چشم نمی‌آیند و بی‌خاصیت می‌مانند. متاسفانه لحظات خوب فیلم‌اندکند. بازی‌های بازیگران نیز گرچه یکسان و در یک‌سطح نیست اما ضعیف و آزاردهنده هم به نظر نمی‌رسند.

میترا حجار مثل غالب بازی‌های سینمایی‌اش خوب و تحسین‌برانگیز است. هرچند حضورش در این فیلم به‌شدت یادآور نقشی است که پیش از این در «شب‌های تهران» (داریوش فرهنگ) بازی کرده بود. شهاب حسینی بازی راحتی دارد، فقط آن گریم مسخره‌اش بدجوری توی ذوق می‌زند. پوریا پورسرخ کمی از ادا و اطوارهای معمولش فاصله گرفته ولی کماکان در حاشیه است و بازی‌اش به چشم نمی‌آید.

توقعی که حمیدنژاد پس از ساخت شاهکار «اشک سرما» در سینماروها ایجاد کرد، اینجا با فیلم آناهیتا یکسره به باد رفت. گرچه ظاهرا آنطور که از حال و هوای فیلم‌های او برمی‌آید، وی علاقه بخصوصی به ساخت فیلم‌هایی با موضوعات سرما و نقش و تاثیرات محیطی بر زندگی آدم‌ها دارد. اما آیا می‌توان تصور کرد آناهیتا، ادامه همان مسیر حرفه‌ای کارنامه این فیلمساز است؟

به هرحال، با وجود چند امتیاز کوچک فیلم، آناهیتا هنوز فیلم خوبی نیست چون قصه‌اش نه درست روایت نمی‌شود و نه دغدغه این روزهای مخاطبی است که لابه‌لای انبوه فیلم‌های بی‌ارزش سینمایی به دنبال یک فیلم با حداقل استانداردهای روایی و ساختاری می‌گردد تا از هزینه وقت و پول برای دیدن آن پشیمان نشود. اما چه می‌شود کرد؟

آناهیتا مصداق بارز جمله‌ای است که جایی در همین فیلم، خورشید در پاسخ به بی‌تفاوتی بهرام نسبت به عکس‌های قطرات آب تحویلش می‌دهد:«ما این را نمی‌فهیم»! و انگار حالا مای تماشاگر باید همان پاسخ متقابل بهرام را خرج خود فیلم کنیم که«چی هست که بفهمیم؟!».

آناهیتا در خوش‌بینانه‌ترین حالت می‌توانست یک فیلم کوتاه خوب و تجربی با موضوع پژوهش‌های دکتر «ایموتو»ی ژاپنی باشد و مخاطبان خاص خود را جذب کند یا اگر اصراری بر تبدیل این طرح به فیلم بلند بود، شاید بهتر بود مانند بسیاری از فیلم‌های سینمایی دیگر که از موضوعات ویژه بهره(یا رنج) می‌برند، با فیلمنامه‌ای محکم‌تر و گروهی از بازیگران ناآشنا و تازه‌نفس، تولید و روانه اکران محدود می‌شد تا هم کارگردان آنگونه که خود می‌خواسته، کاملا شایسته به مراد دلش رسیده باشد و هم بی‌دلیل تماشاگر گریزپای سینما را به هوای چند چهره و نام سینمایی نسبتا مطرح این سال‌ها، پای فیلم نکشاند و با توسل به شگردهای تبلیغاتی معکوس، سعی در فروش و پرکردن سالن‌های نمایش فیلمش نکند. آیا وقتی فیلمی با چنین موضوعی ساخته و اکران می‌شود، نباید در بیلبوردهای تبلیغاتی آن اشاره‌ای به محتوای متفاوت فیلم شود تا مخاطب در انتخاب فیلم‌های روی پرده، تکلیف خود را بداند؟

در چنین شرایطی، فروش حتی متوسط از فیلمی نظیر آناهیتا، انتظار بی‌جایی است. پوریا پورسرخ در صحنه‌ای از فیلم آناهیتا در توجیه ناکامی‌اش از ورود به دانشگاه، به میترا حجار اعتراف می‌کند:«تنها چیزی که داشتم، یه عالمه مشکل بود. » این دقیقا همان چیزی است که فیلم حمیدنژاد هم دارد، شاید حتی بیشتر از قاتل فیلم.

احمدرضا حجارزاده