جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نخستین وظیفه ی انسان, در هستی


نخستین وظیفه ی انسان, در هستی

چرا بوجود آمده ام مأموریت من در هستی چیست رسالتم در این زندگی کدام است این سؤالی است که هر انسانی باید از خود بپرسد و مدتی برای جستجوی پاسخش بیاندیشد

چرا بوجود آمده‌ام؟ مأموریت من در هستی چیست؟ رسالتم در این زندگی کدام است؟ این سؤالی است که هر انسانی باید از خود بپرسد و مدتی برای جستجوی پاسخش بیاندیشد.

هر جهلی [هرچند پی‌آمدهای بزرگی داشته باشد] قابل گذشت است، ولی جهل انسان نسبت به راز هستی و هدف زندگی و رسالت نوعی و شخصی خود در این کرة زمین را نمی‌توان کوچک شمرد.

بزرگترین عیب و ننگ برای موجودی عاقل و با اراده [انسان] این است که زندگی را با بی‌خبری بگذراند، همچون حیوانات بخورد و بهره‌مند باشد، نه به سرانجام خود بیاندیشد و نه چیزی از حقیقت وجود و طبیعت اطراف خویش بداند، تا آن که بناگاه مرگش فرا رسد و بدون هیچگونه آمادگی قبلی، با سرانجامی ناشناخته مواجه شده گرفتار حاصل بی‌خبری و ناآگاهی و انحراف در طول زندگی کوتاه یا دراز مدت خود گردد... در چنین موقعی که ندامت سودی نمی‌بخشد و گریزگاهی وجود ندارد، پشیمان گردیده و آرزوی نجات می‌کند!

بنابراین هر انسان عاقلی لازم است که قبلاً توجه نموده از خویشتن بپرسد که: برای چه آفریده شده‌ام؟ و هدف از آفرینش من چه بوده است؟

پرسش‌های همیشگی

پیش از آن‌که کسی به این سؤال پاسخی بدهد یا بگیرد، بلکه قبل از طرح آن، می‌باید دو سؤال دیگر از خود بکند تا پاسخ مزبور، برایش روشن گردیده و حقیقت با وضوح کامل (و بدون هیچ ابهام و پوشیدگی) آشکار شود.

سؤال اول این است که: من کیم و از کجا آمده‌ام؟ بعبارت دیگر چه کسی پدیدم آورده است؟

و سوال دوم این که: پایان کار من چیست و پس از مرگ به کجا می‌روم؟

بعضی از متفکران، این پرسش‌ها را با کلمات مختصر از کجا؟ به کجا؟ و برای چه؟ مطرح نموده‌اند.

اینها سه سؤالی هستند که در تمام مدت اندیشه و تفکر با انسان بوده، پیوسته همراهش مانده و بر او فشار آورده و پاسخی مناسب می‌طلبند. پاسخی که بدون آن، وجود انسان و جایگاه و رسالت او در هستی، معلوم و مشخص نخواهد گردید، چیزی که معلوم نباشد چیست؟ برای چیست و از کجا و متوجه به کجاست، چگونه می‌توان قابل تشخیص باشد؟

پرسشهای فوق، پرسشهای جاودانی هستند که تمام فلسفه‌های شرق و غرب در یافتن پاسخی برای آنها کوشیده‌اند و اگر نکوشند، فلسفه محسوب نمی‌شوند.

ـ از کجا؟ ـ به کجا؟ ـ برای چه؟

من انسان، از کجا آمده‌ام، چه کسی مرا و نیز این جهان بزرگ پیرامون مرا آورده است؟

من پس از وجود یافتن در این عالم به کجا خواهم رفت، این هستی نیز به کجا خواهد رفت و پس از این صفحات از کتاب زندگی، چه چیزی قرار دارد؟

چرا من در این جهان آفریده شدم؟ آیا در این جا مأموریت بخصوص و رسالت ویژه‌ای دارم؟ این رسالت و آن مأموریت چیست؟

از کجا؟

سؤال اول، همان نقطة اساسی نزد مادیگران است که جز به آنچه برخورد و تماس مستقیم با حواس داشته باشد، ایمان ندارند. آنها که ندای فطرت را در سینه‌های خویش خاموش ساخته و با منطق عقلی مغزهای خویش مقابله نموده با تعصب عجیبی اصرار می‌کنند که این جهان و هرکه در آن می‌باشد، خودبخود پدید آمده و با همة نظم و استحکامی که دارد، نتیجة تصادف کون است!

ولی کسانی که ندای فطرت را می‌پذیرند، اعتراف دارند که خود و جهان پیرامونشان، پروردگار بزرگی دارد که دلهایشان با تعظیم و امید و خشوع و توکل و استمداد، به سوی او توجه می‌نماید. این چیزی است که در ژرفای وجود خویش احساس می‌کنند و همان دینی است که در این بیان قرآن کریم مورد اشاره قرار گرفته است:

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (روم/ ۳۰).

«پس روی [دل‏] ات را با حقّ گرایی تمام به سوی این دین بگردان. از فطرت الهی که مردم را بر اساس آن پدید آورده است [پیروی کن‏]. آفرینش خداوند دگرگونی نمی‏پذیرد. دین استوار این است. ولی بیشتر مردم نمی‏دانند».

این صدای فطری، ممکن است در اوقات آسایش و فراغت آدمی، خاموش گردد یا صاحب آن بطور عمدی مغلوبش سازد، اما هنگامی که حوادث تلخ و رویدادهای جدی، انسان را با گرفتاریهای سخت مواجه می‌کنند و امیدش از مردم اطراف خویش قطع می‌گردد، این صدا، همراه با روی آوردن به خدا و تضرع و خشوع امید و پوزش طلبی در برابر او، آزاد می‌گردد.

مردی از امام جعفر صادق / دربارة خدا پرسش نمود، جواب داد: آیا سوار کشتی نشده‌ای؟ گفت: چرا، گفت: آیا هیچ اتفاق افتاده است که باد شدید تعادل شما را بهم بزند؟ گفت: آری گفت: طوری بوده است که امیدت از همة دریانوردان و ابزار نجات بریده شود؟ گفت: آری. گفت: پس از آن در قلبت خطور کرده است که کسی هست که در صورت اراده می‌تواند نجاتت بدهد؟ گفت: آری، گفت: آن، همان خداست.

آیات بسیاری از قرآن مجید بر این حقیقت اشاره دارند:

وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِیبًا (زمر/ ۸).

«و زمانی که به انسان بلا و مصیبتی رسید به طرف پروردگار خود بازگشته و دعا می‌کند (و رفع آن مصیبت را از او می‌‌خواهد)».

وَإِذَا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ (لقمان/ ۳۲).

«و هرگاه که (دریا طوفانی شود) موجی مانند کوهها آنها را فرو گیرد (در آن حال) خدا را با عقیدة پاک و اخلاص کامل می‌خوانند».

وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ (الإسراء/ ۶۷).

«و چون در دریا به شما خوف و خطری رسد در آن حال به جز خدا همه را فراموش می‌کنید».

دکارت می‌گوید: «من با درک نقص وجودم، هستی ذات کاملی را احساس می‌کنم و خود را ملزم به این عقیده می‌بینم که دریافت مزبور را، آن ذات کامل آراسته به تمام صفات کمالی که خداوند می‌باشد، در نهاد من کاشته است».

از آن‌جا که شعور مزبور زاییدة فطرت اصیل انسانی می‌باشد، ایمان به نیروی مافوق طبیعت و برتر از اسباب طبیعی، واقعیت مشترکی میان همة انسانها از نقاط مسکونی و نژادها و اقوام گوناگون و مراحل تاریخی مختلف می‌باشد.

برگسون، فیلسوف فرانسوی می‌گوید: «ممکن است گروههای انسانی فاقد علم و فنون و فلسفه یافت شوند، اما هرگز گروهی فاقد دین پیدا نشده است».

ارنست رنان، در تاریخ ادیان می‌نویسد: «هرچیزی امکان دارد پس از مدت معینی از میان برود و حتی ممکن است از کاربرد عقل، صنعت و دانش خودداری شود، اما نابودی دیانت امکان ندارد. دین بعنوان دلیل نادرستی مذهب مادی، که می‌خواهد اندیشة انسانی را در تنگناهای پست زندگی زمینی محصور نماید، باقی خواهد ماند».

اگر منطق فطرت، نه بعنوان وجدان صرف یا عقل محض، بلکه آمیزشی از هر دو، راه بسوی خدا می‌برد، عقل و خرد نیز ایمان به خدا را ضرورتی اجتناب‌ناپذیر می‌بیند تا بوسیلة آن بتواند هستی انسان و جهان و زندگی را توجیه نماید. زیرا که عقل بدون هیچ آموزش و اکتسابی به قانون علیت، همچون دیگر بدیهیات ابتدائی ایمان دارد و بدین جهت نمی‌تواند کاری را بدون فاعل و چیزی را بدون سازنده تصور کند.

قانون علیت، همان اصلی است که آن عرب با سادگی تمام در پاسخ به پرسش راجع به خداوند، بدین‌گونه مطرح ساخته می‌گوید: «پشگل شتر، دلیل وجود شتر است و جای پا، نشانة راهسپار؛ حال چگونه می‌تواند تصور نمود که آسمانهای گردان و زمینی که دارای گذرگاه‌هاست و دریاهای پرموج دلیل وجود خداوند نباشند؟»

دانشمند طبیعی معروف، اسحاق نیوتن می‌گوید: «دربارة آفریگار شک نداشته باشید، زیرا که قابل تصور نیست که اساس و زیربنای این هستی تصادف محض باشد!»

هرچه آگاهی انسان از شگفتیهای هستی و زیبایی و استواری آن افزایش می‌یابد، در صورتی که به اطلاعات سطحی اکتفا نکرده باشد، ایمانش نسبت به وجود آفریدگار و حکمت و عظمت و صفات کاملی او زیادتر می‌شود. «اسپنسر» در این زمینه از قول «هرشل» چنین گفته است: «هرچه دامنة علم گسترش یابد، دلایل محکم برای وجود خالق ازلی که توانائی بی‌نهایت دارد، افزایش پیدا می‌کند. بنابراین، زمین‌شناسان و ریاضی‌دانان و کیهان‌شناسان و فیزیک‌دانها در استحکام بخشیدن به بنیاد علم که همان بنیاد عظمت خداوند یگانه است، شرکت نموده‌اند».

باز می‌گوید: «دانشمندی که به قطرة آبی می‌نگرد و می‌داند که از اکسیژن و ئیدروژن آنهم با نسبت معینی ترکیب شده است که اگر اندک تغییر می‌نمود، بجای آب، چیزی دیگری پدید می‌آمد، بیشتر و عمیقتر از کسی که آن را جز یک قطرة آب ساده‌ای نمی‌بیند پی به قدرت و عظمت آفریدگار خواهد برد. همینطور دانشمندی که تکه‌ای برف و زیبائی هندسی و انشعاب دقیق آن را مشاهده می‌کند، بهتر از کسی که آن را جز قطرة باران منجمد شده‌ای تصور نمی‌کند، جمال و حکمت دقیق آفریننده را درمی‌‌یابد».

فرانسیس بیکن هم می‌گوید: «اطلاع اندک و ناچیز فلسفی، عقل آدمی را به الحاد می‌کشاند ولی پیش رفتن و تعمق در آن، اندیشه‌ها را به ایمان رهنمون می‌گردد. برای این که اندیشة انسان در برخورد علل و اسباب ثانوی پراکنده، توقف نموده از آن فراتر نمی‌رود، اما اگر ژرف اندیشی کرده ببیند که حلقه‌های زنجیر علتهای متعدد چگونه بهم می‌پیوندند، چاره‌ای جز اعتراف و تسلیم به خدا نخواهد داشت».

آنچه ذکر شد، گواهی کسانی است که در دانشهای جهان، استوار و در اعماق آن غوطه‌ور بوده‌اند، شواهد و نمونه‌هایی در تأیید ایمان به خدا! اما شک و الحاد از کسانی منشأ می‌گیرد که تنها پوسته‌هایی از علم را شناخته یا فلسفة ناچیزی خوانده‌اند. همانطور که بیکن اظهار داشته است.

ایمان به خدا فقط یک غریزه فطری نمی‌باشد بلکه یک ضرورت عقلی نیز هست. در غیر اینصورت، یعنی عدم چنین ایمانی، سؤالی که از طرف قرآن بطور تعجب‌آمیزی مطرح گردیده بی‌جواب خواهد ماند!

أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ (۳۵) أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَلْ لَا یُوقِنُونَ (الطور/ ۳۵- ۳۶).

«آیا این خلق (بدون خالق) از نیستی صرف به وجود آمدند؟ یا خود خالق خویشند؟ یا آن که آسمانها و زمین را این مردم آفریدند؟ (معلوم است که آنها از هیچ پدید نیامده‌اند؟ خودشان هم آفرینندة خود نیستند و هیچ کدامشان نیز در هیچ زمانی دعوی آفرینندگی زمین و آسمانها را ننموده‌اند! در این صورت آفریننده کیست؟)».

برای این سؤال جز یک پاسخ که انسان [بخودی خود] نمی‌تواند پاسخی جز آن داشته باشد، وجود ندارد همانگونه که مشرکان هم اعتراف داشته‌اند:

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (الزخرف / ۹)

«اگر از مشرکین بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است البته جواب دهند: خدای مقتدر و دانا آفریده است»

مقصد کجاست؟

پرسش دوم این است: به کجا؟... مادیگران پاسخی به این سؤال می‌دهند که انسان کرامتمند را به حضیض حیوانیت فرو می‌کشد. آنها دربارة سرانجام انسان پس از رخت کشیدن از دنیای گذرا با کامل راحتی و سادگی می‌گویند: به فنا و نیستی مطلق! زمان او را (انسان را) هم مانند میلیونها جانور دیگر بکام خود فرو می‌کشد و جسد مزبور را به عناصر نخستین تجزیه می‌نماید و آن را به صورت خاکی در می‌آورد که بوسیلة باد به هر سو پراکنده می‌گردد.

تمام داستان انسان و زندگی او از نظر اینها بدین ترتیب است که: «رحم‌ها بیرون می‌دهند و زمین می‌بلعد» نه ابدیتی وجود دارد و نه پاداش و کیفری، در این چشم‌انداز، کسی که بالاترین خوبیها را انجام داده با آن که همة بدیها را مرتکب شده است، یکسان می‌باشد: کسی که عمر خود را در خدمت مردم و برخلاف شهوات خویشتن سپری ساخته است همانند کسی است که همة زندگیش را بکام شهوات و هوسها و بر ضد مردم گذرانیده است. در این برداشت آن‌که حیات خویش را فدای راه حق نموده با کسی که زندگی دیگران را قربانی راه باطل و تجاوزات خود گردانیده، مساوی قلمداد می‌شود.

اگر چنین باشد، وجه تمایز انسان با دیگر پدیده‌های روی زمین کدام است؟ و چرا تمام پدیده‌های پیرامون وی تحت فرمان و تسخیرش قرار گرفته‌اند و از مواهبی برخوردار گردیده است که هیچ موجودی غیر از او دارا نمی‌باشد؟ و اگر سرانجام او از هم پاشیدن و نابودی است، این احساس کمال و جاودانگی که وجودش را فرا گرفته است چه رازی دارد؟

اما مؤمنان می‌دانند که به کجا می‌روند، آنها می‌فهمند که برای این دنیا آفریده نشده‌اند بلکه این دنیاست که برای آنها آفریده شده است.

آنها در می‌یابند که برای زندگی جاوید در دنیای پایداری آفریده شده‌اند و در طول زندگی این دنیا فقط صلاحیت و آمادگی لازم برای جهان دیگر را کسب نموده، توشة مورد نیاز آن‌جا را برگرفته و از پله‌های کمال معنوی و روانی بالا می‌روند تا شایستة ورود به جایگاه پاکیزه‌ای شوند که جز پاکان را امکان ورود بدان نیست، و در آن‌جا که از طرف گماشتگان و کارگزاران خدا به آنها گفته می‌شود:

سَلَامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ (زمر/ ۷۳).

«سلام بر شما باد. پاک بوده‏اید [و خوش باشید]. جاودانه به آن درآیید».

عقل آدمی نمی‌تواند به آفریدگار دانای حکیمی که این جهان را به نیکوترین شکلی ساخته و برای هر چیزی در آن، اندازه‌ای قرار داده و هر پدیده‌ای را میزان و حسابی نهاده است، ایمان آورد و سپس معتقد شود که جریان این زندگی تمام خواهد شد، چپاولگر، چاپیده، دزد، دزدی خود را انجام داده و قاتل خونخوار به آدمکشی پرداخته و دست عدالت خداوندی از این مجرمان، انتقام نخواهد گرفت و ضعیف ستمدیده‌ای را که یاوری جز خدا و پناهی جز آسمان نداشته است، یاری نخواهد نمود و شخص نیکوکاری را که با ستم و بدخویی مردم مواجه گردیده است پاداش نخواهد داد! این کار بیهوده‌ای است که از آفریدگار چنین هستی متنوعی به دور است و تصور باطلی است که بنیان آسمانها و زمین بر قاعده‌ای خلاف آن استوار گردیده است. قرآن این حقیقت بزرگ را چقدر جالب توضیح می‌دهد:

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ (۱۱۵) فَتَعَالَی اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ (مؤمنون/۱۱۵-۱۱۶).

«آیا پنداشته‌اید که شما را بیهوده آفریده‌ایم و بسوی ما باز نمی‌گردید؟ خداوند، فرمانروای حقیقی، منزه و بلند پایه‌تر از این است. هیچ‌ خدایی جز او نیست. پروردگار عرش بزرگوار است».

أَیَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًی (القیامه/ ۳۶).

«آیا انسان گمان می‌کند که بیهوده و بیکاره رها خواهد شد؟».

أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ (۲۱) وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (الجاثیه/ ۲۱- ۲۲).

«آیا کسانی که مرتکب بدیها شدند، خیال کرده‌اند که همانند ایمان آورده‌گان درستکار قرارشان می‌دهیم و زندگی و مرگشان با آنان یکی است؟ چه بد قضاوتی می‌کنند. خداوند، آسمانها و زمین را بر پایة حق آفریده و هدف این بوده است که هرکسی به سزای اعمال خود برسد، بی‌آن که به کسی ستم روا داشته شود».

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ (۲۷) أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ (ص / ۲۸-۲۷).

«آسمانها و زمین را از روی باطل و بیهوده‌کاری نیافریدیم، این پندار کسانی است که کفر ورزیده‌اند، پس وای بر کافران از آتش جهنم. یا پنداشته‌اند که اشخاص با ایمان را همچون تباهکاران روی زمین قرار خواهیم داد یا تقواپیشگان را همچون زشتکاران محسوب خواهیم داشت؟».

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ (۳۸) مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ (۳۹) إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقَاتُهُمْ أَجْمَعِینَ (دخان/ ۴۰- ۳۸).

«و آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آن دو است، به بازی نیافریده‏ایم، آنها را جز به حقّ نیافریده‏ایم ولی بیشترشان نمی‏دانند. به راستی روز قیامت میعاد همگی آنان است».

چرا انسان آفریده شده؟

اما سومین سؤالی که انسان باید آن را از خود بپرسد [پس از دریافتن این که او مخلوق و پروردة آفریدگار و پروردگاری است] بطور ساده این است که:

ـ برای چه در این دنیا آفریده شده‌ام؟ و چرا از پدیده‌های دیگر ممتاز گردیده‌ام؟ و در پهنة زمین، چه مأموریتی دارم؟

پاسخ سؤال فوق از نظر مؤمنان آماده و آسان است: هر سازنده‌ای، راز صنعت خویش و انگیزة دادن شکل خاصی به آفریدة خویش را بخوبی می‌داند، خداوند تعالی سازندة انسان و آفریننده و گردانندة کار اوست. پس باید از او بپرسیم که: پروردگارا، این انسان را برای چه آفریدی؟ آیا او را صرفاً برای خوردن و آشامیدن پدیده آورده‌ای؟ آیا برای بازی و بیهوده‌گری؟ آیا هدف از خلقت او آن بوده است که فقط روی زمین راه برود و از نتایج خاک بخورد و دوباره به خاک برگردد و قضیه تمام شود؟ آیا برای این آفریدی که فاصلة کوتاه میان تولد و مرگ را با رنج و سختی بگذراند؟ در این صورت حکمت ویژگیها و نیروهای عقلی، ارادی و روانی که به انسان بخشیده‌ای چیست؟

خداوند در کتاب جاودان خود در پاسخ به سؤال ما بیان می‌فرماید که انسان را برای جانشینی در زمین آفریده است. این از وضیعت آدم و آرزویی که فرشتگان نسبت به منزلت وی داشتند، آشکار می‌باشد:

وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ (بقره/ ۳۰).

«و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت: در زمین جانشینی قرار می‌دهم، گفتند: آیا کسی را در آن قرار می‌دهی که فساد می‌کند و خون می‌ریزد؟ در حالی که ما با ستایش تو تسبیح می‌کنیم و تقدیست می‌نماییم؟ گفت: من چیزی را می‌دانم که شما نمی‌دانید».

اولین مسأله در این جانشینی آن است که انسان پروردگار خویش را بطوری بایسته و شایسته بشناسد و عبادت کند. خداوند در آخرین آیة سورة طلاق می‌فرماید:

اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا (طلاق/ ۱۲).

«خداوند کسی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز امثال آنها را و فرمان را میان آنها نازل کرد تا بدانید که خداوند بر هر چیزی قدرت و احاطة علمی دارد».

در این آیه شناخت خدا، مقصود آفرینش آسمانها و زمین قرار داده شده است.

همچنین می‌فرماید:

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (۵۶) مَا أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَمَا أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ (۵۷) إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ (ذاریات/ ۵۸-۵۶).

«جن و انسان را جز برای عبادت خودم نیافریدم، از آنان هیچ روزی‏ای نمی‏خواهم و نمی‏خواهم که به من خوراک بدهند، خداوند است که روزی دهنده است [همان‏] توانمند استوار».

و در احادیث قدسی آمده است:

«یا عبادی! إنی ما خلقتکم لأستأنس بکم من وحشة ولا لأستکثر بکم من قلة ولا لأستعین بکم من وحدة علی أمر عجزت عنه ولا لجلب منفعة ولا لدفع مضرة وإنما خلقتکم لتعبدونی طویلا وتذکرونی کثیرا وتسبحونی بکرة وأصیلا».

«بندگان من، من شما را برای این نیافریدم که بوسیلة شما از وحشت تنهائی خارج شوم یا کمبودی را از خود برطرف سازم و یا در کاری که در آن فرومانده‌ام، یاری بجویم یا سودی را جلب و زیانی را دور سازم، تنها برای این آفریدم تا مرا عبادت بسیار و ذکر فراوان و تسبیح هر صبح و شام کنید».[۱]

کسی که هستی پیرامون ما را به دقت بررسی کند می‌بیند که هر چیزی برای چیز دیگری زندگی و فعالیت می‌کند، ما مشاهده می‌کنیم که آب بخاطر زمین است و زمین برای گیاه، گیاه برای جانور (حیوان) و حیوان برای انسان، اما سؤال این است که انسان برای کیست؟

پاسخی که فطرت بدان می‌خواند و همة پدیده‌ها در سطوح مختلف هستی بیانگر آن می‌باشند، این است که: انسان برای خداست... برای معرفت او، عبادت او... برای قیام به حق او، شایسته نیست که انسان از آن چیز دیگری از پدیده‌های زمین یا آسمانها و در خدمت آن باشد، زیرا که همة دنیاهای بالا و پایین، همانگونه که خود شاهد است تسلیم او بوده، در خدمت وی عمل می‌کنند و چگونه می‌شود انسان، در اختیار و خدمت آنها قرار گیرد؟

بدین سبب، عبادت انسان برای نیروها و مظاهر کوچک و بزرگ و پست و عالی طبیعت مانند، خورشید ماه، ستارگان، رودخانه‌ها، گاوها، درختان و غیره برخلاف جریان طبیعی بوده سقوط بزرگی برای او محسوب می‌گردد!

پس، آدمی بنابر حکم فطرت و منطق آفرینش فقط به خدا تعلق دارد و نه غیر او، و برای پرستش انحصاری او پدید آمده است نه پرستش انسان، سنگ، گاو، درخت، خورشید یا ماه و هر عبادتی برای غیر خدا صرفاً از فریب شیطانی که دشمن انسان است ناشی می‌شود.

ندای نخستین در دعوت الهی

اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ (اعراف/ ۵۹).

«خدا را بپرستید، معبودی غیر از او وجود ندارد».

انحصار عبادت، عقل و در سینه‌اش قلب طپنده قرار داده شده است، این پیمان هم با قلم قدرت خداوندی در فطرت بشری نقش بسته و در طبع اصیل انسان کاشته شده است.

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۶۰) وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ (یس/ ۶۱- ۶۰).

«ای آدمیان، مگر به شما سفارش نکردم که بندة شیطان نباشد، او دشمن آشکار و مسلم شماست و مرا بپرستید که این راه راست می‌باشد؟».

این پیمان میان خداوند و بندگانش، همان است که قرآن، با اعجاز و بلاغت ویژه‌ای آن را ترسیم نموده است:

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ (۱۷۲) أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (اعراف/ ۱۷۳-۱۷۲).

«و هنگامی که پروردگارت، فرزندان آدمیان را از پشت آنان (یا پشت سر آنان) فرا خواند و بر وجود خودشان گواه گرفت، ....

ـ آیا من پروردگار شما نیستم؟

ـ گفتند: چرا! گواهی می‌دهیم!

تا روز قیامت نگویید بی‌اطلاع بودیم، یا این که بگویید، ما فرزندان و جانشینان کسانی بودیم که مشرک بودند! آیا بخاطر کارها و عادتهای بیهودة آنان ما را هلاک می‌سازی؟»

بنابراین شگفت‌آور نیست که بزرگترین هدف بعثت پیامبران و فرستادن رسولان و فرودآوردن کتابهای مقدس، یادآوری این پیمان دیرینه به مردم و زدودن غبار فراموشی، شرک یا تقلید از روی فطرت باشد و نخستین دعوت و رهنمود هر پیامبری این است که:

اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ (اعراف/ ۵۹).

«(ای مردم،) خدا را عبادت کنید، معبودی جز او نیست».

نوح، هود، صالح، ابراهیم، لوط، شعیب و هر پیامبری که به سوی قوم دروغ پندار و گمراهی برانگیخته شد، همین دعوت را فریاد نموده و به قوم خود اعلام داشت.

خداوند می‌گوید:

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل / ۳۶).

«و در میان هر امتی، رسولی برانگیختیم که خدا را بپرستید و از طاغوت، کناره گیرید».

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ (انبیاء/ ۲۵).

«هیچ پیامبری را قبل از تو نفرستادیم مگر به او وحی کردیم که معبودی جز من نیست. پس مرا بپرستید».

همچنین در جای دیگر پس از بیان ماجرای جمع کثیری از پیامبران می‌فرماید:

إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ (انبیاء/ ۹۲).

«این است امت یگانة شما و من پروردگارتان، پس مرا بندگی کنید».

چنانکه فرموده است:

یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (۵۱) وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ (مؤمنون/ ۵۲-۵۱).

«ای رسولان، از [خوراکیهای‏] پاکیزه بخورید و کار شایسته انجام دهید. به راستی که من به آنچه می‏کنید دانا هستم. و این است امّتتان که امّتی یگانه است و من پروردگارتان هستم، پس از من پروا بدارید».

عبادت وظیفة همه است

خداوند به پیامبر خود محمدص چنین دستور می‌دهد:

وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ (حجر/ ۹۹).

«پروردگارت را عبادت کن تا به یقین دست‌یابی. (یعنی تا زمان مرگ)».

همچنانکه خدای متعال از قول گروهی گفته است:

وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ (۴۶) حَتَّی أَتَانَا الْیَقِینُ (مدثر/ ۴۷-۴۶).

«و روز جزا را دروغ می‏انگاشتیم تا آن که به یقین رسیدیم (و یقین همان مرگ است)».

پس تکلیف و احترام عبادت، تا هنگامی که به پروردگارش ملحق شود، بر پیامبرص لازم است، یعنی با اوج‌گیری روح و پیوند نیروها و احساسات به خدا نیز از عهده‌اش ساقط نمی‌گردد، بطوری که حتی در بیماری مرگ خود هم، پرستندة خدا بود.

دربارة مسیح بن‌مریم نیز که پیروانش او را به مقام خدایی رسانده‌اند، می‌گوید:

لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعًا (۱۷۲) فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَلَا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا (نساء / ۱۷۳-۱۷۲)

«مسیح، هرگز از بندگی خدا امتناع نورزید، فرشتگان مقرب نیز همینطور. هرکسی از بندگی خداوند امتناع و سرکشی نماید، در نزد او به همراه دیگران جمع‌ خواهند شد، از این میان کسانی را که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام داده‌اند، پاداش کامل داده از فضل خود بر پاداش آنان می‌افزاید، و کسانی را که امتناع و استکبار ورزیده‌اند، به عذابی دردناک دچار می‌کند و یاور و مددکاری جز خدا نخواهند یافت».

قرآن در یکی از بیانات خود، منظره‌ای از روز قیامت را به ما نشان می‌دهد. در آن جا، خداوند از مسیح راجع به نسبتی که به او داده‌اند و دروغی که بسته‌اند، می‌پرسد و او با ادب بندگی و در حالی که خود را از کار آنان تبرئه می‌نماید، پاسخ می‌دهد:

وَإِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ (۱۱۶) مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (المائدة/ ۱۱۷- ۱۱۶).

«و چون خداوند فرماید: ای عیسی بن مریم، آیا توبه مردم گفتی که مرا و مادرم را به عنوان دو معبود به جای خداوند گیرید؟ گوید: تو را به پاکی یاد می‏کنم، مرا نسزد چیزی بگویم که سزاوار من نیست. اگر آن را گفته باشم، بی گمان آن را دانسته‏ای. آنچه را که در ذات من است، می‏دانی، و آنچه را که در ذات [مقدّس‏] توست نمی‏دانم. بی گمان تو خود دانای رازهای نهانی. به آنان مگر آنچه را که مرا به آن فرمان داده بودی، نگفته‏ام، [گفته‏ام‏] که خدا، پروردگار من و پروردگارتان را بپرستید و تا زمانی که در میانشان بودم بر آنان گواه بودم، آن گاه چون مرا برگرفتی خودت بر آنان نگهبان بودی و تو بر همه چیز گواهی».

انجیل متی دربارة مسیح می‌گوید که: ابلیس ملعون خواست او را بیازماید. بدین‌منظور وی را به کوه بلندی برد و همة ممالک و عظمتهای دنیا را به او نشان داد و گفت: اگر مرا سجده کنی، همة اینها را به تو می‌دهم. مسیح بی‌درنگ جواب داد: دور شو ای شیطان، خداوند فرموده است که: «فقط برای پروردگارت سجده کن و تنها او را بپرست!»

پس همة ادیان به عبادت خداوند یکتا فرا می‌خوانده‌اند و جملگی پیامبران در عبادت او پیشقدم بوده‌اند.

و در نتیجه، عبادت خداوند یگانه، اولین رسالت و مسئولیت انسان در دامن هستی می‌باشد و تمام ادیان آسمانی بر این موضوع تصریح نموده‌اند.

نویسنده: دکتر یوسف قرضاوی

ترجمه‌: محمد ستاری خرقانی