چهارشنبه, ۶ تیر, ۱۴۰۳ / 26 June, 2024
مجله ویستا

در کشاکش رنج و ملال


در کشاکش رنج و ملال

درنگی بر «یاسمین غمگین» ساخته «وودی آلن»

این زندگی چون بیمارستانی است که در آن هر بیمار، پیوسته آرزو دارد که تغییر تختخواب دهد. یکی می‌خواهد روبه‌روی بخاری درد بکشد، دیگری گمان می‌برد که کنار پنجره شفا خواهد یافت. من می‌پندارم که همیشه در آنجایی که نیستم خوشبخت خواهم بود.

شارل بودلر

برگرفته از «ملال پاریس»

ترجمه محمدعلی‌ اسلامی‌ندوشن

۱ داستان یاسمین، داستان برخاستن از خوابی شاد است. برخاستن از خواب خوشحالی. برخاستن و دوباره رهاشدن در نمایشی مضحک و خنده‌دار و سرانجام، نظاره‌گر خویش‌بودن در این نمایش. هر جدایی، هر گسست، به مزه‌مزه‌کردن نیستی و مرگ شبیه است و یاسمین از چشیدن طعم آن تلخکام است به‌ویژه وقتی که وفاداری و حماقت هم یک‌جا جمع شده باشد! یاسمین عاشق، ساده‌انگارانه فکر می‌کرده شوهرش هم همان‌طور به زندگی می‌نگرد که او می‌نگرد و معیارها و نگاه‌ها یکی است و همین‌جور خواهد ماند. از این‌رو مرتب فریب خورده و این برای او که فکر مرموزی در سر نداشته، ساده رفتار می‌کرده و نقشه‌ای در سر نمی‌پرورانده، بسیار سنگین تمام می‌شود. در عبارتی مشهور می‌خوانیم: «انسان‌های وحشی یکدیگر را می‌خورند و انسان‌های متمدن، یکدیگر را فریب می‌دهند...» و وودی آلن این را خیلی هنرمندانه به تصویر می‌کشد.

آلن یک دنیا، یک جهنم و درواقع، جهنم‌های به‌هم‌پیوسته و درهم‌تنیده را در متن یک زندگی نشان داده و بی‌توقف تا ژرفای آن پیش می‌رود. دنیا و روابط انسانی را در وضعیت بدی نشان داده؛ در سقوط اخلاق و ارزش‌های اخلاقی. تصویری از دنیای بی‌عشق ارایه می‌دهد و یک گام هم عقب‌تر می‌گذارد یعنی در روابط بین انسان‌ها، زیرا مجالی برای عشق‌ورزی نمانده و شاید موضوع اساسی همان است که آلبر کامو در یادداشت‌هایش به آن اشاره کرده بود: «مساله بزرگ زندگی این است که بدانی چطور لابه‌لای آدم‌ها بلغزی» پس مجالی برای رویا نمی‌توان گشود. زیرا از زمانه‌ای حرف می‌زند که از برخی مفاهیم چیزی باقی نمانده و کلمات از بار معنایی خود تهی شده‌اند.

وودی آلن در این فیلم مخاطبان را با محورقراردادن شخصیت «یاسمین» که در چالشی نفسگیر با خود قرار دارد به اندیشیدن واداشته، به اندیشیدن درباره مسایل وجودی‌ای که به زمان و مکان و جغرافیا محدود نمی‌شود؛ مسایل و رنج‌های بشری. زندگی یاسمین، از آرزو به اندوه ختم می‌شود. تجربه گذشته، یاسمین را نگران کرده و معلق نگه داشته، هنوز گرفتار مسایل دیروز است و از واقعیت بریده شده. هرلحظه و هر اتفاقی او را به لحظه‌هایی شبیه به آن در گذشته برده و مرور گذشته عذابی مدام را برایش به ارمغان آورده.

واردشدن یاسمین به زندگی جینجر، تقابل خوشی و ناخوشی را نمایان نمی‌کند، جهنمی به جهنمی وارد می‌شود، از دور شاید کنارهم‌قرارگرفتن خوشی و ناخوشی به نظر برسد، از نزدیک اما، جهنمی تمام‌عیار است که خودنمایی می‌کند. ویرانه‌ای به ویرانه‌ای می‌رسد. با این تفاوت که محور داستان، یاسمین است نه هیچ‌کدام از دیگرشخصیت‌ها. وضع چه‌کسی ایده‌آل است؟ یاسمین؟ جینجر؟ هال؟ چیلی؟ آگی؟ دنی؟ شاید فقط میزان درد و رنجی که می‌کشند (با توجه به خواسته‌ها و آرزوهایشان و وضعیتی که در آن قرار دارند) آنها را از هم متفاوت کند وگرنه همگی همسفرند. آلن بیهوده امید نمی‌دهد هرچند شاید در ناامیدکردن مخاطب هم گاهی اغراق کند. طنز او برای پوشاندن نیست، برای نشان‌دادن است، برای درست نشان‌دادن.

۲ ضرباهنگ فیلم تند است و مدام موقعیت‌های مختلف مرور می‌شوند و از این‌رو فاصله میان خنده و گریه، غم و شادی در ضرباهنگ سنجیده فیلم از بین رفته و همه‌چیز در هم گره خورده و پیش می‌رود. این تصویر آلن است از زندگی و نه‌فقط این زندگی. تصویری از «هراس» و «فلاکت» و نمایی از آنچه آرتور شوپنهاور ترسیم می‌کند: «در حقیقت زندگی بشر همچون آونگی میان رنج و کسالت در حرکت است». آلن به سراغ موضوعی عجیب‌وغریب نرفته! به سراغ نمونه‌ای از زندگی‌های معمولی رفته. زندگی‌های بی‌معنا و بی‌هدف. ملال و پژمردگی یاسمین از گذشته با او بوده، ولی در گذشته و به مدد پول، امکان بیشتری برای سرگرم‌کردن خویش (سفر، تفریح، لباس تازه، میهمانی‌دادن و...) داشته و امروز در غیاب پول و آسیبی که دیده، رمق او گرفته و یکمرتبه با خودش روبه‌رو شده است. البته در نظر داشته باشیم که قدری خوش‌شانسی می‌توانست زندگی او را جوری دیگر جلو ببرد.

یاسمین در موقعیت جدید که موقعیت دشواری است با ایجاد هماهنگی میان آرزوهایش از یک‌سو و واقعیت‌ها از سوی دیگر، تلاش دارد وضعیت موجود را تغییر دهد. کلاس کامپیوتر می‌رود و می‌خواهد رشته طراحی داخلی را پی بگیرد. یاسمین فقط پذیرای آن چیزهایی است که نیازهای او را برآورده می‌کند و در نتیجه به خاطر ناتوانی در تحمل واقعیت‌ها به‌سوی شکنندگی پیش می‌رود زیرا در واقعیت، شوربختی بیش از هرچیز دیگری عادلانه تقسیم شده. اگر روزگاری با پول می‌توانست زمان زیادی از زندگی روزمره را برای خودش جذاب کند و از کسالت بگریزد، در انتها نظاره‌گر زندگی مضحک خویش است. در لحظه‌ای ازدست‌دادن و در لحظه‌ای به‌دست‌آوردن، اگر تعریفی از زندگی باشد، تعریفی از چند و چون زندگی، قدری شانس همیشه مهم است، حتی برای در بی‌خبری‌ماندن و الکی‌خوش‌بودن!

۳ جینجر گریزی از مسیری که یاسمین برای او می‌گشاید، ندارد. در موقعیت قرار می‌گیرد تا مجالی برای انتخابی دیگر (بهتر) صورت پذیرد و پس از تجربه‌کردن یک رابطه خوب باز به چیلی پناه می‌برد، اما نه از روی انتخابی اصیل بلکه درمانده و بهت‌زده از واقعیتی که با آن روبه‌رو شده بود. این شاید به تعبیری اشاره به فیلم «تقدیم به رم با عشق» باشد که آلن در آن بدون لفاظی، پرسش‌ها و تردیدهایی را درباره برخی مفاهیم طرح کرده بود. اینکه چگونه وفاداری به راحتی خوردن یک لیوان آب می‌تواند نادیده گرفته شود و لذت‌جویی و فزون‌خواهی در بشر تا چه اندازه می‌تواند مرزها را درنوردد؛ آن هم به‌سادگی!

حضور چیلی و دوستانش وقتی یاسمین مشغول مطالعه است و آنها مشغول تماشای تلویزیون هستند و بلندبلند می‌خندند و خوش می‌گذرانند، نه‌چندان ساده است و نه چندان جدی! ساده نیست چون صورتی دیگر از زندگی را نشان می‌دهد و جدی نیست چون اگر هدف فیلمساز با توجه به اینکه چیلی و دوستانش از طبقه (طبقه اجتماعی) دیگری هستند، این باشد که خوشی و ناخوشی (ملال) را در آن صحنه نشان دهد به عبارتی زیاده‌روی کرده است.

۴ در فیلم «یاسمین غمگین» نیازی به خلاقیتی که در «نیمه‌شب در پاریس» دیده بودیم، نیست و چنین انتظاری در قیاس با دیگر آثار آلن غلط است. همه‌چیز ساده است و ساده هم باید بیان شود و آلن این کار را خوب بلد است. در این فیلم، برای خوش‌باوری جایی نمی‌توان یافت و از این‌رو هرگونه رویاپردازی یا پایانی رویایی، بیهوده است. یاسمین در خود نمی‌خزد، فرونمی‌رود (لابرویر: همه مشکلات ما ناشی از این است که نمی‌توانیم تنها باشیم) و به‌جای قدری فاصله‌گرفتن از دیگران، به آنها هجوم برده و آنها به او، بلکه نفهمد چه بر سرش آمده ولی فلاش‌بک‌های ممتد نشانه بارز درماندگی اوست و متوقف‌شدن در یک نقطه... هنرنمایی «کیت بلانشت» و تیزهوشی او در نقش «یاسمین» بسیار چشمگیر است. او توانسته کشمکش‌های درونی از یک‌سو و اصطکاک با بیرون (با آدم‌ها) را از سوی دیگر تا انتهای فیلم و به‌صورتی نفسگیر پیش ببرد و با بازی خلاقانه خود، یاسمین له‌ولورده را که ناتوان از جمع‌وجورکردن خودش است، مقابل ما بنشاند.

فصل پایانی فیلم و نمای آخر بسیار درخشان است. یاسمین در پایان، همه‌چیز را از دست داده، حتی تنهایی خویش را که همواره به آن بی‌توجه بوده! یاسمین آواره و بی‌مقصد روی نیمکتی نشسته و در بیداری هذیان می‌گوید، وقتی رنج بشری جایی برای هیچ طرح و برنامه‌ای باقی نگذاشته و انسان در آستانه بلعیده‌شدن توسط زمین است؛ زمینی که زیر پای اوست؛ زمین سست، زمین لیز.

محمد صادقی