یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا

من «ابوالفضل» جلیلی!


من «ابوالفضل» جلیلی!

من در خانه‌ای به دنیا آمده‌ام که دیوار به دیوار یک حسینیه بود. مردم به آنجا می‌گفتند حسین خانه. من تازه به دنیا آمده بودم و همه منتظر بودند تا پدربزرگم از کربلا بیاید و برایم اسم …

من در خانه‌ای به دنیا آمده‌ام که دیوار به دیوار یک حسینیه بود. مردم به آنجا می‌گفتند حسین خانه. من تازه به دنیا آمده بودم و همه منتظر بودند تا پدربزرگم از کربلا بیاید و برایم اسم بگذارد.

یک شب در ایام عزاداری امام حسین(ع) مادرم مرا در آغوش می‌گیرد و به هیات می‌رود. عزاداری تا صبح ادامه پیدا می‌کند و مادرم خوابش می‌برد. مادربزرگم برای پیدا کردن ما همه جا را می‌گردد، وقتی به حسینیه می‌آید، می‌بیند مادرم خواب است و من افتاده‌ام کف حسینیه.

همان جا می‌گوید: من بچه‌ام را از تو می‌خواهم یا ابوالفضل(ع). برای همین اسم من را می‌گذارند ابوالفضل.

یک پرچم به رنگ آبی زنگاری برایم درست کرده بودند که من ناخودآگاه هنوز هم لباس‌هایی به همین رنگ انتخاب می‌کنم. یادم هست هر وقت حسین خانه می‌رفتم، این پرچم را با خودم می‌بردم.

یک‌بار طی مراسم عزاداری مریض شده بودم و نمی‌توانستم بروم حسینیه، به مادربزرگم گفتم پرچم را بده تا بتوانم بروم، همین شدکه راه افتادم و پرچم را هم به دست گرفتم. هنوز هم این پرچم را دارم.

ابوالفضل جلیلی / کارگردان