پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
من میگویم، او میگوید
بگذار خودم باشم، با آسمانی که دوست دارم و پرندگانی که قفسنشینیشان پیرم کرده است.
بگذار خودم باشم، با پیراهنی از پاییز که راه راه می گردد و به بن بست می رسد. بگذار خودم باشم با چشمانی که در چله های زمستان ظهرا ظهر تابستان را رصد می کند و می دود به دنبال ستارگانی که فقط سر شب سقوط می کنند.
بگذار سر بر شانه های صخره ای کوهستان بگذارم و برای کبک هایی که تازه سر از برف درآورده اند، دامی که نه، دانه ای باشم تا دهان باکره جوجه هایشان خالی نماند.
بگذار فریاد فرهادوارم بیستون بیستون شیرین بپراکند و لی لانه های کردی ام، جنون لیلایی صحراها را بریزد در دامن بادهایی که نیامده، می روند تا پایین دست.
بادهایی که زوزه می کشند در سرشاخه های پاییزی چنارهای خیابان ولی عصر، بادهایی که زیپ کاپشنم را تا زیر گلویم بالا می آورند و آنقدر تند می وزند در زیر پیراهنم که پالتوها گرانفروش می شوند.
بگذار خودم باشم پدر! بگذار خودم باشم مادر! من ۱۶ پیراهن در آفتاب چهار فصل تنها خشک کرده ام و ۱۶ سال زندگی ام را آویزان کرده ام به چوب رختی که شما برایم خریده اید. من ۱۶ سال تمام با بهار و بی بهار در سایه شما قد کشیدم و به تابستان رسیدم. با شیرینی لالایی های شما شب هایم را به آفتاب پیوند زدم و امروز می خواهم خودم باشم.
اینها را پسرم می گوید که امروز ۱۶ سال و یک روز و چند ساعت و دو دقیقه از عمرش می گذرد و انگار «تهمتنی» شده است و نمی داند سهراب هم که باشد، «گردآفریدی» او را به مسلخ پدر می کشاند و آنگاه برای رستمی چون من پشت دست به دندان گزیدنی می ماند ولاغیر.
او می خواهد خودش باشد، خودش که نه، می خواهد مثل رفیقانش باشد. مثل آنها بپوشد، مثل آنها بنوشد و مثل آنها بکوشد.
گاهی می گویم «هرچند سکندر جهانی/ بی پیر مرو به زندگانی» ولی او خود را در این زمینه عقل کل می داند و حاضر نیست دانسته ها و تجربه های من را، نه این که به کار گیرد، بلکه بشنود.
گاهی آهسته در گوشش زمزمه می کنم «ظلمات است بترس از خطر گمراهی» و فردا آنقدرها که می گویند آفتابی نیست و امشب هم معلوم نیست ماه از کدام نقطه، آسمان را شروع کند و در کدام نقطه سر بر شانه های افق بگذارد. گاهی می گویم: آسمان هم با همه مهربانی اش همیشه آفتابی نمی ماند و همه ابرها باران زا نیستند، ولی کو گوش شنوا.
او می گوید بگذار خودم باشم و من می گویم بگذار خودمان باشیم، تنهایی برای هیچ کداممان خوب نیست، ولی انگار «نرود میخ آهنی بر سنگ» من دست بردار نیستم و او کوتاه نمی آید، انگار نبرد پسران و پدران به این زودی ها تمام شدنی نیست./ ضمیمه چاردیواری
علی بارانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست