شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ساختارشکنی با اصول تارانتینو


ساختارشکنی با اصول تارانتینو

نگاهی به فیلم «جانگوی رهاشده از بند» از آثار موفق امسال

امروز، هم زمانه در حال تغییر است و هم زمانه تغییر. به خصوص در عالم سینما که اگر نگاهی به سال ٢٠١٢ بیندازیم می‌توان مسیر فکری جدیدی را که به تدریج در حال شکل گرفتن است، در بین ده‌ها اثر ضعیف ساخته شده پیدا کرد. وقتی نوبت به «شوالیه تاریکی برمی‌خیزد» و «سقوط آسمان» رسید، صحبت از تحول فکری گسترده در بین مخاطبان به میان آمد. همه چیز به سرعت در حال پیشروی است به سوی تکامل و تحول که طبیعت زندگی ایجاب می‌کند چنین باشد. اما هرچه قدر هم که پیش برویم، هنوز اصالت و صداقت حرف اول را می‌زند. در این آشفته بازار سینمای سیاست زده ٢٠١٢ که به تازگی در گلدن گلوب هم حق فیلم‌های دیگر را پایمال کرد، فیلم «جانگوی رها از بند» کوئنتین تارانتینو درست همانند اسمش، آزادانه و با صداقت کامل، یک اثر اصیل سینمایی را فارغ از هرگونه جهت‌گیری‌ سیاسی و مسائل دیگر به تماشاگر عرضه کرده است.

تارانتینو در هر فیلمی که ساخته فقط از آنچه در درونش جریان دارد، حرف می‌زند. او فیلمساز صادقی است. آثارش، فیلم‌های یک عاشق سینماست که به خوبی می‌داند چه حرفی را در چه زمانی بازگو کند. به خاطر فاصله‌ای که امروز از سینمای کلاسیک و قهرمان پردازی‌هایش گرفته‌ایم، «جانگوی رها از بند» گویی جهانی دیگر را روایت می‌کند. شخصیت‌هایی که پول می‌گیرند و به راحتی انسان‌ها (آن هم فقط از نوع بدشان) را می‌کشند اما به اصول اخلاقی خودشان پایبند هستند. قهرمانی که به شیوه افسانه‌های قدیمی او را در مقام نجات دهنده آدم‌ها از چنگال اژدها قرار می‌دهد.

به جانگوی برده که دکتر شولز او را می‌خرد و آزاد می‌کند و در قبال این آزادی هم احساس مسئولیت می‌کند و او را مرد آزاد صدا می‌زند، آزادی عمل می‌دهد. او آزاد است که خودش انتخاب کند که تبدیل به چه کسی شود. سیاهپوستی که در عصر برده‌داری سوار بر اسب می‌شود و اسلحه به دست می‌گیرد و حیرت همگان را برمی انگیزد و در تنهایی تحمیل شده از جانب شرایط، خود را از کوه بالا می‌کشد و به نجات خانواده‌اش می‌رود.

«جانگوی رها از بند» قصه پیچیده‌ای ندارد. یک مرد (دکتر شولز) که خود را دندان‌پزشک معرفی می‌کند، که در اصل یک جایزه بگیر است، و یک برده سیاه پوست که دکتر شولز برای رسیدن به قربانی بعدی‌اش او را می‌خرد و یک مزرعه‌دار شیطان صفت که از به جان هم انداختن برده‌ها امرار معاش می‌کند و در آخر تلاش دکتر شولز و جانگو برای نجات همسر جانگو از دستان مزرعه‌دار. اما شگفتی فیلم در همین بی‌تکلف بودنش است.

قصه‌اش را بدون لکنت روایت می‌کند. قهرمانش را از فرو دست‌ترین قشر جامعه انتخاب می‌کند و با قرار دادن موانع در مقابلش، روح صیقلی‌اش را شکننده‌تر و در عین حال برنده‌تر می‌کند. مرز بین شخصیت‌های منفی و مثبت داستان مشخص است. درست برخلاف مثلا شخصیت «بین» بدمن «شوالیه تاریکی برمی‌خیزد» که برای نفوذ در سطح شهر و تصاحب همه چیز تلاش می‌کند، در «جانگوی رها از بند» کندی(بدمن ماجرا) با بازی شگفت انگیز لئوناردو دی کاپریو در خانه خودش یا به عبارتی قصر خودش و در محدوده قدرتش به راحتی زندگی می‌گذراند و این شخصیت‌های مثبت داستان‌اند که برای نجات همسر جانگو باید به حریم کندی نفوذ کنند. دقیقا مانند افسانه برومهیلدا (نام همسر جانگو) که شولز برای جانگو تعریف می‌کند که یک مرد شجاع او را از چنگال اژدها نجات داد.

همین افسانه‌وار بودن داستان و قهرمان «جانگوی رها از بند» وجه تمایزی برای آن به حساب می‌آید. درست است که جایگاه قهرمان در فیلم‌های امروز به سمت واقع‌گرایانه‌تر و ملموس‌تر شدن برای سطح گسترده مخاطبان پیش می‌رود ولی همچنان یک قهرمان سینمایی کلاسیک جایگاه خودش را دارد.

صحنه‌های آهسته از قهرمان اصلی سوار بر اسب در پس زمینه‌ای از افق خورشید که یکه و تنها عازم سفری می‌شود برای به مقصد رسیدن و درنهایت دست‌یافتن به هدفش، در قالب فیلم‌های بتمن و جیمز باند امروزی نمی‌گنجد.

به همین خاطر است که تارانتینو در زمان فقدان قهرمان کلاسیک سینمایی دست روی قالب وسترن می‌گذارد تا قهرمان در حال فراموشی این سال‌ها را احیا کند. تارانتینو «جانگوی رها از بند» را صرفا محدود به تیتراژ و سبک فیلم‌برداری و موسیقی و... به سبک وسترن‌های قدیمی نمی‌کند. او با رعایت مسائل تکنیکی به سبک گذشته ادای دینی می‌کند، به ژانر مورد علاقه‌اش ولی اجازه نمی‌دهد تا ظاهر، او را اسیر خود کند. بلکه با دستیابی به وسیله‌ای به نام وسترن، آن را در خدمت هدف منحصر به فردش قرار می‌دهد. به جرات می‌توان گفت که مشابه «جانگوی رها از بند» در تاریخ سینما وجود ندارد. چرا که تارانتینو بی هیچ گونه خودباختگی در مقابل ژانر وسترن امضای خودش را مانند همیشه در این فیلم هم بر جای می‌گذارد. در کنار هم قرار گرفتن کریستوف والتز و جیمی فاکس و همچنین لئوناردو دی کاپریو و ساموئل ال جکسون به اندازه نشان دادن سیاهپوستی سوار بر اسب در زمان برده‌داری که ارباب خودش می‌شود، ترکیب بکر و ساختارشکنانه‌ای است.

تارانتینو یک بار دیگر نشان داد که ساختار شکنی صرفا به ظاهر اثر محدود نمی‌شود. همانطور که در «بیل را بکش» به موازات تغییر مسیر قهرمان اصلی‌اش به یک زن رزمی کار فضای بکر و خشن زنانه‌ای خلق کرد تا قهرمانش در لباس جدیدی که بر تن می‌کند راحت باشد، در آخرین اثرش هم شاهد چنین رویکردی هستیم. او بر خلاف القابش، که او را دیوانه و فیلم‌هایش را بی‌منطق می‌دانند، عاقل‌ترین پسر هالیوود است. چرا که در شیوه گزیده‌کاری که برای خودش انتخاب کرده سعی می‌کند جریان خودش را در سینما جاری کند. به طوری که برای هیچ کس دست یافتنی نباشد و به راحتی به هر اثر او بتوان گفت: «این، فیلمی از کوئنتین تارانتینو است.»

حسام حاجی پور