سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

به خاطر چند قطره آب بیشتر


به خاطر چند قطره آب بیشتر

درباره «رنگو», انیمیشن مورد علاقه امسال منتقدان

انیمیشن «رنگو» به کارگردانی گور وربینسکی (کارگردان سه قسمت اول مجموعه فیلم‌های «دزدان دریایی کارائیب») یکی از جذاب‌ترین فیلم‌های اکران شده در سال ۲۰۱۱ میلادی تا به امروز است. مدت‌هاست که عادت کرده‌ایم تنها از کمپانی دوست داشتنی پیکسار انیمیشن‌های جذاب، پر جزئیات، همراه با ایده‌های بکر و طراحی درخشان ببینیم (حتی بهترین‌های کمپانی‌هایی نظیر دریم ورکز نیز با محصولات پیکسار فاصله محسوسی دارند)؛ اما قضیه «رنگو» کمی متفاوت است. «رنگو» محصول کمپانی تازه تاسیس «اینداستریال لایت اند مجیک» است که این انیمشین اولین انیمیشن بلند اکران شده آن است. البته موفقیت «رنگو» بدان معنا نیست که کمپانی سازنده آن می‌تواند به یکه تازی پیکسار در عرصه انیمیشن پایان دهد (جایگاه پیکسار با مجموعه‌ای از شاهکار‌های ماندگار فعلا دست نیافتنی به نظر می‌رسد) اما هر چه باشد «رنگو» انیمیشنی است که می‌توان آن را رقیب جدی محصول امسال پیکسار- «ماشین‌ها ۲»- در به‌دست آوردن جایزه اسکار بهترین انیمیشن سال دانست؛ جایزه‌ای که چند سالی است تنها به انیمیشن‌های ساخت پیکسار تعلق می‌گیرد.

«رنگو» دو برگ برنده دارد؛ یکی این‌که این یک انیمیشن وسترن است و دیگر آن‌که جانی دپ را به عنوان صداپیشه شخصیت اصلی خود در اختیار دارد. «رنگو» مملو است از عناصر آشنای فیلم‌های وسترن، به ویژه وسترن‌های اسپاگتی. وربینسکی به بسیاری از این عناصر آشنا ادای دین کرده و در عین حال آن‌ها را به هجو نیز کشیده است. شخصیت اصلی «رنگو» یک آفتاب پرست لاف‌زن و عشق بازیگری است که خیلی اتفاقی در جایگاه قهرمان یک شهر کوچک قرار می‌گیرد. ایده اصلی فیلم نیز درست مانند بسیاری از فیلم‌های وسترن بر پایه ورود یک غریبه به شهر بنا شده است. شخصیت رنگو زمانی که وربینسکی مشغول کارگردانی یکی از قسمت‌های سری فیلم‌‌های «دزدان دریایی کارائیب» بود به ذهنش رسید و از همان زمان او جانی دپ را برای صداپیشگی این نقش در نظر داشت و بسیاری از ادا و اطوار‌های رنگو را از روی شخصیت جک اسپارو و البته خود جانی دپ الهام گرفت. احتمالا به همین خاطر هم هست که صدای دپ انگ این شخصیت است و به سختی می توان رنگو را با صدای فرد دیگری تصور کرد.«رنگو» بیش از هر چیز درباره اهمیت، داشتن ایمان و باور به آنچه یک انسان می‌خواهد انجام دهد است. رنگو نیز بعد از مواجه شدن با روح غرب وحشی (که به طرز خلاقانه‌ای کاملا مطابق با شمایل کلینت ایستوود در وسترن‌های اسپاگتی سرجیو لئونه کبیر طراحی شده و یکی از به یادماندنی‌ترین لحظات فیلم است) متوجه این نکته می‌شود که این اسم یک قهرمان نیست که برای او هویت می‌سازد، این باور یک قهرمان به هدفش است که هویت او را رقم می‌زند.البته «رنگو» جنبه‌های دیگری نیز دارد؛ از داستان افتادن منابع آب شهر به دست یک عده خاص و محروم ماندن مردم از آن و یا مسیری که رنگو از یک آفتاب پرست لاف زن تا یک قهرمان مردمی طی می‌کند و رو در روی شهردار شهر، که خودش رنگو را در ابتدا به عنوان کلانتر انتخاب کرده بود، قرار می‌گیرد، کاملا می‌توان برداشت سیاسی کرد. البته این جنبه از فیلم بیشتر به درد مخاطبان بزرگسال آن می‌خورد، و گرنه مخاطبان کم سن و سال‌تر را بیش از هر چیز شور و حرارت و طنز جذاب فیلم است که سر ذوق می‌آورد.

«رنگو» موفق می‌شود مخاطب خود را تا پایان سرگرم کند و این اصلی‌ترین ویژگی یک انیمیشن خوب است. «رنگو» با طراحی بصری دیدنی و کارگردانی خوبش می‌تواند انواع و اقسام مخاطبان با رده‌های سنی متفاوت را راضی کند. وربینسکی در رعایت جزئیات بسیار موفق عمل کرده و موفق شده شخصیت‌ها و سکانس‌های جذابی را خلق کند و حتی طرفداران سرسخت ژانر انیمیشن که در دهه گذشته انتظاراتشان از یک انیمیشن خوب خیلی بالا رفته، را نیز راضی کند.

اما باید اعتراف کرد که دیدن «رنگو» برای طرفداران ژانر وسترن مزه دیگری دارد. در سال‌های اخیر جز نمونه‌هایی چون «کشتن جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل» (اندرو دومنیک)، «سه و ده دقیقه به یوما» (جیمز منگولد) و «شهامت» (جوئل و ایتان کوئن) کم‌تر با فیلم‌های وسترن به یادماندنی‌ای مواجه شده‌ایم و باید قبول کنیم دوران این ژانر گران قدر مدت‌هاست که سر آمده . «رنگو» دوباره ما را یاد بهترین‌های این ژانر و به ویژه وسترن‌های سرجیو لئونه می‌اندازد؛ اما این‌بار به وسیله هجو بسیاری از عناصر آشنای آن. «رنگو» ثابت می کند گاهی حتی شوخی کردن با فیلم‌های درخشان سال‌های دور بیش از ساختن فیلم‌هایی با همان حال و هوا ما را یاد آن فیلم‌های قدیمی و خاطره‌انگیز می‌اندازد.با همه این حرف‌ها معتقدم «رنگو» در حد یک انیمیشن خیلی خوب باقی می‌ماند و در جایگاهی پایین‌تری نسبت به شاهکارهای چون «کمپانی لولوها» (۲۰۰۱)، «وال -‌یی» (۲۰۰۸)، «راتاتویی» (۲۰۰۷) یا «داستان اسباب بازی‌های ۳» (۲۰۱۰) قرار می‌گیرد. یکی از دلایلش این است که ریتم فیلم در یک سوم میانی کمی دچار افت می‌شود و دلیل دیگرش هم مربوط می‌شود به این که ایده‌های جذابِ ریز و درشت فیلم در مقایسه با انیمیشن‌های بالا هم کم‌تر هستند و هم به صورت یکدست در کل اثر پخش نشده‌اند.

از طرفی شخصیت پردازی‌ شخصیت‌های مکمل و داستانک‌های فرعی فیلم نیز آن‌طور که باید مورد توجه قرار نگرفته‌اند. البته گناهی به گردن گور وربینسکی و همکارانش نیست، این پیکسار و چند شاهکارش (و نه دو سه فیلم کم‌تر موفقش) هستند که خیلی ما را بد عادت کرده. اما همین پیکسار به نظر می‌رسد امسال به اندازه سال‌های قبل با قدرت پا به میدان نگذاشته است. فعلا که منتقدان «رنگو» را بیشتر از «ماشین‌ها ۲» تحویل گرفته‌اند. باید دید رقابت این دو فیلم در اسکار امسال به کجا خواهد رسید، شاید هم یک رقیب سومی وارد میدان بشود و مجسمه طلایی را از این دو فیلم برباید.

آریان گلصورت