پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
در آداب استخوان سبك كردن
هاجر خانوم همیشه در زیارت پا بود. می گفت:«استخون آدم رو سبك می كنه.» با مادرم قرار را می گذاشتند و لابد بودجه را هم برآورد می كردند. تا وقتی كوچك بودم و تنها رها كردن من در خانه به قول خودشان اعتبار نداشت من را هم می بردند.
سفر دور، مشهد بود كه خیلی كم ممكن می شد و قم كه سه چهار شبانه روز طول می كشید. امامزاده داوود هم بود كه غیر از برنامه ریزی مالی احتیاج به آمادگی بدنی هم داشت.
خود من كشته مرده مسگرآباد بودم؛ در حاشیه شرقی شهر. مادرم، هاجرخانوم و دوسه خانم دیگر اول صبح از میدان سرآسیاب درشگه می گرفتند. باید كلی می رفتیم تا به زیارتگاه های این منطقه برسیم: امامزاده اهل علی، چهل تن، سید ملك خاتون و...از این زیارتگاه ها چیز زیادی یادم نمانده.
شاه عبدالعظیم را دوست داشتیم با پدرم برویم. عزیز مادرم می خواست دستگاه آشپزخانه را با همان غذاهای معمول به سفر انتقال دهد. پدرم می گفت من اهل «فبل منقل» نیستم. زیارت را طول می داد . بخصوص علاقه داشت فاتحه ای برای همه اسیران خاك بخواند و می خواند. من بخصوص ابن بابویه را دوست داشتم و قبرهایی كه روی آن ملخ هواپیما داشت؛ یعنی صاحب قبر خلبان بوده است. صاحب عكس ها همه جوان بودند با سبیل تاب داده و لبخندی ماندگار. نمی توانستم میان آن لبخند ها و وضع الآن صاحب قبرها رابطه ای بیابم.عاقبت وارد كبابی سید تقی می شدیم كه در عالم بچگی هدف و نهایت لذت این سفر به حساب می آمد. جان ما بالا می آمد تا سینی كباب روی جاجیم تخت های چوبی نازل شود. ماست را در كوزه های كوچك سفالی می آوردند و ریحان ها چنان سبز، چنان تازه و چنان خوردنی كه نگو. نان خیس از چربی كباب و رنگ گرفته از سماق را با هیچ چیز نمی شد تاخت زد. دست ها را پای حوض می شستیم . ما بچه ها همیشه برگشتنا خواب بودیم.امامزاده داوود حال دیگری داشت. همراه بردن من و برادرم كه تازه دبیرستانی شده بودیم، بی حكمت هم نبود: بالاخره بارو بنه را باید كسی باشد كه بیاورد. مادرم عقیده داشت ثواب این زیارت به پای پیاده رفتن است. هرچه اصرار می كردیم كمی در حجم این ثواب صرفه جویی كند، بلكه ماهم نفسی چاق كنیم اثر نكرد. جلوی قهوه خانه های فرحزاد ردیف قاطرها و الاغ ها منتظر زائران بودند . از دره امامزاده عبدالله كه رد می شدیم و به كتل و صخره كه می رسیدیم صدای فریاد و فغان خانم های سوار بلند می شد. زائران به شوخی و جدی می گفتند این قاطرهای بی مروت همه راه را ول می كنند و درست از لبه پرتگاه ها تلوتلو خوران می گذرند.قاطرهای كیگایی به این صفت معروف بودند؛ راه باز را گذاشتن و از لبه دره رفتن. ضرب المثلی هم ساخته بودند: این قاطرها به مرگ خودشون راضی می شن كه ضرر به صاحبشون بزنن. می گفتند شاه و پدرش چند بار خواسته اند این راه را آسفالت كنند. اما تو خواب منع شدند.
قهوه خانه یونجه زار به حدودی نیمه راه بود و تپه سلام ( جایی كه دره كیگا و بقعه امامزاده را می شد از بالا دید) آخر راه سخت. اینجا هرجا كه سر می گرداندی سنگ چین های كوچكی را می دیدی كه به خانه سازی بچه ها شبیه بود. می گفتند اینجا هر كس با سنگ ریزه ها خانه ای بسازد، خانه آخرت خود را ساخته است. از امامزاده داوود نان عالی صبح، شیر نذری، گوسفندهای قربانی كه همه جا بود، شبیه خوانی های مفصل و صحن و ضریح خودمانی در یاد روشن من مانده است.
علی اكبر قاضی زاده
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست