پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

خوشحال, شاد, بی پول و خندانم


خوشحال, شاد, بی پول و خندانم

سقف آرزوهای من, کف آرزوهایِ مستخدم خانه ای در بالای شهر است با اینحال شادی در زندگیم به سرعت پیدا می شود و مدت ها دوام می آورد نه پُستِ مهمی دارم, نه کارمندم و برای خندیدن در خیابان اجازه نمی گیرم نگران چشم هایی که حتی نگاهم نمی کنند, نیستم قضاوتم نمی کنند بهار و تابستان نوبرانه می فروشم, پاییز و زمستان گل نرگس

سقف آرزوهای من، کف آرزوهایِ مستخدم خانه‌ای در بالای شهر است. با اینحال شادی در زندگیم به سرعت پیدا می‌شود و مدت‌ها دوام می‌آورد. نه پُستِ مهمی دارم، نه کارمندم و برای خندیدن در خیابان اجازه نمی‌گیرم. نگران چشم‌هایی که حتی نگاهم نمی‌کنند، نیستم. قضاوتم نمی‌کنند. بهار و تابستان نوبرانه می‌فروشم، پاییز و زمستان گل نرگس.

اسفند، سرخ می شوم با روی سیاه. خطوط لبتان که از افقی، کمی مایل می شود، یعنی کارم را درست انجام دادم. بعد از این معامله برایتان آرزو می کنم.

بخیل نیستم. بعضی حتی در کلمات هم بخل می ورزند. «مسافرت چطور بود؟ ـ خیلی خوش گذشت؟» ولی اگر کسی از من بپرسد حتما می گویم: جات خالی بود.

آرزوهایم همیشه یکسان نیست. عمرِ دراز، رزقِ فراخ، لبِ خندان، روزگارِ گلستان، دوستانِ زیاده، دشمنان پیاده. کسی از این که بنز سوار پیر را «پسرم» و ب.ام.و ران جوان را «پدربزرگ» خطاب کنم، دلگیر نمی شود و حتی جواب هم می دهند.

اتفاقاتی که برایم می افتد، ممکن است برای شما هم پیش بیاید. تنها تفاوت، بازخورد محیط به من و شماست. مثلا وقتی هنگام آمپول زدن عطسه تان می گیرد، تزریقاتی از خنده به حال غش نمی افتد.

هیچ کس وقتی زکام می شوید و آب ریزش بینی دارید، نتیجه تحقیقات انستیتوی سلطنتی بریتانیا را به رویتان نمی آورد که «آب ریزش بینی، فعالیت مغز را مختل می کند» و خنده معنی دار تحویلتان نمی دهند. نظراتتان تکذیب نمی شود.

تفریحات محقرانه و گاه به گاهتان دستاویز بروز و ظهور اظهار نظرهای خودنمایانه نمی شود. برایتان استدلال های گونا گون نمی آورند، عضو کمپین های حقوق حیوان و انسان نمی شوند که: «من از سیرک متنفرم... طبیعت و ابهت حیوون رو ازش بگیری که میخوای یه عده رو سرگرم کنی؟ خب برو سیبیلاتو صورتی کن ملت بخندن.»نه! اشتباه نکنید. برای من اینها توهین و تحقیر نیست.

کمی حس شوخ طبعی داشته باشید.مرد گرفتار روزمرگی ها با همین شادی های کوچک و خنده های چند ثانیه ای شارژ می شود. من هم از این حاضر جوابی ها خنده ام می گیرد. می بینید؟ باز هم شادی به همراه دارم.

همسرم ایمانش به خدا، بیشتر شده. ذکر خدا در همه جملاتش با تاکید حضور دارد. «اول برجه. خدا بهمون رحم کنه، همین روزاست که صاحب خونه بیاد سراغمون، بیا چند روزی بریم آهار، خونه خواهرم اینا.» یا این که «آخر برجه، خدا این چند روز رو به خیر بگذرونه تا روز یارانه!»

دنیای ما دنیای کوچک و شادی است. غم هایمان میلیونی و میلیاردی نیست. چند صد هزار تومان در زندگی ما سرمایه ای زیاد است. می تواند خرید چند روز میوه از میدان باشد، برای دستفروشی یا اجاره یک برج الباقی اش، یک روسری گلدار برای دخترهایم.

می تواند چند ساندویچ کالباس باشد پس از مدتی در یک روز تعطیل یا بلیت سینما مراد که حالا دیگر نیست. با این حال دنیایمان بی فرهنگ به حساب نمی آید. روزنامه و مجله هم داریم.

از جام جم جدول برنامه های تلویزیون را می خوانیم. جدول های باطله می خریم و شب های بلند زمستان دور هم حلشان می کنیم. درست مثل یک مسابقه علمی.

کاغذی می آورم و به نوبت سوال های جدول را می پرسم. به ترتیب نام همسرم، دختر بزرگم و دختر کوچکم را می نویسم.

در مقابل هر جواب درست جلوی نامشان تیک می زنم و برای جواب های غلط ضربدر. برنده صاحب شکلات یا آدامسی می شود که باقی پول جدول بوده. ورزش هم می کنیم. روزهای جمعه پارک یا کوه پاتق مان است. همسرم ساندویچ درست می کند.

در کوه با دخترانم «خوشحال و شاد و خندانم» می خوانم. ازشان شعرهای مدرسه را می پرسم و جدول ضرب. غروب نشده به «اکبر مشدی» می رویم. دختر کوچکم فالوده دوست ندارد.

فقط بستنی می خورد. روی بستنی اش شیره و آبلیمو می ریزد. پیاده تا میدان می آییم. سوار بی آر تی می شویم. دخترها بی حال و خسته اند.

کوه کل انرژیشان را می گیرد. در خانه بهانه مریضی می گیرند. در دلم بهشان حق می دهم. من هم، با این که سال ها از درس و مشقم می گذرد، باز هم صبح شنبه را دوست ندارم.

با این حال دَم به دَمشان نمی دهم. می گویم: «شنبه روز اول آفرینشه. روزی که زندگی از اون روز شروع شده. برای شروع، هیچ روزی بهتر از شنبه نیست.» باورشان می شود؟ بعید می دانم.

ما هم مارک و برند داریم. گیرم گالاردو، ارمنِگیلدو زگنا، گوچی و آدیداس نباشد. چه اهمیتی دارد. در اطراف ما مارک های بهتری پیدا می شود.

وطنی، بادوام، خوش طعم و باسابقه. برای ما اکبر مشدی، شرف الاسلام، ملی و فاستونی و جوانان ۵۴ بهترین مارک های دنیاست. تمام دوستانمان هم با این برندها لذت می برند. خیلی از دوستان صمیمی ام را سربند همین مارک بازی ها پیدا کردم. بچه های نازنین چراغ برق، اکباتان ـ خیابان اکباتان، نه شهرک، بهارستان و دروازه دولاب.

کم پولی برایمان تمام این محسنات را دارد. بله؟ معلوم است. ما هم دلمان می خواست راحت تر زندگی می کردیم. پول برای ما هم مثل شما باارزش است. حتی بیش از شما.

مادربزرگم می گفت: «هر کی بهت گفت پول بده و چرک کف دسته و بی ارزشه، بدون یا دشمنته یا عقلش پارسنگ بر می داره، ننه». می بینید؟ ما هم می دانیم. ولی شاکریم. کم حرص می زنیم. کم می خوریم، کم خرید می کنیم ولی بیشتر قدر داشته هایمان را می دانیم. شما هم با هر موقعیت مالی کمی بیشتر به خودتان توجه کنید. از امکانات مالی تان برای رفاه و شادی بهره ببرید. بخصوص شادی را فراموش نکنید. هر وقت همسرم اخم می کند یا غصه دارد با خنده می گویم: تا هنوز دندونای سفید و ردیفت، مال خودته و عاریه ای نشده، بخند. شانه ای بالا می اندازد و دندان هایش نمایان می شود.

اطهر کلانتری