یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

آفت های آشنایی بدون حضور خانواده ها


آفت های آشنایی بدون حضور خانواده ها

سال های دور, رسم بر این بود که خانواده ها برای دختران و پسران جوان شان تصمیم می گرفتند و آنها را به خانه بخت می فرستادند

سال‌های دور، رسم بر این بود که خانواده‌ها برای دختران و پسران جوان‌شان تصمیم می‌گرفتند و آنها را به خانه بخت می‌فرستادند.

معمولا هم راه چندان دوری نمی‌رفتند و از میان دختران و پسران جوان فامیل این انتخاب‌ها صورت می‌گرفت. استدلال‌شان این بود که آشنایی به اندازه کافی وجود دارد و ثروت خانوادگی نیز دوپاره نمی‌شود. مثل قلک به ازدواج نگاه می‌کردند و به همان اندازه که ازدواج فامیلی را تشویق می‌کردند، روی جدانشدن‌ها هم تاکید داشتند. اما آن دوران، به‌خاطر دو اتفاق مهم به پایان رسید؛ نخست آنکه محققان حوزه ژنتیک به این نتیجه رسیدند که کودکان به دنیا آمده از این ازدواج‌ها، خطر بیشتری برای معلولیت دارند و دوم آنکه جوان‌ترها وارد میدان شدند و درخواست‌شان این بود که خودشان همسر زندگی‌شان را انتخاب کنند تا با تفاهم بیشتری زیر یک سقف بروند و زندگی آرام‌تری برای خود بسازند.

درست است که می‌توان دلایل بیشتری برای این تغییر ذائقه و تفاوت شکل انتخاب برشمرد، اما در میان صحبت‌های یاغیان آن دوران، این دو دلیل بیش از پیش به چشم می‌آیند. مثل داستان زندگی مادربزرگ‌هایمان یا زندگی‌های مادران‌مان حتی رفته‌رفته موقعیت‌های آشنایی جوان‌ترها با یکدیگر بیشتر شد. حضور زنان در عرصه اجتماع، باعث شد انتخاب‌های بیشتری برای هر دو گروه پیش آید و دانشگاه و محیط‌های کاری تبدیل به نقطه امید جوان‌ها شود. آنها امیدوار بودند همسرشان را خودشان انتخاب کنند و دست به دامن خانواده‌هایشان نشوند. داستان این یادداشت، پس از این مقدمه طولانی، تازه شروع می‌شود؛ از جایی که جوان‌ترها خودشان پا به میدان می‌گذارند.

اول؛ پدرم دوران دانشجویی‌اش را در یکی از کشورهای اروپایی گذرانده است و یکی از مهم‌ترین خاطره‌هایی که از آن سال‌ها به زبان می‌آورد، مربوط به سال‌های پایانی دانشگاه است. او می‌گوید: «سال‌های آخر، دخترها و پسرها رسما به تکاپو می‌افتادند و برای ازدواج نقشه می‌کشیدند.» البته که او دلیلش را هم به نقل از هم‌دانشکده‌ای‌هایش به زبان می‌آورد: «می‌گفتند پایمان را که از دانشگاه بیرون بگذاریم، احتمال آنکه فرصتی برای آشنایی با آدم‌های همسطح‌مان پیدا کنیم، کم می‌شود.» در واقع محیط کوچک دانشگاه باعث می‌شد آدم‌ها به شکلی ساده‌تر با آدم‌هایی با مدرک‌های دانشگاهی و همسطح با خود از لحاظ فرهنگ پیدا کنند. هرچند آنجا پسرها هم چنین اشتباهی از خود نشان می‌دادند اما این روزها، سال‌های پایانی دانشگاه تنها برای دختران تبدیل به بحران شده و مردان ترجیح می‌دهند در سال‌های پایانی درس خواندن‌شان زیر بار خرج خانواده نروند.

با این اوصاف، زندگی به شیوه اروپای قدیم، در زندگی روزمره ما جواب نداد و ازدواج‌های دانشگاهی ما با خطر تقابل فرهنگی روبه‌رو شد. آدم‌هایی با فرهنگ‌های متفاوت، از شهرهای مختلف، با خانواده‌هایی کاملا متفاوت باعث شدند زنگ خطر بلندی به صدا درآید و به مرور زمان دانشگاه را از صدر جدول به پایین بکشد. دوم؛ محیط‌های کار، همواره دومین گزینه مهم برای آشنایی بوده‌اند. جایی که افراد بدون واسطه دیگران می‌توانستند با یکدیگر صحبت کنند و از یکدیگر خبر بگیرند و به صورتی منطقی و در چارچوب‌های ایرانی با یکدیگر آشنا شوند. درواقع آشنا شدن در محیط‌های نیمه‌خصوصی، یکی از رویاهای جوانان در سرزمین‌های متفاوت است. جایی که افراد مجبور نیستند نقاب هر روزه‌ای روی صورت بگذارند و راحت‌تر خود واقعی‌شان را بروز می‌دهند. اما روانشناسی را می‌شناسم که سال‌ها در زمینه ازدواج با جوان‌ها صحبت کرده و می‌گوید: «ممکن است نقاب رفتاری نداشته باشند اما نقاب ظاهری دارند. محیط کار به افراد اجازه نمی‌دهد با جزئیات زندگی یکدیگر آشنا شوند. مثل این می‌ماند که نخواهی درباره شکل زندگی پدر و مادرت برای همکارانت صحبت کنی، برای رو نشدن دروغ‌هایت نیز پا پیش نمی‌گذاری.»

سوم؛ کلاس‌های متفرقه‌ای که دختران و پسران با یکدیگر سرکلاس می‌نشینند نیز شبیه به دانشگاه هستند. این نوع کلاس‌ها فرصت ویژه‌ای در اختیار افراد می‌گذارد تا آشنایی‌شان را در محیطی نیمه‌خصوصی آغاز کنند. اما با آفت ‌بی‌خبری خانواده‌ها دست و پنجه نرم می‌کنند. آنچه برای جوان‌ها به‌عنوان عدم‌اطمینان وارد عمل می‌شود، باعث می‌شود مهر سکوت بر لب بزنند و خانواده‌هایشان را در جریان ملاقات‌شان قرار ندهند تا مبادا تصویر نامناسبی از خودشان به خانواده‌ها بدهند.

چهارم؛ برخوردهای اتفاقی در رستوران‌ها، مغازه‌ها و خیابان‌ها، گزینه دیگر است. افراد با ریسک نشناختن طرف مقابل، دوستان، خانواده و همکاران قدم به میدان می‌گذارند و معمولا هم به دیگران توضیح دقیقی درباره شکل آشنایی‌شان نمی‌دهند، چراکه این ترس وجود دارد که به بی‌مبالاتی متهم شوند و صحبت با افراد غریبه یک امتیاز منفی تا پایان عمر برای‌شان باشد.

پنجم؛ واسطه‌ها نیز همچنان نفس می‌کشند. افرادی که دوستان، اعضای خانواده و همکاران‌شان را به یکدیگر معرفی می‌کنند و سعی می‌کنند محیط امن و در عین حال خانوادگی فراهم کنند تا آشنایی خوبی اتفاق بیفتد. اما به این دلیل که به اندازه ۵۰ درصد احتمال سرگرفتن ازدواج وجود دارد، به اندازه ۵۰ درصد نیز احتمال سرنگرفتن آن هست، واسطه‌ها ترجیح می‌دهند چشم روی این آشنایی‌ها ببندند، مبادا متهم شوند که دور و بری‌هایشان را بدبخت کرده‌اند.

آنچه در این میان جلب توجه می‌کند، همان آفتی است که دکترهای روانشناس و مشاوران ازدواج روی آن تاکید می‌کنند؛ بی‌خبری خانواده‌ها و آشنایی‌های دروغین. دکتر روانشناس و مشاوری را می‌شناسم که به افرادی که پس از یک دوران طولانی آشنایی تصمیم به ازدواج می‌گرفتند، توصیه‌ای ویژه داشت: «چه زمانی تصمیم به ازدواج گرفتید. اگر چنین فردی در زندگی‌تان نبود، باز هم ازدواج می‌کردید؟» او اعتقاد داشت زمانی که قدم‌های ابتدایی یک آشنایی برداشته می‌شود، ذهن هر دو طرف باید در یک مسیر باشد، هدف رابطه مشخص باشد و بدانند که در نهایت قرار است چطور در زندگی یکدیگر باقی بمانند. مخصوصا شکل حضور خانواده‌ها نیز مورد بحث است. چطور خانواده‌ها وارد میدان می‌شوند و نکند بی‌خبری خانواده‌ها، احتمال آسیب را بیشتر کند، نه آنکه به روزهای قدیم باز گردیم و انتخاب یک عمر را بر عهده پدر و مادرها بگذاریم و از زیر بار این مسوولیت شانه خالی کنیم، بلکه باید خانواده را در جریان حرکت‌ها و تصمیم‌های‌مان بگذاریم؛ راه میانه‌ای که به ما کمک می‌کند از خطرهای بی‌توجهی خودمان یا طرف مقابل کم کنیم.

اگر بخواهیم ساده‌تر به صحبت‌های مشاوران نگاه کنیم، بهتر است روی جمله‌ای تاکید کنیم که از روی زبان‌شان پاک نمی‌شود: «به ازدواج به صورت یک منطق نگاه کنید و نه یک احساس.» شاید به این شیوه، قدم موثری برای محکم کردن پایه‌های زندگی مشترک برداشته‌ایم. ویژگی مهم ازدواج‌های گذشته این بود که منطق در آن جریان داشت؛ هر چند منطقی منسوخ شده. اما اگر امروز هم منطق فردی‌مان را وارد میدان کنیم، احتمال موفقیت در زندگی نیز بیشتر می‌شود.

آیدا آزاد