سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

چگونه مارکسیسم مشهور و معتبر شد


چگونه مارکسیسم مشهور و معتبر شد

انقلاب روسیه زمینه های فکری حاصلخیزی برای پیدایش و گسترش و تعابیر مختلف و متعارض ایجاد کرد, بویژه برای مارکسیسم علت این امر را می توان تاثیر مناقشات پیرامون انقلاب روسیه و تقابلی که در اندیشه ها در آن دوره ها بوجود آمد, ضمناً پیدایش اندیشه هایی نظیر سندیکالیسم و فاشیسم در قالب واکنش به تحولاتی نظیر مارکسیسم در مشهور تر کردن مارکس به جهت اعتباری در اساس تفکر فلاسفه انسان موثر بودند

بدون تردید سده بیستم عصر دگرگونی های بنیادی در همه عرصه های زندگی انسان و از آن جمله عرصه زندگی سیاسی بوده است. همزمان با پیشرفت صنایع که موجب نزدیکی شهرها و به دنبال آن تقابل اندیشه ها شد شاهد فروپاشی امپراطوری ها، پیدایش جنبش های انترناسیونالیستی، آگاهی فزاینده انسان ها نسبت به محیط پیرامون خویش، تاسیس سازمان های جهانی و منطقه ای، پیدایش احزاب سیاسی توده ای و سیاسی تر شدن برخی نظام های فکری و مذهبی قدیم در واکنش به مسائل عصر جدید و پیدایش مدرنیسم و پست مدرنیسم بوده ایم که برخی از آنها در تکوین و تطور اندیشه سیاسی در قرن بیستم هم تاثیر ویژه ای و هم تاثیر بیشتری را پذیرفته است و درستی و تایید اندیشه های سیاسی باید در دیالکتیک اندیشه و واقعیت آنها یافت شود.

انقلاب روسیه زمینه های فکری حاصلخیزی برای پیدایش و گسترش و تعابیر مختلف و متعارض ایجاد کرد، بویژه برای مارکسیسم. علت این امر را می توان تاثیر مناقشات پیرامون انقلاب روسیه و تقابلی که در اندیشه ها در آن دوره ها بوجود آمد، ضمناً پیدایش اندیشه هایی نظیر سندیکالیسم و فاشیسم در قالب واکنش به تحولاتی نظیر مارکسیسم در مشهور تر کردن مارکس به جهت اعتباری در اساس تفکر فلاسفه انسان موثر بودند.

معیاری که برای طبقه بندی و اعتبار سنجی اندیشه ها در دست است در نظر گرفتن پیوند میان اندیشه های سیاسی و واقعیت ها و علائق اجتماعی و نیازهای آنها است. همانطور که اشاره شد در قرن بیستم به جهت اعتبار سنجی اندیشه های سیاسی به واسطه تحرک و فعالیتی که در متن جوامع بوجود آمدند تحلیلگران پژوهشی و صاحبنظران معمولاً معیارهای فلسفی، معرفت شناختی، تاریخی و حتی جغرافیایی به کار برده اند و نیز باید به دو نکته توجه داشت که اولاً طبقه بندی و اعتبار سنجی اندیشه ها ترکیبی است از معیارهای روانشناختی، ایدئولوژیک و علمی و اجزای هر یک بر حسب معیارهای عمیق نکرش سیاسی، علمی، حقوقی، اجتماعی و به ویژه فرهنگی سنجیده می شوند که همه اینها بر حسب استراتژی پیشبرد اهداف عملی آن اندیشه ها در متن جوامع انسانی مد نظر قرار می گیرد. دوماً همپوشانی روابط موجود در ایدئولوژی سیاسی، فلسفه سیاسی، اندیشه سیاسی و نظریه سیاسی نیز باید به دقت رعایت شود.

اما سوال اینجاست چرا مارکسیسم یکی از مهمترین و عمده ترین جنبش های فکری قرن بیستم به شمار می آید و در طی این دوره زمانی تاثیر ویژه ای بر تاریخ و اندیشه غربی و جهانی گذاشته و حتی اندیشه های جدیدتری را نیز در دامن خویش پرورانده است؟ و چرا اینگونه در هر مبحث علوم انسانی که می نگریم اینگونه دید ژرف خود را سایه افکنانده که نقاط ضعفش و حصارهای درونی زمانی اش را بدین شکل مستتر گردانیده است؟

توجه به این نکته ضروری است که پیدایش اندیشه های دیگری که در دامن مارکسیسم بوجود آمدند سبب شد که مارکسیسم بسیار گسترده تر از مارکس شود و همچنین آنچه موجب رادیکالی کردن جو فکری قرن بیستم در جهان شد و تاثیر بسزایی هم بر آن و هم اندیشه های دیگر گذاشت سهم عمده ای از آن را مارکسیسم بر عهده داشت.

به علاوه باید بپذیریم که مارکسیسم روی هم رفته محصول قرن بیستم بوده است.

فلسفه مارکسیسم دارای دوره های تکاملی فکری مختلفی است که که به نحوی هم وابسته به تحولات و تکاملات فکری مارکس است و هم وابسته به اندیشمندان نظریه پرداز در مورد مارکس. لذا آنچه هم اکنون تحت این عنوان در دست ما است مجموعه ای است از چند آراء و اندیشه متمرکز؛ و نیز بیش از هر چیز باید بدانیم مارکس در متن جنبش پرولتاریایی –سوسیالیستی غرب پدیدار شد و همین موضوع و دلایل عمده دیگری سبب شد ماهیت و کاربرد اساسی دیالکتیک در اندیشه مارکس دیده نشود.

اما مارکسیسم عمدتاً به این دلیل در انتظار فلاسفه و مردم مهم جلوه کرد که نیاز جامعه خویش را شناخت. وی آنچه مردم در آن زمان از فئودالیته در گریزان بودند او در نظریه و اندیشه خود جای داد و این اصل را روشن تر ساخت که اندیشه های سیاسی در قرن بیستم را نمی توان بدون توجه به علائق اجتماعی مربوط بدان ها به خوبی دریافت. به علاوه نمی توان آنها را بر حسب مفاهیم انتزاعی طبقه بندی و سپس اعتبار سنجی کرد. مارکس در اندیشه خود کوشید برای اهدافی که به اندازه معقولی احتمال تحقق دارد و نیز مربوط به همان علائق اجتماعی جامعه اش می باشد حدی و جایگاهی تعیین کند، آنها را مشهود کرده و ابزارهایی که در حد معقول و مفید می توان انتظار داشت تا به اهداف معینه خود برسد بازشناسایی گرداند و در این مسیر اندیشه خود را صرف مجموعه ای از آراء و اهداف و ابزار ها نکرد، بلکه بر آنها به شیوه های عقلانی و منطقی، تا حدی که ظرفیتش را داشت استدلال می کرد و خود را تا همانجایی که توانست از دیدگاه ها و ترجیحات شخصی شخصی رهانید. تمامی اندیشه ها دروناً و به نوعی اخلاقی دل نگران وضعیت بشری هستند و اندیشه مارکس که منجر به مارکسیسم شد شاید به این می نگریسته که جامعه محیط خویش را از قید و بند گذشته (فئودالیته) آزاد سازد و مسائل اجتماعی مردم را حل گرداند و به همین دلیل و دلایل بسیاری دیگر سبب شد که وی جایگاهی در خور و شایسته اندیشه خود برای بعد از این آزاد سازی نیابد و به دنبال آن بدینگونه مارکس در آخرین مراحل ارائه اندیشه های خود نسبت به متافیزیک اینچنین پوزیتیویستی برخورد کند. حرکت اندیشه مارکس در متن جامعه و علائق اجتماعی و نیز شناختن جامعه و نیازهای مردمی اش و مراحلی که او پشت سر نهاد و به همراه جامعه اش آن را گذراند، همه و همه سبب شد تا مارکس و مارکسیسم حضوری مشهورتر، مشهود تر و معتبر تر در میان اندیشه های سیاسی دیگر در عصر خویش تا کنون داشته باشد و فراموش نکنیم که اندیشه او در تمامی علوم انسانی (و یا حداقل در اغلب آنها) دارای نظریات و آراء برجسته ای می باشد.

رضا رضایی (مصدق)

دانشجوی رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تاکستان