سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
اقتباس از نمایشنامه در فیلمنامه نویسی نمایشنامه و فیلمنامه دو دوست , دو دشمن
نمایش تئاتری قالبی جادویی است. نمایش چیزی بیش از نمایشنامه است .
نمایشنامه هم مثل فیلمنامه مقدمه ای است برای شکل هنری دیگر و خاصی که باید پدید بیاید . پیوند افکار و رابطه تماشاگر با بازیگر است که نمایش را به وجود می آورند .اقتباس از نمایشنامه مثل اقتباس از رمان یا داستان کوتاه نیست ، که فی نفسه شکل های هنری دیگری به شمارمی روند . نمایشنامه شکل هنری خاصی نیست مگر اینکه طی تبدیلی جادویی به روی صحنه برود و نمایش شود .
اگر چه خاستگاه هنر نمایش در پرده ای از ابهام فرو رفته ، اما « آیین نمایشی » بیان طبیعی احساسات بشری است که رد آن را تا هزاران سال پیش می توان دنبال کرد .
ساکنان مصر و ایران باستان آیین هایی اجرا می کردند و مرگ و حیات و تجدید حیاط زمین را جشن می گرفتند . ساختار دراماتیک این آیین ها نه تنها زنجیره مذکور را نشان می دهد ، بلکه مشخص می کند که با طغیان های رود نیل همزمان بود .
یونانی ها این مراسم آیینی را با پرستش دیونیزوس ، خدای شراب و باروری ، اجرا می کردند . فقط یک نفر می خواند ؛ بعدها بازیگر دیگری به او پیوست و به اتفاق داستان را با گفتگو و کنش باز می گفتند .
یونانی ها چند سال پس از هومر جشن های روزانه نمایشی را آغاز کردند . در این روزها اهالی شهر برای دیدن اجرای داستان های غم انگیز و بداهه سرایی های طنزآمیزِ ساده و نمایش هایی درباره ساتیرها ، که نیمی انسان و نیمی حیوان بودند ، گرد می آمدند .
در بعضی از بازی های باستانی ایرانی و مصر ، همه شرکت می کردند . در آیین های دیگر تمایزی بین بازیگر و تماشاگر وجود داشت . تماشاگران صرفاً ناظر نبودند ، بلکه از نظر عاطفی در مراسم شرکت می کردند و بین بازیگران و تماشاگران تبادل انرژی صورت می گرفت . ارسطو تراژدی را « تزکیه عواطف بنیادیی ترس و رقت » یاد می کند . تماشای نمایش هم برای فرد و هم برای جامعه پالایش روحی به همراه داشت .
اگر چه قالب نمایش تغییر کرد ، اما روح آن به قوت خود باقی ماند و همین روح است که در تسخیر متن است و طی اجرا بین بازیگر و تماشاگر رد و بدل می شود .
وقتی تماشاگر به سالن نمایش می آید ، تسلیم می شود تا در دنیای خاصی شرکت جوید ، و در تبادل انرژی بین بازیگران و تماشاگران سهیم شود . بعضی از تماشاگران تجربه تماشای نمایش های بزرگ را فرحبخش می دانند و برخی دیگر آن را باعث رفع خستگی جسمانی به حساب می آورند .
بعضی ها درباره « جذبه هیپنوتیزمی » ماجراهای روی صحنه سخن می گویند و بعضی ها از جذابیت سحرآمیزی که آنها را وا می دارد تا با بازیگران یا درامِ رو به گسترش هماهنگی یابند . گاهی حین تماشای نمایش از نفس کشیدن خودداری می کنیم ؛ انگار بازیگر جادویی در هوا پراکنده که توان نفس کشیدن را از ما گرفته است یا حس می کنیم که اگر نفس می کشیم ، آن لحظه ظریف شکننده را ضایع می کنیم .
دستیابی به این پویایی خاص بین بازیگر و تماشاگر با هیچ رسانه دیگری ممکن نیست . باید در اینجا متذکر شد که نمایش را نمی توان ضبط کرد و نگهداری کرد ، چرا که به محض ضبط آن ، دیگر نمایش نیست ، بلکه تبدیل به فیلم شده است . این خصلت نمایش است که با هیچ چیز ، جز خاطره آن تجربه دیدن ، ناپدید نمی شود . هیچ راهی برای ضبط و نگهداری وجود ندارد ، یا حتی برای توضیح آنچه در شب های نمایش رخ می دهد ، و توصیف انرژی خاصِ مبادله شده بین بازیگران و تماشاگران ، که به اتفاق در ایجاد انرژی در فضای سالن نمایش نقش دارند . نمایش شکل هنریی خاصی است که زیر برف مدفون شده است . به هیچ وجه نمی توان چیزی از تجربه نمایشی را نگهداری کرد .
نمایش وضعیت آدمی را زیر ذره بین می برد . هملت درباره « گرفتن آینه در مقابل طبیعت [ انسان ] » و با تمرکز بر درونمایه های انسان محور ، استعاره دیگری به کار می برد . این کار را نمایش بهتر از سینما انجام می دهد ؛ نمایش بیش از سینما گرایش به درونمایه دارد و نیاز به خط داستانی قوی ندارد . اکثر نمایشنامه نویسان با فلسفه ای خاص شروع می کنند و شخصیت هایی می سازند تا درونمایه مورد نظرشان را تجسم بخشند . عده ای دیگر شخصیت هایی با مسائلی می آفرینند و به شرایط بشری می نگرند و تلاش ها و رؤیاها و بیم و امید آنها را بررسی می کنند .
نمایش از عهده فرشینه های بزرگ چون جنگ و صلح یا برباد رفته بر نمی آید . مثلاً بر باد رفته که درباره نظم کهنه و رو به زوال است ، نمایشنامه خوبی نخواهد شد . با وجود این باغ آلبالو اثر چخوف که دربارة فروش باغ آلبالو و خانه قدیمی خانواده ای است ، زوال نظم کهنه را نیز در خود دارد ، اما در مقام موضوع نمایشی نیز خوب عمل می کند ؛ چرا که اولاً به فرشینه بزرگ تر نظم سیاسی و اجتماعی متعهد است و در ثانی ، موضوع خود را کوچک تر و شخصی تر و مستقیم تر می گیرد .
بربادرفته فراتر از تعهدات اسکارلت به رسم و آیین و سرزمین و سیاست جنوب است .برای اینکه رمان از عهده چنین کاری بر آید ، نه تنها نیاز به شخصیت های غنی تری داشته ، بلکه دیدگاه گسترده تری لازم داشته است تا تصاویری را که این درونمایه ها را القا می کنند منتقل کند .
باغ آلبالو نیز همین نگاه موشکافانه را به گذار نظم کهنه می اندازد و با توجه به مقیاس انسانی به این درونمایه نظر می کند و چگونگی دست و پنجه نرم کردن بشر با تغییر را که همراه با چالش و مداراست ، مد نظر قرار می دهد .
نمایش تضادهای درونی انسان و درونمایه های عام بشری را بهتر از فیلم می کاود . اگر نویسنده بخواهد رؤیاها و تعهدات و مبارزات و دستاوردهایی را که در تمام هنرمندان مشترک است بررسی کند ، احتمالاً نمایشنامه ای چون صف همسرایان می نویسد ؛ اگر بخواهد تعامل انسان و خدا را بررسی کند ، احتمالاً عیسی مسیح ، ابر ستاره رامی نویسد و اگر بخواهد درباره حسرت یک روانپزشک از عشق از دست رفته اش را تفحص کند ، احتمالاً اکوس را می نویسد .
دقت کنید که هیچ کدام از این نمایشنامه های عالی در قالب فیلم خوب از آب در نیامده اند ، چرا که بسیار بسیار نمایشی ( تئاتری ) بوده اند . فضای نمایشی و انرژی بین تماشاگر و بازیگر ، و خلاصه همه چیزهایی که نمایش بزرگی از این نمایشنامه ها می ساخت ، غیر قابل تبدیل به فیلم بود .
نمایش کارآمد نیاز به واقعگرایی ندارد . مولیر گفته که تنها چیزی که می خواهد « یک سکو و یکی دو رابطة عشقی » است . تورنتون وایلدر گفته که تنها چیزی که برای نقطة اوج نمایشنامة شهر ما لازم دارد « دو متر مربع فضا و شورِ دانستن مفهوم زندگی » است .
چیزی که برای نمایشنامه لازم است ، فضایی برای تعامل دراماتیک است .
در حقیقت ، وقتی انسان در نمایش مهم باشد ، دکور ممکن است کاملاً انتزاعی باشد . تماشاگری که وارد سالن تئاتر می شود می داند که به فضایی مصنوعی و نمادین قدم گذاشته است . بدیهی است که سه دیوار ، خانه درست نمی کند ؛ و سه جعبة پشت سر هم ردیف شده قطاری را نشان می دهد . به محض ورود به سالن تئاتر اعتقاد نداشتن به نمایش را کنار می گذاریم و تخیل را به کار می اندازیم . فضای نمایش سیال است .
پیتر بروک در کتاب فضای خالی می نویسد :
« فقدان صحنه پردازی نمایش دورة الیزابت بزرگ ترین آزادی آن بود ... ساختار سینمایی آنها برای تغییر صحنه ها کوتاه و تداخل طرح اصلی و طرح فرعی بخشی از شکل کامل نمایش بود . این شکل فقط به نحوی پویا در زنجیره بی وقفة این صحنه ها آشکار می شد . نمایش در قیاس با انعطاف پذیری و تحرک سینما ، متزلزل و کسل کننده به نظر می رسد ، اما هر چه به لختی و بی پیرایگی واقعی نمایش نزدیک تر شویم ، به صحنه ای نزدیک تر می شویم که دارای روشنایی فرارتری نسبت به سینما و تلوزیون است . »
بازیگران نمایش به راحتی از فضایی به فضایی دیگر می روند . در گوشه ای از صحنه در مزرعه اند و در گوشه ای دیگر درون قلعه هستند . نمایش نیازی به واقعگرایی سینما ندارد . در واقع ، واقعگرایی باعث قطع کنش و از بین رفتن جادوی نمایش می شود .
نمایشنامه هایی که به ویژه به خاطر همین جنبه نمایشی ( تئاتری ) خود مشهورند به فضای انتزاعیِ سیالی متکی هستند . این فضا گاهی فاصله زیادی را در برمی گیرد ؛ مثلاً هنری پنجم که سپاهیان را در میدان جنگ فرانسه و انگلیس ارائه می کند ،یا رانندگی برای خانم دیزی فضای مورد استفاده نشان دهنده اتومبیل ، خانه ، قبرستان و فروشگاه است .
گاهی این فضا عام می شود و دقیقاً نمی دانیم که کجا هستیم . شخصیت ها طی حوادثی از خاطره قدم بیرون می نهند ، خواه برای یک صحنه و خواه برای بیانِ چند سطر . صحنه ، صرف نظر از یکی دو نیمکت و یک تخته سیاه ، خالی است و اجازه می دهد که شخصیت ها به سادگی وارد و خارج شوند .
نمایش همیشه سیال است ، حتی وقتی درفضای بسته ای رخ می دهد . این فضای کوچک شخصیت ها را در کانون توجه قرار می دهد و آنچه می گویند و می کنند مؤکد می سازد .
این جنبه نمایشنامه را قادر می سازد که به درونمایه های انسانی معطوف شود و هر چه را در قلب انسان می گذرد بر ملا سازد . این تمرکز فلسفی و درونمایه ایِ تئاتر بر عنصر زبان متکی است که به بهترین وجه اندیشه ها را القا و شخصیت ها را بر ملا می سازد .
اما بر خلاف نمایش سینما رسانه ای تصویری است و برای پیشبرد داستان و تشریح شخصیت نیاز چندانی به گفتگو ندارد . اما در نمایش که وسیله ای برای تفحص در اندیشه است ، زبان نقشی کلیدی دارد .
گفتگو ضمیر انسانی را بر ملا می کند . برای این منظور از ریتم ، تغییر عبارت ، یا بجا به کار بردنِ کلمه خاصی برای القای زیر متن استفاده می کند .
نمایش بر بازی پنهان درونمایه ، شخصیت ، زیر متن و زبان تمرکز دارد ، نه بر داستان .
نمایشنامه ای که خوب نوشته شده باشد ، بازیگران بد را خوب نشان می دهد ؛ انگار که قدرت زبان آنها را عزیز می کند .
گفتگوی نمایشنامه های تنسی ویلیامز به حدی خوب است که آدم می تواند آن را مثل مطالب کتاب تلفن بخواند و باز هم زیبا به نظر برسد .
ایراد سخنرانیِ تک صفحه ای یا حتی بیشتر در نمایش امری غیر مرسوم نیست . ماندگارترین جمله های نمایش جزئی از تک گویی های بلند ــ که در فیلم مرگ آور است ــ هستند . تک گویی بلند حرکت را کند و روابط را قطع می کند و تأکید را در جای غلطی قرار می دهد .
سینما متکی به گفتگو و بازیگر نیست . سینما رسانه کارگردان به شمار می رود و متکی به تصاویر و زمینه پیرامون بازیگر است . اما نمایش رسانه بازیگر و نویسنده است .
گفتگوهای مناسب نمایش نامرئی را مرئی می کند و اندیشه های اصلی را بر ملا می سازد و شخصیت های قوی می آفریند .
نمایش های بزرگ مثل رمان های بزرگ متکی به درونمایه و اندیشه محورند.کلمات رمان برای توصیف و تأثیر و تشریح معانی و نشانه ها به کار می روند . نمایشنامه این کلمات را در قالب گفتگو می ریزد تا اندیشه را تفحص کند .
پیتر بروک در این باره ( در کتاب فضای خالی ) می نویسد :
« کلمه صرفاً کلمه نیست . بلکه محصول نهایی خاص و معلول طرز برخورد و رفتاری است که کاربرد بیان را الزامی می کند . این روند را درام پرداز طی و بازیگر آنرا تکرار می کند . شاید هر دو ـ نویسنده و بازیگر ـ نسبت به این کلمات خودآگاه باشند ، اما از نظر آنها ـ یعنی نویسنده و بعد بازیگر ـ کلمات بخش کوچک و قابل رؤیت شکل عظیم نامرئی است » .
گفتگو دارای زیر متن و مفاهیمی پنهان است که طی حرکت بازیگر بر ملا می شود . بروک می گوید : « حرکت در نمایش گوشت و خون نمایش است و در اینجا قوانین کاملاً متفاوتی درکارند . حرکت و پیام تفکیک پذیر نیستند » .
البته این امر نمایش را بیشتر متکی به شخصیت می کند تا داستان و تأکید را بر گفتگو و روابط متقابل شخصیت ها می گذارد . گفتگوی نمایشی مثل حرف های روزمره نیست ، بلکه رازگشایی می کند ؛ دربارة پیام نیست ، درباره شخصیت هایی است که حقایق مربوط به انسان را بر ملا می کنند . درباره کسی که بایستد و برای ما سخنرانی کند نیست ، بلکه درباره اندیشه های بشر و احساسات آدمی است . با وجود این ، زبان و صوت و ضربآهنگ و بافت کلمه و رنگ آن را نیز بیان می کند .
زبان ،بر خلاف کارکرد اصلی اش ، در بسیاری از نمایشنامه های پوچ گرایان اوژن یونسکو عامل بر هم زدن ارتباط است .
بوده اند نمایش هایی که طی آنها بازیگران صوت هایی فاقد مفهوم از خود در می آورند و فعل و انفعالات عاطفی خود را بروز می دادند .
در نمایشنامه صندلی ها اثر یونسکو بازیگران از گفتگو به صوت رسیده اند و با « کلمات » زیر آن را به پایان می برند :
سخنور : هوم ، هوم ، ژو ، ژو ، هوم ، هوم ، هوم .
در بسیاری از این نمایشنامه های پوچ گرا صوت نشانه تلاش بیهوده برای برقراری ارتباط است و پوچی زندگی و مصنوعی بودن روابط را نمایش می دهد و می توان گفت که هرگز به یاری کلمه نمی توان ارتباط واقعی برقرار کرد .
از طرف دیگر ، به ما یاد آور می شود که ما طی حرف زدن چیزهای پوچ و بی معنی می گوییم و بر قراری ارتباط واقعی چیزی فراتر از بیان کلمات است .
منبع : فیلمنامه اقتباسی ، لیندا سیگر ، ترجمه ی : عباس اکبری ، ( تهران ، نشر نقش و نگار ، ۱۳۸۰ )
سروش پاریزی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست