سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

تولد حماسه عرفانی


تولد حماسه عرفانی

جستاری در قصه سیمرغ نزد عطار نیشابوری

از یک منظر، سیر تحول فرهنگ یونانی، حرکتی است از حماسه و تجلیل از قهرمان مرد، به سوی تراژدی (تجلیل از مرگ قهرمانی) و حرکت از تراژدی به سوی علوم انسانی مانند فلسفه، سیاست، علوم اجتماعی و...

حماسه، حاصل تفکر پدرسالار است، یعنی حاصل برهه‌ای از تاریخ که اعتقاد به یک رأس، به فردی ویژه و قهرمان که در رأس یک قبیله یا خانواده قرار داشت، امری بدیهی بود. اما پس از گذار از چنین تفکری یا به عبارت دیگر، گذار از چنین جامعه و تاریخی، یک دوران وقفه پیش آمد. وقفه‌ای که به تسلط تفکر مادر سالارانه انجامید. در این دوره، قیام علیه پدر و به پس راندن این قهرمان، این رأس خانواده؛ به امحای تفکر حماسی نیز انجامید. به تبع آن ادبیات مادرسالار که شکل برجسته آن، همان ادبیات عامیانه و فولکلوریک هر جامعه‌ای بود که تا پیش از این به صورتی ضمنی و در حاشیه به زیست خود رضایت داده بود، شکلی مسلط یافت. اما خاطره آن پدر نخستین، یعنی پدری که محکوم به نابودی شده بود، به سهولت قابل حذف نبود. هر چند که وقوف مادرسالاری و سلطه فرهنگ فولکلوریک پس از آن، تا حد بسیاری از شأن و منزلت آن کاسته بود. از همین جا بود که بازگشت این خاطره و تسلط دوباره آن بر تفکر جوامع انسانی، بازگشتی نه چندان معتبر و قدرتمند بود.

بازگشت تفکر پدر سالار، صرفاً از روی خاطره‌ای دور و محو شکل پذیرفت که شاید چندان قادر نبود آن اهمیت و اقتدار پیشین خود را بازیابد. البته نرمش تفکر مادر سالار و ادبیات و فرهنگ فولکلوریک نیز سهم بسزایی در این عرصه دارا بود. به زغم فروید: «به دنبال مادر سالاری، نظام پدرسالاری بازگشت نمود. به واقع پدران جدید هرگز وارث آن قدرت مطلق پدران نخستین نبودند.»‌

ادبیات فولکلوریک مادرسالار، به صورت چیزی زیرزمینی درآمد و از این پس به اعماق ضمیر ناخودآگاه بشر رانده شد. ولی حماسه نیز دیگر نمی‌توانست پس از آن گذار تاریخی، به همان شکل و سبک و سیاق پیشین خود تداوم یابد. چرا که سرخوردگی حاصل از آن پسروی و شکست نیز در این خاطره حماسی جا داشت. اما ذهن بشر نیازمند چیزی خاص و قهرمانی بود تا به تجلیل از آن بپردازد.

شاخص ادبی جوامع پدرسالار پیشین، ادبیاتی حماسی بود که قهرمانی در رأس آن قرار داشت که دقیقاً مرکز تمام نیروها و آمال قومی بود و می‌توانست به تنهایی تمام مشکلات و مصائب را از میان بردارد، بر تمام موانع غلبه یابد و پیروزی‌هایی بزرگ به ارمغان آورد. زیرا او قهرمان و گاه حتی رویین تن بود و قادر به انجام هر عمل غیرممکن. و این شکل مسلط فرهنگی بود که با توسل به چنین قهرمانی، ادبیات را به سوی شکلی حماسی راند و حماسه نیز، به هر روی وقوف پدرسالاری بر ادبیات است.

همچنان که ویژگی عمده ادبی جامعه مادرسالار، ادبیات و فرهنگ فولکلوریک است. ادبیاتی که نشانگر گرایشات مادرسالارانه‌ نوع بشر است و بسا که این نوع ادبیات و فرهنگ غالباً از طریق مادران و سینه به سینه انتقال می‌یابد. در داستان‌های عاشقانه غالب این حکایات و روایات، حضور پررنگ بانویی را می‌بینیم که به داستان جهت می‌دهد و اصولاً این داستان‌ها را پدید می‌آورد.

پس از دوران حماسی و پدرسالار و به دنبال آن، دوران مادرسالار و ادبیات فولکلور – البته نه از منظر زمانی، بلکه از لحاظ فرهنگی، چنان که تفکر حماسی پدرسالار می‌توانست همزمان با تفکر مادرسالار پیش برود، همان گونه که تفکرات مسلط بعدی نیز می‌توانستند، سرنخ‌هایی از خویش را در این دوران ببینند- ذهن بشر که همچنان نیازمند چیزی خاص و قهرمانی بود تا به تجلیل از آن بپردازد، با بریدن امید خویش به ظهور قهرمانی همچون گذشته و با یادآوری مرگ و سرنوشت تلخ آن قهرمان پیشین، به تجلیل از همین مرگ پرداخت و به آن شکل قهرمانانه بخشید. به دیگر عبارت، به تجلیل از کنشی قهرمانانه پرداخت که می‌توانست خلأ آن قهرمان را پرکند و در عین حال به همان اندازه، یعنی با همان قدر و منزلت قهرمان، باعث ارضای خاطر او گردد. این کنش که همانا مرگی قهرمانی در مسیری حماسی بود، در نهایت منجر به ظهور تفکری تراژیک گشت. تفکری که یک کنش قهرمانی را جایگزین شخص قهرمان کرد. مرگی که می‌توانست حتی در شرایط عدم ظهور قهرمان، به تصادف و قاعدتاً برحسب تقدیر، توسط شخصی عادی که در مسیری حماسی قرار می‌گرفت نیز انجام پذیرد. مرگی ارزشمند که امکان جایگزینی با تمام خصایل و خصایص شاق و ویژه قهرمان و البته خود قهرمان را داشت و این همان وقوف و استیلای تفکر تراژیک بود.

حمله اعراب به ایران (صرفاً از زاویه حمله یک قوم به قوم دیگر) – همچون هر حمله و تصرف دیگری در تاریخ - پیامدهایی مثبت و پیامدهایی منفی داشت. ظهور و حضور اعراب در میان قوم ایرانی که از پایه، تفکری دین محور و عرفانی داشتند، از پیامدهای مثبت این حمله بود. اما استیلای قوم بدوی عرب بر قوم بافرهنگ و متمدن ایرانی و خطر تهدید زوال فرهنگ و تفکر ایرانی و زبان فارسی، باعث گونه‌ای از سرخوردگی قوم ایرانی گشت که حالتی دفاعی در برابر قوم عرب را موجب گردید.

از جمله این حالات دفاعی، همان ایجاد تفکر و زبان حماسه در برابر قوم عرب و احیای عناصر و فرهنگ ایرانی بود. هرچند که نگاه دینی، گشتن به دنبال ملجأ و مأوایی در میان انسان‌ها را امری شرک آلود می‌دانست و اصولاً دوران حماسی نیز مدت‌ها پیش به پایان رسیده بود: «دلیرانه‌ترین افعال حماسی روزگار ما دیگر قادر به القای حماسه‌ای نیستند.»

شاید به واقع و در عمل، هجوم و استیلای قوم عرب یک جور تشدید هم به همراه داشت. تشدید در اخلاق عرفان گرایی ایرانی که این نیز خود نوعی دیوار حفاظتی هم بود، چیزی که در حوزه جامعه‌شناسی از آن به عنوان «درخودماندگی اجتماعی» یاد می‌کنند. این حالت شاخص جوامعی است که برای کاهش شدت ضربه‌ای که از رویارویی با پدیده‌ای خورده‌اند و چه بسا به عنوان نفی آن چیز، از چنین ساز و کاری تدافعی، یعنی در خود فرو رفتن استفاده می‌کنند.

این قبیل فرهنگ‌ها دارای گرایشاتی عرفانی و درویشانه می‌شوند و آن را در خود می‌پرورند و باز لازم به ذکر است که گرایش به عرفان در میان قوم ایرانی چیزی از پیش و اصولاً ویژگی بارز این قوم است و «در خود ماندگی اجتماعی» شاید تنها می‌توانست سبب تشدید این خصلت گردد و نه سبب بروز آن و پرواضح است که می‌توانست تأثیراتی شکلی بر این امر عرفان‌گرایی بگذارد.

شکل اندیشه تراژیک قوم ایرانی، بنابرهمین خصلت عرفان‌گرایی و نیز متأثر از تاریخ پرفراز و نشیب این سرزمین، هرگز به سمت مرگ قهرمانانه، هر چند تراژیک قهرمان رهنمون نگشت. بلکه کنش قهرمانی و تراژیک این قهرمان دوران تراژدی، از سنخی دیگر و بنابر اصول و پایه‌های تفکر قومی و دینی و تاریخی قوم ایرانی شکل پذیرفت.

تا پیش از این دوران، یعنی در دوران وقوف اندیشه‌های حماسی، قهرمان هرچند که دارای شخصیتی افسانه‌ای بود، اما حضور او برای اندیشه آدمی و از جمله ایرانیان، امری متصور و گاه حتی بدیهی بود. اما پس از گذر از این مرحله و اندیشه و با از میان رفتن امید به ظهور چنین قهرمانی و نیز استیلای هرچه بیشتر تفکر دینی و عرفانی بر اندیشه قوم ایرانی، نگاه به قهرمان و به تبع کنش قهرمانی نیز شکلی کاملاً دیگرگون یافت.

برحسب سابقه، قهرمان اندیشه غربی- یونانی- قهرمانی خدای‌گون بود که هرچه بیشتر سعی می‌شد تا این قهرمان شباهتی نمونه به خدایان داشته باشد.خدایانی که خود از پیش برحسب الگویی انسانی ابرگون- به عبارت بهتر فرا انسان- متصور شده بودند. به بیان دیگر خدایان یونانی- رومی خدایانی با هیأت آدمی بودند. منتها در ابعادی عظیم و دارای خصایلی به شدت انباشته از هرگونه قدرت انسانی و البته با خصایصی خوب و بد که در مقیاسی کمال یافته در آنان وجود داشت. در حالی که در ایران و عموماً در شرق- بیش سعی بر نزدیک‌تر کردن ذهنی قهرمان به ویژگی‌های خدایی بود که در وهله اول وجودی نه‌چندان شناخته شده و همگون با انسان بود و در وهله دوم دارای خصایلی بود که ارتباط چندانی با خصایل انسانی نداشت، حتی قهرمانی. و خدایی بود خاص خویش که قهرمان تنها می‌توانست دارای شباهتی در حد خود، در حوزه صفات و خصایل او باشد، نه ذات او. به عبارت دیگر، تنها وجود قادر، وجود قادر مطلق خداوند- و در این دوران برحسب آموزه‌های دینی اسلام- بود.