چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
خدا, هستی و وجود
یک مفهوم وجودشناختی دیگر را باید پیش از بررسی آموزه خدا، فیحدّ نفسه، یادآوری کنیم و آن مفهوم عدم هستی است همانگونه که دیدهایم، وجودشناسی برای تیلیش یک کوشش اجتنابناپذیر است و به گفته او طرح مسئله عدم هستی را در برمیگیرد.
تیلیش از اوّلین دوره ابتکاراتش در الهیّات، هم از اینکه دین را، به خودی خود، به عنوان هدف در نظر بگیرد، اکراه داشت و هم توجه زیادی به تعالی خدا مبذول میداشت. سخنرانی درباره ایده الهیّات فرهنگ۲ خبر از این میداد که او در آثار خود درباره فلسفه دین به انتقاد از دین خواهد پرداخت، و همچنین تمامی نوشتههای اولیهاش، یک معنای تقریبا عرفانی در مورد توصیفناپذیر بودن خدا را تلقین میکند. عدم توجه به اینکه این امر، زمینه همان رهیافت فلسفی او به آموزه خدا در کتاب دقیق الهیّات نظاممند۳ است، بدفهمی کامل آن آموزه است.
صرفنظر از جنبههای دیگر او، تیلیش یک الهیدان اصالتا فلسفی بود و دغدغههای ناشی از این اسم به اندازه دغدغههای ناشی از صفت برای او حیاتی بودند. مبالغه نیست که بگوییم: هرچند الهیّات [یا] آموزه خدا، که در کتاب الهیّات نظاممند گسترش یافته، اساسا با الهیّات دوستش کارل بارت (Karl Barth) تفاوت داشت؛ امّا ریشههای هر دو، اگر واقعا یکی نباشد، خیلی به هم نزدیک بود. اغلب، دَین تیلیش به شلینگ (Schelling) و هگل (Hegel) خاطرنشان شده است؛ اما این نیز نباید چیزی کاملا بیگانه با پیشرفت الهیّات بارت به حساب آید. و نباید فراموش کرد که در پشت ایدهالیسم (تصوّرگرایی) شلینگ، الهیّات عرفانی یعقوب بومه (Jcob Boheme)۴ درباره زمین و دوزخ۵ قرار دارد. این به ویژه برای تیلیش اهمیّت داشت، به طوری که تلاش میکرد تا معنای مابعدالطبیعی «تجربه نامتناهی در کنار متناهی را همانند تجربهای که انسان در کنار دریا دارد»۶ بفهمد همانگونه که دیدهایم، دغدغههای اجتماعی و سیاسیای وجود داشت که نقش مهمی را در پیشرفت اولیّه او به عنوان یک الهیدان ایفا کرد، امّا اکنون میتوانیم روی جنبه فلسفی حتی این دغدغهها [نیز] متمرکز شویم.
تیلیش میگفت: این تأثیرات فلسفی بوده که بینش او را شفّاف ساخته و با این حرف به شفافیّت صرفا عقلانی اشاره نکرده؛ یعنی وی از یک نگرش غیرمذهبی مصون مانده است. تیلیش با مصون ماندن از طبیعتگرایی از رهگذر پدیدارشناسی، متمایل بود تا نقد ایدئالیسم توسط شلینگ متأخّر را به منزله درخواستی برای آزادی گوهر خودآگاهی۷ از محدودیّت آن و رسیدن به واقعیّتهای فهم متعارف بداند. بنا به گفته (به نظر) خودش او در دوران شکست ایدهالیسم زندگی کرده و در کابوس جنگ و رویدادهای اجتماعی پس از آن برای او آشکار شده که یک جهانبینی خود برترانگارانه ناشی از پیوند کلیسا و حکومت پدید آمده است. بنابراین، اکنون نمیتوانست خود را به هرگونه نگرشی که نسبیّتهای تاریخی را مشروع میسازد، قانع کند.
این زمینه فلسفی برای الهیّات تیلیش، به ویژه برای آموزه خاص او درباره خدا، اهمیّت دارد؛ زیرا در همان مفهوم خداست که وی ظاهرا جوهر آن چیزی را میبیند که اغلب آن را به عنوان طبیعت روش الهیّاتی یا آرمان یک رهیافت الهیّاتی مناسب، [یا] روش تکمیلی، توصیف میکند. به نظر تیلیش شرایط انسان به شرایط تجربی و متناهی محدود نشده است، اما موقعیتی هم ندارد که با آن وضعیت ممتازش در ملکوت، آزادی از تمام محدودیّتها را برای همیشه ادعا کند. انسان در مرز زندگی میکند و از هسته اصلی ثابت عقل، در ورای تمام آن چیزهایی که عقلابزاری۸ میتواند به دست دهد و از آن چیزی که او آن را کنه عقل۹ مینامد، آگاه است این همان بنبست اساسی مابعدالطبیعی است که کانت هنگام بیان اینکه چرا برهان جهانشناسانه بر وجود خدا همانند هر دلیل یا برهان منطقی دیگر، ذاتا ناقص میماند و در عین حال، ذهن بشر را به نقطهای میکشاند که یا نتیجه را بپذیرد یا با یک مهلکه روبهرو گردد، توصیف مینماید. تیلیش در اواخر عمر خود، به آسانی، پذیرفت که کانت تأثیر سرنوشتسازی بر اندیشه او داشته و کلمات فوقالعاده فصیح کانت در کتاب نقد عقل محض، ظاهرا توصیف بسیار مناسبی از تلقّی وی از «مطلق»۱۰ است ـ که اگر میگفتیم: سلسله علل در این جهان به یک »علت« میرسد، که میتوانست درباره خویش بگوید هر چیزی وابسته به اوست و در عین حال، نمیتوانست خودش را به عنوان مطلق تعریف کند، اندیشه ما با شکاف کاملی روبهرو شده بود.
اکنون زمان استفاده از اصطلاح دلخواه تیلیش برای توصیف دغدغه فلسفیاش است: وجودشناسی.۱۱ این اصطلاح به همان اندازه که مدیون فلسفه باستان و کلاسیک یونان است، مدیون ایدئالیسم قرن نوزده یا مدیون هیدگر نیز هست. تیلیش نه تنها صریحا اعتقاد داشت که الهیّات باید فلسفی باشد، بلکه همچنین متقاعد شده بود که سنّت افلاطونی، سنّت شایستهای را در فلسفه نمایان ساخته است. او بسیار مایل بود تا طرز تلقّی خود را از تلقّی ارسطویی متمایز سازد و ناتوانایی از فهم موضعش یا انتقاد از آن را به نفوذ شدید مکتب ارسطویی نسبت دهد. تیلیش به شاگردان خود میگفت: «شما زیاد از حدّ، ارسطویی هستنید»، گویا آنها را به خاطر نسنجیده بودن یا کوتهنظری سرزنش میکرد. به علاوه، فرض بر این است که فیلسوف وجودشناس بین فلسفه، دین و علم هیچ تفاوت ساختگی ایجاد نمیکند، به گونهای که هر آنچه موضوع تفکّر وجودشناختی به شمار میرود با معلّق پرستش دینی یکی است. کتاب کوچک تیلیش با نام دین کتاب مقدّس و جستوجوی واقعیّت نهایی۱۲ از چنان اهمیّتی برخوردار است که در برگیرنده روشنترین بیان درباره این اعتقاد میباشد. مثلا، او در آنجا نشان میدهد که وجودشناسی در نظر وی گوهر فلسفه است. در حالی که در کتاب الهیّات نظاممند۱۳ به تبدیل فلسفه به معرفتشناسی اعتراض کرده بود.
در این کتاب، بر یکی بودن فلسفه با وجودشناسی و اینکه فلسفه چیزی غیر از جستوجوی وجودشناختی از واقعیّت نهایی نیست، استدلال میکند. تیلیش میگوید:۱۴ وجودشناسی کلمهای است که او ترجیح میدهد؛ چون محور تمام فلسفه است و طبق اصطلاح ارسطو، «فلسفه اولی» است. در پرتو آنچه که در بالا درباره نقد برهان جهانشناختی کانت گفتیم، جالب است بدانیم که تیلیش در این بحث فلسفی، تا مقایسه پرسش بیتابانه کودک که «چرا فلان چیز چنین است؟ و چرا چنان نیست؟»، و توصیف بزرگ کانت از خدا که از خودش میپرسد «چرا من هستم؟» پیش میرود.۱۵ سپس میگوید: «انسان ذاتا فیلسوف است؛ چون ناگزیر، هستی مورد سؤال اوست.» تیلیش در اینجا در این کتاب و در متون دیگری غیر از الهیّات نظاممند اصرار دارد که پرداختن به الهیّات بدون فلسفه غیر ممکن است. این کمک بسیار مهم و بینهایت مفیدی است که تیلیش به الهیّات کرد، و نکته جالب درباره کار او این واقعیّت است که روش وی نیز در این زمینه، به همان اندازه مهم بود. او بسیار مایل بود نشان دهد که اشتباه یک الهیّات ضدّ فلسفه را نه باید به رسمیت شناخت و نه آن را فراموش کرد، و اینکه راههایی که یک الهیدان بعدتر برای فرار از فلسفه در پیش میگیرد، خودشان فلسفی هستند. این مطلبی نیست که ما در اینجا مورد بررسی قرار دهیم، بلکه نسبتا نکته بسیار متفاوت این است که: مفهوم «خدا»، به معنای دقیق کلمه، فلسفی است.
صرفالوجودی که «واقعیّت نهایی» پژوهش فلسفی است، خداست. تیلیش با چنین چشماندازی درباره الهیّات، بحث خود پیرامون مسئله خدا در کتاب الهیّات نظاممند را با توصیف و تحلیل چهار سطح از مفاهیم وجودشناختی آغاز میکند.۱۶ ابتدا ساختار بنیادی وجودشناختی است که مقصود وی از آن، ساختار وجود به عنوان رابطه عالم ـ معلوم است. و اشاره به این است که ما نه تنها جهان را به عنوان لازم ـ ملزوم نفس۱۷ میشناسیم، بلکه این ساختار نفس ـ جهان۱۸ را به عنوان پایه و اساس، و چیزی که، از نظر تجربه ما و نیز منطق، مقدّم بر همه ساختارهای دیگر است تلقّی میکنیم. سطح دوم، دستهبندی مفاهیمی است که در توصیف این ساختار بنیادی به کار میروند. از آنرو که آن ساختار بنیادی، رابطهای قطبی۱۹ است، این مفاهیم نیز روابطی قطبی خواهند بود که عبارتند از: تفرّد و کلّیّت،۲۰ پویایی و صورت،۲۱ آزادی و سرنوشت.۲۲
تیلیش میگوید: اینها مفاهیمی هستند که هستی را به عنوان «بخشی از جهان هستی» توصیف میکنند. به بیان قابل فهمتر برای فلسفه قرن بیستم باید گفت: چنین مفاهیمی هستی را به عنوان مقوّم جهان توصیف میکنند؛ مجموعهای از نمونه روابطی که مقوّمات جهان ما را بیان مینمایند. سطح سوم، ویژگیهای هستی است که شرایط وجود هستند. در اینجا تیلیش از مفهومی استفاده میکند که یکبار آن را افلاطونی معرفی کرده بود امّا احتمالا بیشتر وامدار شلینگ است: مفهوم قدرت.۲۳ هستی دارای قدرت موجود شدن است؛ و بنابراین، توجیه هستی باید تمیز میان هستی ذاتی و وجودی باشد. به نظر تیلیش تمام تاریخ وجودشناسی، ضرورت تمایز میان هستی ذاتی و وجودی را روشن میسازد.
تعیین رابطه آنها چیزی است که در تحلیل آزادی ظاهر میشود. این نیز یک مفهوم قطبی است و بنابراین، مفهوم سرنوشت را پیشفرض میگیرد؛ چون وجود را تنها میتوان نه بر حسب آزادی محض و صرف، بلکه بر اساس «آزادی در پیوند با تناهی» فهمید. از اینرو، در نظر تیلیش تحلیلی از هستی، نوعی نمایشنامه عقلی یا انتزاعی است، داستان گذار از هستی به وجود از طریق آزادی؛ و این همان داستان ارتباط تناهی با عدم تناهی همانند ارتباط تناهی با آزادی و سرنوشت است. سرانجام، تیلیش به پیروی از سنّت کانتی، مقولات را چهارمین سطح معرفی میکند و ضمنا نشان میدهد که استفاده او از این اصطلاح، همان کاربرد «مکاتب مابعد کانتی» است؛ هرچند گستردهتر از خود کانت است. چهار صورت اساسی اندیشه و هستی برای الهیّات مهمّند: زمان، مکان، علّیّت و جوهر. اینها مقولات تناهی هستند و آن تناهی که مسئله خدا را مطرح میکند.
یک مفهوم وجودشناختی دیگر را باید پیش از بررسی آموزه خدا، فیحدّ نفسه، یادآوری کنیم و آن مفهوم عدم هستی۲۴ است همانگونه که دیدهایم، وجودشناسی برای تیلیش یک کوشش اجتنابناپذیر است و به گفته او طرح مسئله عدم هستی را در برمیگیرد. او میگوید: این سؤال همانند سؤال از هستی همواره بخشی از وجودشناسی بوده و هست، هرچند کسی ممکن است تلاش کند این مسئله را به عنوان یک اشتباه منطقی یا وجودشناختی کنار بگذارد. او استدلال میکند تنها در صورتی که عدم هستی، معنای وجودشناختی داشته باشد، سلب منطقی معنادار است.
به علاوه، به عقیده او اگر در واقع چیزی جز هستی وجود نداشته باشد، برای ما غیرممکن است که جهانی را تصوّر کنیم. تیلیش این دو موضوع را ظاهرا یکی میداند و معتقد است که آنها در برابر منطق و مابعدالطبیعه جدید قرار دارند. این مفهوم عدم هستی، که وی به درستی آن را مشیر به یک رمز توصیف میکند، مفهومی است که ریشههای آن در فلسفه کهن و باستانی یونان قرار دارد. از دیدگاه تیلیش «نبوع زبان یونانی»، توانایی آن برای تمایز میان عدم هستی مطلق و نسبی است؛ چیزی که وی آن را غیر دیالکتیکی۲۵ و دیالکتیکی۲۶ مینامد.۲۷
مفهوم عدم۲۸ که دارای رابطهای دیالکتیکی با هستی است، عنصر مهمی در آموزه خدای تیلیش به حساب میآید. این مفهوم، نقش مهمی را در تلقّی او از جهانی که خدا میآفریند و نیز در واقع، در دیدگاه او از ماهیّت آفرینش، ایفا خواهد کرد. همچنین تیلیش دقیقا مفهوم خدا را همانند مفهومی میبیند که مستلزم این مفهوم از عدم هستی است. اگر خدا یگانه سرچشمه هر چیزی و تنها مبدأ خلّاقیّت زندگی است، پس بدین طریق انسان از تأیید هر اصل توجیهی دیگری سرباز زده است. تیلیش میپرسد: پس چگونه میتوان از سخن گفتن درباره خدا به عنوان اینکه یک نفی دیالکتیکی را در خود دارد دوری کرد؟ هستیای که با «عدم هستی محدودشده»، متناهی است، و متناهی چیزی است که میتوان از طریق مقولات آن را شناخت.
همچنین چیزی که ما از آن آگاهیم حالت اضطراب۲۹ است؛ مفهومی که رشتههای گوناگون قرن بیستم به اضافه فلسفه اگزیستانسیالیست، برای ما کشف کرد. فهم فلسفی یا الهیّاتی تناهی تنها از راه تمیز میان هستی ذاتی و وجودی میسّر است؛ آنچه که هستی ذاتا هست و آنچه که ما آن را به عنوان امر واقع میشناسیم. این پیشفرض هر تمایزی، نه تنها میان مطلوب و واقعی، بلکه میان حقیقی و غیرحقیقی، و خیر و شرّ است. اینکه چگونه این تمایز مطرح میشود، به اندازه این واقعیّت که مسئله امکان آن با اصطلاحات وجودشناختی مطرح میشود، اهمیّت ندارد؛ یعنی هرگونه تمایزی که مثلا میان خیر و شر بگذاریم، ظاهرا زمینه ان از جنس هستی ذاتی و وجودی است. تیلیش صراحتا میپذیرد به خاطر ابهامی که در هر دو اصطلاح وجود دارد، فهم این تمایز ساده نیست.
از زمان افلاطون به بعد این اصطلاحات به اندازه منطق، به ارزش، اشاره داشتند و تمایز نه تنها میان اینکه واقعیّت چیست و واقعیتی که هست، بلکه میان «خیر بنیادی هر چیزی که آفریده شده» و «جهان هبوط یافته» وجود داشت. در الهیّات مسیحی این تمایز به شکاف میان این خیر مخلوق اشیا و تغییر شکل وجود آنها باز میگردد و این خیر مخلوق، طبیعت ذاتی تمامی واقعیّت است. در رابطه با تاریخ فلسفه، تمایز الهیاتی به یک جریان حدّ وسط میان سنّت افلاطونی و ارسطویی هدایت میشود.
همانگونه که پیشتر دیدهایم، از دیدگاه تیلیش نگرش دینی پاسخ بشر به رمزی است که در جهان آشکار شده است. بنابراین، او بسیار مشتاق است تأکید کند که باور به خدا نباید با مباحثات قدیمی دراین باره که آیا و جود خدا قابل اثبات هست یا خیر، گره بخورد. در واقع، تیلیش تا آنجا پیش میرود که میگوید: اگر مفهوم وجود خدا را به پارادوکسی مسیحشناختی محدود میکردیم، برای الهیّات سودمند میبود؛ دیدگاهی که یادآور تفسیر کیرکگارد مبنی بر این که خدا هست و در مسیح (یعنی در زمان) وجود دارد است، و در واقع دیدگاهی است که قدمت آن به آگوستین (۳۵۴ـ۴۳۰) میرسد. اگر آموزه تیلیش درباره خدا با چشمانداز کاملا آگوستینی مورد توجه قرار میگرفت، مبحث معروف به الحاد وی کمتر بیهوده میشد. تیلیش درباره براهین سنّتی میگوید: تاریخ ملالآور و ناقص آنها را تنها میتوان با شناخت و تصدیق به اینکه مدافعان و مخالفان آنها درباره یک چیز بحث و استدلال نمیکردند توجیه نمود. «آنان بر سر موضوعات گوناگونی دعوا کردند که با اصلاحات واحدی بیان میشد.»۳۰ او میگوید: مخالفان به «شکل استدلالی» استدلالات یا دلایل، حمله میکردند، در حالی که مدافعان، »معنای ضمنی آنها را میپذیرفتند.»
باید گفت: این دیدگاه درباره تاریخ برهان خداشناسی بسیار سادهانگارانه است: یعنی مثلا مهملاتی از نقد گانیلو۳۱ یا قدّیس توماس آکویناس۳۲ درباره استدلال وجودشناختی قدّیس آنسلم۳۳ (۱۰۳۳ـ۱۱۰۹) را مطرح میسازد. تنها دوپهلویی تعبیرات مورد استفاده تیلیش به این مشاجره اعتبار خواهد بخشید. واقع مطلب این است که: تیلیش به این بحث تاریخی علاقهای ندارد، اما شاید بیشتر میخواسته بگوید که از امتیاز تاریخ بهره برده است. او تنها علاقهمند است تا آنچه را به عنوان معنای استدلالات میبیند روشن سازد و اشتباه ارتباط مفهوم خدا را به برهان و یا به مفهوم «وجود» نشان دهد. به نظر تیلیش هیچ راهی وجود ندارد تا بتوان وجود خدا را بدون روش تناقضآمیزی که با دیدگاه مسیحیّت درباره خدا به عنوان آفریدگار همه چیزها هماهنگی دارد تعریف نمود.
بیش از آنکه تصوّر وجود، ابزاری مهم یا ضروری برای الهیّات باشد، با خود مفهوم خدا به عنوان آفریننده، «سرچشمه خلّاق ماهیّت و وجود» در تناقض است. نکته اینجاست که وی به کاربرد واژه «وجود»، به عنوان اینکه بر واقعیّت برخی اشیای خاص دلالت میکند توجه دارد. بنابراین، فکر میکند که سخن در باب وجود خدا باید القا نماید که خدا، به حق، یک فقره اضافهتر در فهرست موجودات جهان است. در مقابل، الهیدانان قرون وسطی همانند قدّیس توماس (۱۲۲۵ـ۱۲۷۴) قایل بودند که وجود خدا، عین ماهیّت اوست و آنها حق داشتند تا از این شیوه راه و روشی را بسازند که با آن شخص از وجود در رابطه با خدا سخن بگوید.
ویژگی بارز تیلیش این است که پیچیدگی دیدگاه قدّیس توماس در این مطلب را نادیده میگیرد و به گونهای کاملا ساده و روان میگوید: حتی وقتی الهیدانان قرون وسطی درباره وجود خدا بحث میکردهاند، مقصودشان «وجود» نبوده است. او میگوید: مقصود آنها واقعیّت یا حقیقت تصوّر خدا بوده و به پرسش چیستانگونه یک شخص که آیا این [واقعیّت یا حقیقت تصوّر خدا] همان [وجود خدا] نیست، به سادگی جواب میداد که این [دو] خیلی [با هم] فرق دارند. به نظر تیلیش، برای تأکید بر اینکه خدا وجود دارد باید گفت: خدا چیزی یا کسی است که نمیتواند وجود داشته باشد. پس نادرستی این سخن که خدا وجود دارد، مانند آن است که گفته شود چیزی که ضرورتا حقیقت دارد، نباید چنین باشد، یا چیزی که ضرورتا وجود دارد نمیتواند وجود داشته باشد. اینکه هر یک از این سخنان ضدّ و نقیضند، به اندازه کافی روشن است، امّا آنچه که روشن نیست این است که کدامیک از این دو گفته مورد تأکید تیلیش است و در هر دو مورد برداشت او از «ضرورت» چیست.
شرح واقعی وی درباره اینآموزه از یک نوع ابهام آشکاری که اکنون ظاهر شد جلوگیری میکند؛ او القا میکند که مفهوم وجود غیر کاربردی و نامناسب است؛ زیرا خدا «ورای ماهیّت و وجود» است. خدا صرفالوجود۳۴ است، تأکید بر این مطلب، علاقه زیاد تیلیش را به رهیافت وجودشناختی در فلسفه و الهیّات نشان میدهد. نوشتهای که نه تنها از مهمترین، بلکه از گویاترین نوشتههای اوست، مقاله «دو نوع فلسفه دین»۳۵ میباشد.۳۶ تیلیش در آنجا روشن میسازد۳۷ که قدرت هستی، «مبنای۳۸ هر چیزی است که هستی دارد»، و اینکه شخص نمیتواند رهیافتی به هستی داشته باشد، مگر اینکه با مفهوم صرفالوجود به عنوان قدرت هستی آغاز کند.
در تحلیل فلسفی بعدی تیلیش از مفهوم خدا نباید فراموش کرد که در ورای این تحلیل، توصیف پدیدارشناختی مواجهه با امر قدسی، به عنوان چیزی که بینهایت مورد علاقه انسان است، میباشد. وقتی تیلیش در الهیّات نظاممند وارد بحث پدیدارشناسی۳۹ میشود، نه تنها نشان میدهد که بسیار آگاهانه درون سنّت تاریخی فلسفه دینی کار میکند، بلکه به طور خاصتر پایه و اساس اندیشه خود را سنّت الهیّات فلسفی مسیحی معرفی مینماید. این مبحث یک ضمیمه بسیار محقّقانه و دارای هدفِ به یک معنا بسیار ساده است. هدف او نشان دادن این است که چگونه مسائل فلسفی با مسائل دینی سازگار و هماهنگ است و به ویژه نشان دادن اینکه مفهوم خدا بیانی فلسفی از آگاهی مردم در حوزه امر قدسی است. بنابراین، تیلیش تصوّر خدا را دلبستگی غایی۴۰ میداند که «ترجمه انتزاعی» نخستین حکم است: «خدا یکی است و تو باید پروردگارت، خدایت را با همه قلبت و همه وجودت و تمام فکرت دوست بداری.»۴۱
جالب است که یکی از منابع این دیدگاه درباره طبیعت دین، کیرکگارد است؛ یعنی مخالف بزرگ هگل در تبدیل مسیحیّت به فلسفه. گرچه میتوان گفت: این مطلب، تنها میخواهد نشان دهد که چگونه تیلیش در اندیشه خود توانست تأثیرات بسیار متفاوت و گاه اساسا متضاد را پیوند دهد، اما این امر در واقع، نشانگر آن است که چگونه وی موضع الهیّاتیاش را چیزی بجز رویکرد تحوّلآفرینی همچون رویکرد هگل میدید.
دیدگاه تیلیش جدا از ارجاعاتی که به زندگی دینی ما به عنوان مواجهه وجودی با امر قدسی دارد، عبارت از این است که: راجع به تصوّر خدا تنها میتوان به عنوان هستی سخن گفت. خدا «صرفالوجود» یا «قدرت هستی است که با آن در مقابل عدم هستی میایستد»؛ به گفته تیلیش، هستی به معنای اخیر [قدرت هستی که با آن در مقابل عدم هستی میایستد]، اندیشهای است که قدمت آن به افلاطون میرسد. هر الهیّاتی که این یکسانانگاری۴۲ را انجام ندهد، سرانجام خدا را کمتر از خدا میسازد؛ چون «جنبههای متعالی او به صفات نازل تبدیل میشود.»۴۳ اگر خدا صرفالوجود نیست، در واقع، به اندازه خدایان یونان باستان که در قید سرنوشت بودند در قید و بندگی است؛ در حقیقت، پادشاهی که تنها یک پادشاه دست نشانده و مثل عروسک خیمه شب بازی است.
پس جدا از این ادعای وجودشناسانه، که خدا صرفالوجود است، هیچ بیان خداشناختی دیگری وجود ندارد که به معنای واقعی کلمه حقیقت داشته باشد. بنابراین، «صرفالوجود» و مترادف آن «قدرت هستی»، تعاریف خدا هستند و همه توصیفات خدا که الهیّات را میسازند، گزارههای رمزی میباشند. برای فهم این مطلب و به ویژه فهم اینکه این عقیده به هیچ روی یک موضع غیر عادی نیست باید دیدگاه خاص رمزگرایی تیلیش را دریابیم. اعم از اینکه ادعای تیلیش درست یا نادرست باشد، تأکید چند باره وی بر این مطلب که موضعش همان موضع قدّیس توماس است، اعتقاد راسخ او را به اینکه موضعش کاملا ارتدوکس است نشان میدهد. پیش از بررسی مقصود تیلیش از رمزگرایی، به این نکته نیز باید توجه کرد که وی دو استثنا برای قانونی که ما هم اکنون آن را آشکار ساختهایم، قایل میشود.
در مقدمه الهیّات نظاممند،۴۴ نظریه خود را مبنی بر اینکه تمامی زبان الهیاتی رمزی است مورد نقد قرار میدهد و میپذیرد همانگونه که هر زبان رمزی دیگری باید دارای یک تکیهگاه غیررمزی باشد، زبان ما درباره خدا نیز باید تکیهگاه غیررمزی داشته باشد. او میگوید: در واقع، گذشته از تعریف خدا به عنوان صرفالوجود، یک چنین حکم غیررمزی وجود دارد و آن اینکه هر سخن دیگری [درباره خدا] رمزی است. همانگونه که در جای دیگری نشان دادهام، این روش جدای از مشکل تیلیش کاربرد نخواهد داشت؛ زیرا او منطق توصیف را در نیافته است. دومین استثنا این است که کلماتی وجود دارند که ظاهرا طبق کاربرد آنها در الهیّات میتوانند تعریف شوند یا به عنوان اسم عمل کنند و بنابراین، رمزهای خاص باشند. اصطلاحاتی مانند «ابدیّت» و «مطلق» وجود دارد که ظاهرا مترادف صرفالوجود است.۴۵
ماهیّت رمزی زبان دینی و الهیّاتی، به گونهای کاملا اتفاقی، نخستین بار در شرح و تفسیر تیلیش از آموزه خود در باب وحی در جلد اوّل الهیّات نظاممند اشاره شده است. این اشاره تصادفی نشانگر آن است که چگونه تیلیش آشکارا این موضع را اتخاذ کرده است. تأکید بر رمزگرایی در زبان و بر ضرورت آن چیزی است که به فلسفه اولیّه تیلیش برمیگردد. او در کتاب نظام علوم۴۶ معتقد است که مفاهیم مورد استفاده در مابعدالطبیعه رمز هستند. رمز تأیید میکند و به گونه تناقضآمیزی به اصطلاح مطلق اعتراض مینماید. پس قبلا تیلیش با رمزگرایی به عنوان یک شکل و ترکیب خاصّی از مابعدالطبیعه، به معنای واقعی کلمه، و بنابراین، از یک نوع اندیشه که احساس میکرد الهیّات است روبهرو شده است. بدون شک تیلیش تحت تأثیر ارتباط متعارف به اصطلاحات رمزگرایی، در چند مقاله به فهم مناسبی از الهیّات به عنوان رمزگرایی نیز کمک کرد. بعدتر تا جایی پیش میرود که این نظریّه را به عنوان هسته مرکزی آموزه معرفتی خود توصیف و ادعا میکند که در این مورد با قدّیس توماس هم نظر بوده است.
مقصود او از رمز همان چیزی است که توماس از تمثیل اراده مینماید. این ادعای اخیر را چند نقّاد کاتولیک مورد ارزیابی قرار داده، تفاوتهای مهم میان تیلیش و قدّیس توماس را نشان دادهاند. بر خلاف این تفاوتها نکته بسیار گویایی درباره این ادعا وجود دارد که ارزشمند نیست. دقیقا همانگونه که قدّیس توماس علاقه چندانی به شرح و بسط نظریه خود درباره معنای تمثیلی نداشت، بلکه صرفا به تأکید بر معناداری زبان درباره خدا علاقهمند بود، برای تیلیش نیز هدف اولیّه آموزه رمزها دفاع از معناداری زبان دین و الهیّات است. در نتیجه، این چشمانداز ناشی از کار مابعدالطبیعی بسیار کلّی همراه با این علاقه ژرف الهیّاتی وی، در نظر بسیاری افراد بهترین واکنش در برابر تأثیر ویرانگر فلسفه جدید به نظر میرسید.
ما میتوانیم با مقایسه نقش نظریه رمزها در الهیّات تیلیش با نقش دیدگاه راجع به دین به عنوان احساس، در الهیّات شلایر ماخر آن را به نحو سودمندی مورد توجه قرار دهیم: این روشی برای قضاوت درباره شکّاکان و «تحقیرکنندگان سرخورده دین» در میان روشنفکران معاصر میباشد. تیلیش در مقدّمه خود بر جلد دوم الهیّات نظاممند و در پاسخ به نقّادان، دیدگاه خود درباره رمز دینی را شرح میدهد.
این بخشی از تجربه روزانه معمولی است که هنگام سخن گفتن از خدا از طریق تأیید یا ردّ معنای معمولی آن به کار میرود. رمز را باید با نشانه فرق گذاشت؛ زیرا هرچند همانند نشانه به چیزی ورای خود اشاره دارد، اما ارتباط آن با آن چیز یک ارتباط «درونی» است ـ رمز «در واقعیتی که رمزگذاری شده شریک است.»۴۷ به یک معنا، همه زبان یک نشانه است، اما زبان دینی تنها یک نشانه نیست، بلکه ذاتا رمزی است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست