یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

یک داستان کوتاه و چند داستان دیگر


یک داستان کوتاه و چند داستان دیگر

من هم مثل خیلی از آدمهای دیگه بیشتر وفتها در زمان گذشته سیر می کنم مثلا دوست دارم روی مبل لم بدهم و در آفتاب کم رمق پاییز به گذشته بروم خیال ببافم و هی خیال ببافم

من هم مثل خیلی از آدمهای دیگه بیشتر وفتها در زمان گذشته سیر می کنم . مثلا دوست دارم روی مبل لم بدهم و در آفتاب کم رمق پاییز به گذشته بروم خیال ببافم و هی خیال ببافم. سرگرمی جدیدم شده دیدن سریالهای قدیمی ( من انسان محافظه کاری همستم و اصلا قصد ندارم هیچ انتقادی از صدا و سیما داشته باشم ) شبکه آی فیلم رامی بینم و باز هم بادیدن سریال های خانه به دوش از خنده ریسه می روم و با دیدن سریال زیر تیغ از گریه به هق هق می افتم . چند روز پیش یک فیلم جدید توجه مراجلب کرد. اولش چون دیدم تکراری نیست و به نوعی ترک عادت می شود خواستم کانال را عوض کنم ولی چنان میخکوب صحنه ای از فیلم شدم که تا آخر فیلم نفس بریده آن را تماشا کردم . فیلم " یک داستان کوتاه و چند داستان دیگر" نمی دانم اولین ساخته کارگردان خوش ذوق این فیلم بود به هر حال من اطلاعی نداشتم ولی ای کاش از شبکه های دیگر هم پخش می شد.

یک ماجرای ساده را تصور کنید مثل همه اتفاقاتی که در زندگی هرکسی ممکن است رخ دهد.

۱- یک زوج جوان در تنگنای مالی برای افزایش ودیعه منزل از سوی صاحبخانه در فشار هستند . زن ویزیتور یک شرکت تبلیغاتی و همسر یک پیک موتوری است .

۲- یک زوج جوان دیگر در تنگنای مالی و عاطفی هستند زن بواسطه انتظارات بیش از حد پدر دیالیزی که از سوی پسرانش هیچ حمایتی نمی شود و همسر مکانیک به دلیل اینکه نمی داند چرا خرجش با دخلش نمی خواند و این فشار بقدری است که همسر باردار هم از طعنه هایش در امان نیست .

این دو خط کلی داستان هستند و حال بیایید به این سوی داستان :

همسر باردار, همسر پیکی , همسر مکانیک , آبدارچی , پدر دیالیزی , صاحب شرکت تبلیغاتی همه مثل بازیهای مارپیچ یک جا به هم می رسند .

تصور کنید خلاصه کردن این فیلم با این همه ماجرا چقدر کار دشواری است زیرا نمی توان از هیچ سکانسی گذشت بدون اینکه با دیگر سکانسها مرتبط نباشد . در این فیلم نه از صحنه های اضافی خبری هست و نه شخصیتهای غلو شده و پاستوریزه هر انسانی در جایگاه خودش است مثل تمام کسانی که ما هر روز می بینیم . نویسنده در بیان شخصیت هایش آنقدر تبحر و ظرافت از خود نشان داده که به هیچ قشر و شغلی توهین نمی شود و راه هرگونه سوء تعبیر و احتمالا دلگیری این شغل یا آن پیشه بسته می شود . بجای آنکه دیگران تخریب شوند و با انعکاس بی رحمی ها و بخشهای منفی زندگی به خوبان بها داده می شود قصه تلخ است اما بزرگنمایی وجه مثبت شخصیتهای انتخاب شده شیرین است . و آدمهای خوب خسته هستند چشمانی نمناک دارند و بی لبخند اما برتمام داستان سایه شان آن دیگری را می آزارد . مثلا متانت و شخصیت پاک ویزیتور چقدر بجا پیراسته شده است . بیننده با شکست تلخ مذاکره او برای عدم موفقیت در جذب طرح شرکت به تمام بیرحمی های کار و تجارت پی می برد بدون آنکه فرصتی به جملات کلیشه ای داده شود و شاید هم بعضی باخود بیندیشدن پس تکلیف این شعر چه می شود :

"هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد"

پیک همسر هم در همین حاشیه امن قرار دارد. مردی محکم با اعتقادات مردانه از جنس همان لوطی های گذشته های دور که نامردی و خیانت در مرامش نیست و اندرونی ( که اتفاقا دیگر اندرونی نیست ) را حیثت خود می داند و برایش تمام قد می جنگد حتی با آبدارچی دست به یقه می شود .شگفتا که این پولاد سخت در برابر معصومیت و پاکی همسرش چقدر لطیف است و از فرو ریختن اشکهایش در برابر کسی از جنس خودش واهمه ای ندارد .و در جایی دیگر کارگردان با صحنه حمل آینه ای تمام قد توسط موتور در خیابانهای پر افت و خیز شهر بر شخصیت مورد اطمینان و محکم مرد صحه می گذارد .

فیلم مالامال از صحنه های بکر و بدیع است درباره آن می توان ورقها نوشت چرا که تار و پودش از جنس خودمان است از جنس مردمانی مثل همه مردمان دیگر . اگر می خواهید ساعتی روبروی آینه زندگی بنشینید این فیلم را ببینید

پوران لک