سه شنبه, ۲۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 11 March, 2025
مجله ویستا

سفری با طعم پذیرفته شدن


سفری با طعم پذیرفته شدن

تا به حال بودن و نبودن را کنار هم یافته‌ای؟ شاید اگر آن روز تو هم آنجا بودی می‌دیدی که چقدر ساده می‌توان بودن و نبودن را کنار هم احساس کنی.
آن‌ها بودند، اما نه از جنس بودن و نبودند …

تا به حال بودن و نبودن را کنار هم یافته‌ای؟ شاید اگر آن روز تو هم آنجا بودی می‌دیدی که چقدر ساده می‌توان بودن و نبودن را کنار هم احساس کنی.

آن‌ها بودند، اما نه از جنس بودن و نبودند اما نه از جنس نبودنی که بشریت آن تعریف را از مرگ برایش دارد.

هنوز جواب سوال‌ها، اماها، اگرها و آیاهایم را نگرفته بودم که دلم دیگر تاب نیاورد، به هر زحمتی بود خودش را از میان نرده‌هایی که با گناهانم برایش ساخته بودم عبور داد و با دست و پایی شکسته و خسته می‌رفت تا به ابدیت برسد!

دلم را با دلی ناامید، با پنجره‌ای بسته، با اتاقی غبار گرفته و با چشمی‌که در آن لحظه در جو نبودن بود، بدرقه کردم.

دلم را در میان ذره ذره آن خاک رها کرده بودم... هرآنچه دلم در این چند سال در آن اتاق تاریک تحمل کرده بود را بازگفتم با شکی در دل که آیا می‌پذیرند یا می‌خواهند بشنوند؟

من دلم را آنجا و من دلم را با آن‌ها گذاشتم و گذشتم. اما ناگهان باز شدن پنجره دلم را احساس کردم. نگاهم به عدم و نبودن دوخته شد، صدایی را شنیدم که می‌گفت: ما تو را به غیرممکن‌ترین راه، به خواسته‌ات می‌رسانیم تا با قلبی مطمئن از پاک شدن پنجره دلت به این سفر بروی.

و من در آن لحظه با تمام وجودم طعم نبودن، پذیرفته شدن و شنیده شدن را چشیدم...