جمعه, ۱۵ تیر, ۱۴۰۳ / 5 July, 2024
مجله ویستا

خاطره آن شیرجه های بلند


خاطره آن شیرجه های بلند

در یک غروب پاییز بعد از کار روزانه وارد خانه شدم .در کنار سالن خانه گوشه آن بر پشتی تکیه زدم.در یک لحظه به گذشته دوری بازگشتم و خاطرات جوانی را مرور کردم. سال ۴۶ بود و این خاطره در …

در یک غروب پاییز بعد از کار روزانه وارد خانه شدم .در کنار سالن خانه گوشه آن بر پشتی تکیه زدم.در یک لحظه به گذشته دوری بازگشتم و خاطرات جوانی را مرور کردم. سال ۴۶ بود و این خاطره در من تداعی شد .هنگامی که در شیراز کوچک بود و من جوانی ۱۴ ساله بودم جویای نام و در دروازه بانی به شهرت رسیده بودم. آن روزها من را به نام« یوسف گربه» می شناختند و این هم به خاطر جسارت در شیرجه های بلندی بود که می زدم. در تیمی به نام

ایران نوین توپ می زدم. برای مسابقات به همه محله های مختلف می رفتیم .روزی به روستایی به نام پدونک رفتیم آن روزها از سر «پدونک» تا خود روستا زمین های کشاورزی بود و پدونک در آخر جاده خاکی و در گودی قرار داشت و زمین فوتبالی در کنار زمین های کشاورزی بود آن روز اهالی روستا که مرا به خوبی می شناختند برای دیدن فوتبال در کنار زمین جمع شده بودند از مرد و زن و کودک.

در میانه فوتبال فوروارد تیم «پدونک» روی یک توپ برگشتی گل وارد دروازه ما کرد و از خوشحالی چند دور، دور زمین دوید که باعث ده دقیقه وقفه در بازی شد من همان طور که بر روی زمین نشسته بودم این صحنه را تماشا می کردم و تلخی گلی را که خوردم از یاد بردم و صحنه زیبایی را که ایجاد شده بود تماشا می کردم آخر من آن روزها به این راحتی ها گل نمی خوردم آن روز ما بازی را با نتیجه سنگین بردیم ولی هنوز شیرینی آن لحظه را از خاطر نمی برم و این بود تنها گلی که از خوردنش ناراحت نبودم بلکه حتی یادش هم مرا خوشحال می کند.

یوسف شهر سبز- مرکز تیزهوشان ملاصدرا ناحیه ۳ شیراز