پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
رویاهای برباد رفته
فرشته توانگر نویسندهای جنوبی است که اولین کتابش در سال ۷۶ به چاپ رسیده است. وی بعد از آن چند کتاب دیگر به چاپ میرساند و سرانجام داستان بلند گرانیکا را در سال ۸۳ چاپ میکند. کانادا جای تو نیست جدیدترین کتاب اوست که در بهار ۹۱ آن را به چاپ رسانده است. این مجموعه شامل هشت داستان کوتاه است که از مضامینی مدرن و امروزی همچون شکست، تنهایی و یأس بهره گرفته است. عنصر پررنگ این مجموعه مرگ است که در همه داستانها جز داستان صاحبخانه حضور دارد. این عنصر گاه کلیت یک داستان: (جنگ من و بو) و گاه بخشی از آن را تحت تاثیر قرار میدهد: (صاحب مردهها و سوراخ). شخصیتهای داستانها همگی انسانهایی تنها، شکست خورده و ناامید هستند که نمونه نوعی انسانهای جامعهاند. داستانها معمولا قصه جذابی ندارند و نمایش زندگی روزمره و ملال آور هستند. داستانهای این مجموعه واقع گرا هستند که با تجربه زیسته خواننده همخوانند و خواننده با آنها همذات پنداری میکند. اتفاق خاصی در داستانها نمیافتد و ما در هر داستان با گوشههایی از زندگی زنی تنها، بیهدف، ناتوان از نظر مالی و همچنین ناتوان از نظر ایجاد ارتباط آشنا میشویم.
صاحب مردهها، سومین داستان این مجموعه است که با راوی اول شخص روایت میشود و راوی دختر دانشجویی است که برای تحصیل از شیراز به تهران آمده و در آپارتمانی در میدان فردوسی زندگی میکند. مادر راوی برای سرزدن به دخترش به تهران میآید. مادر دختر را دست و پاچلفتی میداند چون نتوانسته است در دانشگاه برای خودش شوهری پیدا کند. از طرفی مادر که بیشتر بستگانش را بر اثر جنگ در خرمشهر از دست داده است، مدام برای راوی از خاطراتش حرف میزند از اینکه هر شب آنها را در خواب میبیند و با آنها زندگی میکند: «مادرم میگفت آنها زنده اند؛ زندهاند چون قسمتی از وجود او هستند، آنها را با خودش این ور و آن ور میبرد و آنها در وجود او به زندگیشان ادامه میدهند.» همانطور که پیشتر اشاره شد در این داستان ساده اتفاق خاصی نمیافتد و ما با تنهایی عمیق راوی آشنا میشویم که در شهری غریب به تحصیلش ادامه میدهد و مادر راوی که به نوعی دیگر تنهاست؛ طوری که مردهها برایش حضوری پررنگ دارند و این حضور را در خوابهایش عینی میسازند.
داستان گربهها آخرین داستان این مجموعه است که کانون روایتش درونی است و روایت دختری است که سالها قبل از همسرش جدا شده چراکه شوهر بعد از ازدواج تصمیم به مهاجرت به سوئد میگیرد و همین امر باعث اختلاف و جدایی شان میشود. شوهر که در گذشته استاد تار بوده بعد از بازگشت از سوئد ماهی فروش شده و راوی بهطور اتفاقی او را میبیند و بعد از پرس و جو به مغازه او رفته و با هم حرف میزنند. شوهر راوی از پدرش میگوید که بیخبر آنها را ترک کرده و احتمالا مرده است و از دختری میگوید که قرار است به زودی با او ازدواج کند. راوی هم از گربههایش میگوید که مدام باید از این قصابی به آن قصابی برود تا برای غذایشان جگر سفید گاو تهیه کند. در این داستان هم شاهد تنهایی راوی هستیم. راوی در رابطه گذشتهاش شکست خورده و برای آیندهاش هدفی ندارد. راوی هنوز نتوانسته شریک خوبی برای زندگیاش پیدا کند و خلأ تنهاییاش را با گربههای خانگی پر میکند: «توی چهل و خردهای سالگی، با آن قیافه غلط انداز شبیه پدرهای خانواده، میخواست مثل جوانها از نو شروع کند... من چه؟ من باید از کجا شروع میکردم؟ چه داستان جذابی برای تعریف به این و آن داشتم: قصاب و گربه و جگر گاو...آخ...» از طرف دیگر فقر راوی هم به صورتی پررنگ در داستان مطرح شده است طوری که راوی وقتی میبیند از عهده تهیه غذای گربههایش برنمیآید آنها را در طبیعت رها میکند. در خوانشی دیگر میتوانیم به نوعی به فکر ایجاد تغییر در زندگیاش میافتد.
در آخر میتوان گفت در این مجموعه سفر کارکردی مهم دارد همچنان که از نام مجموعه پیداست (کانادا جای تو نیست) که لازم به ذکر است که این نام هیچ کدام از داستانهای مجموعه هم نیست و انگار نویسنده قصد داشته در این مجموعه به انتقاد از این امر بپردازد چراکه شخصیتها که گاه برای تحصیل از شهری به شهر دیگر یا برای تحقق رویاهایشان به کشوری دیگر سفر میکنند، در نهایت جز شکست و تنهایی با چیز دیگری روبه رو نمیشوند.شخصیتها همچون انسانهای مدرن همگی دچار ملال و روزمرگی هستند و انگیزهای ندارند و در نوعی سرگشتگی به سر میبرند. در اکثر داستانها به بنمایه مرگ اشاره شده است که البته اهمیت این بنمایه در هر داستان، متفاوت است. متن پشت جلد کتاب «کانادا جای تو نیست» شاید بتواند فضایی کلی از داستانهای این مجموعه را به مخاطب ارائه بدهد: «در پایتخت ایران، تهران در آپارتمانی با مادرم زندگی می کنم.بیست و نه سال دارم و تا به حال ازدواج نکرده ام. آپارتمان ما یکی از بی شمار آپارتمانهای تهران است.آپارتمان هایی که در شب حتی از پشت پرده ضخیم اتاقم هم می توانم وجودشان را حس کنم.روشنایی های محو پشت پرده در واقع چراغای آپارتمان های روبه رو هستند.با چشم بسته هم میتوانم در ذهن مجسمشان کنم. زمستان و تابستان آپارتمان ها شبها یکجورند. بی شباهت به قوطی کبریت نیستند، آدمهایی هم که توی آنها زندگی می کنند شبیه آدم نیستند.
سارا خاک زاد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست