جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سرک کشیدن به زوایای پنهان طلاق


سرک کشیدن به زوایای پنهان طلاق

پای حرف های دکتر بدری سادات بهرامی روان شناس و مشاور خانواده

وقتی صحبت از سختی کشیدن و زندگی پرفراز و نشیب به میان می‌آید هر کسی از نظر خودش داستان زندگی تلخ و پرزحمتی داشته است. برای هر کدام از ما مصایب و مشکلات‌مان بزرگ‌ترین مشکل دنیاست ولی با همه اینها وقتی داستان زندگی بچه‌هایی که بدون پدر یا مادر بزرگ شده‌ا‌ند و یا آنها که هرگز لذت زندگی در کانون گرم خانواده را نچشیده‌اند می‌شنویم، قبول داریم که قصه آنها تلخ‌تر است. کاش تلخی این سرانجام نامعلوم را می‌شد به طریقی به پدر و مادرانی چشاند که بدون فکر و به عنوان یک راه‌حل منطقی از یکدیگر جدا می‌شوند. اگر آنها تلخی این قصه را در کام خود می‌چشیدند هرگز دست و دل‌شان راضی نمی‌شد تا برگه‌های طلاق را به راحتی امضا کنند.

پیش از این در صفحات مختلف «سلامت»، کارشناسان به عواقب طلاق و مشکلات زوجین پس از طلاق زیاد پرداخته و گفته‌اند که فردای طلاق قرار نیست دنیا گلستان شود و یا فرش قرمز پهن کنند. بارها با کارشناسان مختلف گفتگو کردیم و علل شخصیتی و یا نداشتن مهارت‌هایی که منجر می‌شود زوجین به سوی طلاق سوق داده شوند، بررسی‌ کردیم اما هرگز در کنار کودکی که قربانی طلاق والدینش شده، قرار نگرفته‌ایم. امروز به داستانی در همین خصوص می‌پردازیم. البته دختران و پسران بی‌شماری هستند که قربانی این ندانم‌کاری والدین‌شان شده (و البته آمار آنها روزافزون است) و در کودکی مجبور شده‌اند نقش بزرگ‌ترها را ایفا کنند. شما تا به حال خودتان را جای آنها گذاشته‌اید؟ با «داستان یک زندگی» این هفته همراه‌ شوید و پای صحبت‌های دکتر بدری‌سادات بهرامی، روان‌شناس مشاور خانواده بنشینید. شاید همین حرف‌های ساده بتواند با اقدامی به موقع از جانب شما همراه شود و از گسسته شدن پیوند ازدواج‌تان و قربانی شدن فرزندان‌تان جلوگیری کند...

● داستان این هفته

آن قدر خسته‌ام که دلم می‌خواهد همین حالا بمیرم یا به خوابی عمیق فرو روم و وقتی بیدار می‌شوم ببینیم همه‌چیز به حال اولش برگشته و من هنوز یک دختر ۱۰ ساله هستم و پدرم صبح پس از صرف صبحانه از مادر تشکر کرده و به سر کار می‌رود و من هم آماده رفتن به مدرسه می‌شوم و خواهر و برادر کوچکم را می‌بوسم و از آنها خداحافظی می‌کنم. ظهر که برمی‌گردم بوی ناهار مستم ‌کند و رسیدن به خانه، همان پناهگاه امن، بزرگ‌ترین آرزوی من باشد. افسوس که نمی‌دانم این بلا چه‌طور بر سر ما نازل شد و چه طور آن توفان وحشی یا چه می‌دانم سیل غارتگر خانه‌مان را ویران کرد.

نمی‌دانم چرا پدر و مادرم راضی شدند من، یک شبه از دختری ۱۰، ۱۱ ساله تبدیل به مادر خانه شوم. نه تنها خودم طعم بی‌مادری را بچشم بلکه نقش مادر را برای خواهر و برادرم بازی کنم و حتی مادری برای پدرم نیز بشوم. هرگز یادم نمی‌آید دوره نوجوانی‌ام چگونه سپری شد. نمی‌دانم کی به جوانی رسیدم، آنچه به یادم می‌آورم حسرت نداشته‌ها است. حتی حالا که مادر یک دختر بچه هستم از شدت خستگی توان ادامه مسیر زندگی را ندارم. همسرم خوب است و خانواده فهمیده‌ای دارد. او هم از این حس خستگی و درماندگی من ناراحت است اما آیا می‌توانم آن دوران تلخ را از ذهنم پاک کنم؟ آسیبی که به من وارد شده را نمی‌شناسم، چه طور توقع داشته باشم که در برابر آن مقاوم بمانم. دایما در ذهنم شرایط خود را با دخترم مقایسه می‌کنم و خیلی دلم برای خودم می‌سوزد. داستان زندگی تلخ ما شاید تلنگری باشد برای آنهایی که همین حالا در لبه پرتگاه طلاق ایستاده‌اند و نمی‌دانند تنها قربانیان این فاجعه فرزندان آنها هستند.آیا کارشناسان شما برای بهبود روحیه من راه‌حلی دارند؟

مریم از کرج

● در مطب مشاور

هما‌ن‌طور که در این قصه تلخ دیدیم و در مورد بسیاری از بچه‌هایی که قربانی طلاق والدین می‌شوند نیز موارد مشابهی را به وضوح می‌توان دید، در حاشیه طلاق اتفاقات خیلی بدی می‌افتد و مهم‌ترین قربانیان طلاق، بچه‌ها هستند. یکی از هزاران اتفاق تلخ همین است که نقش پدر یا مادر بین بچه‌ها تقسیم می‌شود و معمولا فرزند بزرگ‌تر نقش مادر یا پدر را به اجبار عهده‌دار می‌شود. اگر بچه‌ها با مادر زندگی کنند پسرخانواده برای خواهر و برادرش نقش پدری را عهده‌دار می‌شود و مسوولیت اموری چون خرید، نظارت هنگام مدرسه رفتن و در یک کلام حمایت مادر و خواهر در برابر آسیب‌های بیرونی اجتماع بر عهده آن پسر می‌افتد. گاهی حتی آن پسر ۱۴ ساله، از خواهر خود نیز کمی کوچک‌تر است اما نقش یا «کودک‌والد» را ایفا می‌کند. در این داستان هم دختر یازده‌ ساله عهده‌دار نقش مادری شده است و از پخت و پز و نظارت بر درس خواهر و برادرش و تربیت ‌آنها گرفته تا ایفای نقش مادری برای پدر خود را عهده‌دار شده است.

متاسفانه اغلب با گذشت زمان و روی روال افتادن امور خانه فراموش می‌شود که این دختر یازده ساله خودش هنوز بچه است و نیازمند حمایت و رسیدگی، برای همین است که مراقبت از وضعیت روحی روانی، عاطفی و حتی بیماری پدر بر شانه‌های کوچک او می‌افتد و او زیر بار این مسوولیت سنگین و فشار به بلوغ زودرس عقلی اجتماعی و عاطفی می‌رسد. پدرانی را می‌بینیم که بسیار حق به جانب و فریاد زنان به محض ورودشان به خانه طلب چای و غذا می‌کنند و سراغ پیراهن اتو شده‌شان را می‌گیرند، از دختری که خود در سن نوجوانی است و نیاز دارد مادری در کنارش باشد. نیاز دارد ریخت و پاش‌ها، سبک‌سری‌ها و شیطنت‌های این دوره‌اش را مادر و پدر جمع و جور کنند و حال آنکه او نه تنها باید با این کارها خداحافظی کند، بلکه باید با احساس مسوولیت و عزمی جدی همه امور خانه و کلیه سفارشات و نیازهای خواهر و برادر خود را انجام دهد. آن پسر نوجوان ۱۵ ساله که در این سن باید نقش مرد چهل ساله را که پدر خانواده است بازی کند، بدون تجربه نوجوانی از این دوره پرش می‌کند. او به جای دغدغه‌های دوران نوجوانی، خود را به مادر و مشکلات او مشغول می‌کند و چه از نظر اقتصادی و چه دیگر مشکلات وسایل زندگی که مخصوص بزرگ‌ترهاست درگیری فکری دارد که هرگز همسن‌و سالانش به دنیای او راهی ندارند. از آنجا که طی هر از رشد در شکل‌گیری ساختار شخصیتی ما نقش دارد قطعا عدم تجربه این مرحله مشکلاتی را برای او خواهد داشت. این زود بزرگ شدن یا زود وارد دنیای بزرگ‌ترها شدن و قبول مسوولیت‌های آنان و فشارهایی که تحملش خارج از توان بچه‌هاست حس خستگی و حس قربانی شدن را به آنها می‌دهد.

● بزرگ شدن به چه قیمتی

شاید خیلی از کسانی که به عنوان ناظر و شخص سوم به زندگی این بچه‌ها می‌نگرند و مثلا داستان زندگی مریم را می‌شنوند (البته درصد کمی از بچه‌هایی که والدینشان از هم جدا شدند بر این باورند) معتقد باشند اتفاقی که افتاده یعنی پذیرش اجباری چنین مسوولیت‌هایی موجب می‌شود این بچه‌ها از همسن‌ و سالان خود عاقلانه‌تر فکر کنند و رفتارهایی داشته باشند که متناسب با سن آنها نیست و بسیار پخته‌تر و سنجیده‌ عمل کنند، و این اتفاق، خیلی هم ناخوشایند نیست. این گروه می‌گویند کسب مهارت‌هایی که آنها زیر بار این فشار به دست آوردند در زندگی‌شان موجب می‌شود مثلا دختر تازه‌عروس یا یک تازه مادر ناشیانه با موقعیت‌های موجود برخورد نکند. حالا هم که بزرگ شدند و همه چیز حل شده است. پس نباید بی‌جهت نگران آنها شد.

اما واقعیت این است که چون این دختر در سن خیلی پایین پذیرای این مسوولیت‌ها شده و با اینکه در تنگنای مشکلات یادگرفته چه طور بچه بزرگ کند، حالا که مهارت لازم را دارد تا فرزند خود را بزرگ کند، حوصله کافی را ندارد. اغلب این بزرگسالان در توصیف خود می‌گویند: «خسته‌ایم دیگه خسته شدیم» احساس قربانی شدن و بروز علایمی شبیه افسردگی در روابط این افراد و زندگی آنها دیده می‌شود. شاید آن پسر ۱۵ ساله که مجبور شده نقش مرد چهل ساله و پدر را ایفامی‌کند در سن ۲۱ سالگی تدبیر و تجربه و مسوولیت‌پذیری یک فرد سی ساله را داشته باشد اما این بزرگ شدن و کسب مهارت‌های خاصی که هرگز هم‌سن و سالانش نداشته‌اند را به چه قیمتی به دست آورده است؟ او در عوض کسب این نقاطی که گاه مثبت تلقی می‌شود و البته واقعا هم مهارت‌های کلیدی و کاربردی هستند که هر کسی در زندگی نیازمند آنهاست، چه هزینه‌ای پرداخته است؟ این آسیبی نیست که بتوان به راحتی از کنار آن گذشت و گفت: «حالا که بزرگ شده و مهم نیست کودکی یا نوجوانی کرده است یا خیر. اتفاقا انسان کامل و سالم، کسی است که همه مراحل رشدش را به طور طبیعی طی کند و با قدم زدن در هر دوره رشد و کسب مهارت‌ها، به مرور در اصطلاح به پختگی و تکامل برسد. این پرش و عدم تجربه دوره نوجوانی، آسیب‌های فراوان دارد، مثلا یک مورد‌ آن وقتی دختر مریم خانم به ده، یازده سالگی می‌رسد، او نمی‌تواند به عنوان مادر حس دخترش را درک کند، حتما من و شما وقتی با رفتار خاصی که از فرزندمان سر می‌زند مواجه می‌شویم در مقایسه او با خودمان در همان سن، شرایط ویژه فرزندمان را بهتر درک کرده و سختگیری‌های آنچنانی نخواهیم دشت اما مریم خانم چه تجربه‌ای از آن روزها به یاد می‌آورد؟!

اگر کمی انصاف به خرج دهیم می‌بینیم این زود عاقل شدن و بزرگ شدن را بسیار گران به‌دست آورده است.

● حالا چه باید کرد

تا اینجا به بررسی جزییات مشکل بچه‌هایی که قربانی طلاق شده‌اند پرداختیم ولی به جاست که برای این گروه خاص که امکان دارد هم‌اکنون مانند مریم خانم صاحب‌ خانواده و فرزند باشند راه‌حلی ارایه دهیم تا از حس قربانی بودن رها شوند و زندگی بهتری را برای خود و خانواده رقم بزنند.

در درجه اول، شما باید بپذیرید در این سرنوشت و تقدیر دخل و تصرفی نداشته‌اید. معمولا وقتی ما بپذیریم در یک تقدیر خاص قرار داریم (مثلا ایرانی بودن، متولد شدن در یک روستای دورافتاده و یا برعکس در یک کشور بسیار مترقی) باید در این اندیشه باشیم که آن تقدیر خاص چه فوایدی برای ما در پی داشته است. با این تغییر نگرش منفی و برجسته‌تر کردن دستاوردهای مثبت حاصل از این تقدیر می‌توانیم روند زندگی‌مان را تغییر دهیم. مریم خانم و افراد مشابه ایشان باید بدانند هرگز با این تغییر زاویه دید، انگشت اتهام و گناهی که متوجه والدینشان است برداشته نمی‌شوند اما این فایده را دارد که با این نگرش و خوش‌بینی خودتان را از درماندگی رها می‌کنید.

دوم اینکه شما به هر حال، هر چند به قیمتی گزاف، مهارت‌های خاصی را دارید که در گروه همسالان‌تان کمتر دیده می‌شود و می‌تواند موجبات ترقی و پیشرفت شما را در همه زمینه‌های اجتماعی و خانوادگی و تربیت فرزند و مدیریت و کنترل خانواده فراهم کند، پس باید از این توانایی خود بهره بگیرید.

سوم این‌که مریم جان! خواهر و برادر شما نسبت به شما احساس خاصی دارند و اینکه شما جوانی‌تان را به پایشان ریختید در عورض حرف شما حکم ولایتی برای آنها دارید. در نظر بگیرید در دوره زمانه‌‌ای که خیلی از خواهر و برادرها احترام هم را ندارند، حکم ولی بودن و احترام مادرانه خالی از ارزش و لذت نیست. این دارایی‌هایت را خوب ببین و از داشتن آنها لذت ببر و اگر داشته‌های دیگران را می‌بینی که تو از آن بی‌بهره‌ای حتما نداشته‌های‌شان را هم ببین.

● والدین باید چکار کنند

آیا والدین پس از اینکه طلاق گرفتند و چنین سرنوشتی رابرای بچه‌ها رقم زدند می‌توانند با اقداماتی درصدد جبران این حالت برآیند؟ مثلا آیا آن پدر یا مادر (در داستان امروز) می‌تواند به پسر یا دخترش بگوید نیازی به احساس مسوولیت او نیست و دلش نمی‌خواهد او نگران مشکلات خانواده باشد؟ شاید این سوالات و نمونه‌های مشابهی از این موارد در ذهن شما بیاید اما متاسفانه پاسخ ما این است که جبران کردن امکان‌پذیر نیست، اگر شما از فرزند بزرگ‌ترتان بخواهید دخالتی در مشکلات و دغدغه‌ها نکند، باز هم به او آسیب زده‌اید چرا که عزت‌نفس او را مخدوش کرده‌اید. او در این صورت هم در اینکه چرا جدی گرفته نمی‌شود ودر خانواده مهره‌ای مهم محسوب نمی‌شود از لحاظ روانی آسیب می‌بیند. گذشته از این باید بدانید خانواده یک سیستم تمام عیار است. اگر یکی از عناصر سیستم حذف شود و سیستم دچار عدم تعادل شود، بر اساس اصل حیاتی سیستم، دیگر عناصر جای عنصر مفقوده را پر می‌کنند تا سیستم دوباره به تعادل برسد. پس می‌بینید هرگونه عمل کنید نمی‌توانید آسیب ناشی از طلاق و حذف عمدی یکی از عناصر این سیستم خانواده را به صفر برسانید. طلاق آسیب‌های دیدنی و نادیدنی فراوانی روی بچه‌ها دارد و نسل بعدی آنها را متاثر می‌کند، پس لطفا به دلیل این آسیب‌های غیرقابل جبران، قبل از طلاق صددرصد مطمئن شوید که مشکل شما غیرقابل حل است. اگر راه‌حلی برای مشکلات‌تان وجود دارد هرگز به طلاق فکر نکنید.