سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
شبه مدرن گرایی در رفتار مقامات پهلوی
پرسش از چگونگی تغییرات، امری مهم و چالشی نظری و عملی است که طی چند قرن اخیر، کشورهای جهان با آن روبهرو گشتهاند. تنوع پاسخهای مطروحه و قدرت و عالمان و مجریان الگوهای پیشنهادی، جلوهها و صورتهای متفاوتی را در این خصوص محقق ساخته که هر یک در نوع خود تجربهای منحصر به فرد از تغییرات سیاسی و اجتماعی در دوران مدرن تلقی میشوند. تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی نیز از جمله این تجارب محسوب میشود که با فراز و نشیب فراوان نهایتا به انقلاب اسلامی ختم گردید. واقعیت اجرای برنامههای گوناگون برای ایجاد تغییرات اجتماعی، از یکسو، و رخداد انقلاب اسلامی، از سوی دیگر، این پرسش را مطرح میسازد که مخالفتها و اعتراضات انقلابی از کدام عوامل ناشی شدهاند. در این مقاله، پاسخ سوال یاد شده براساس شبهمدرنگرا بودن رژیم پهلوی پردازش و بیان شده است.
شاید در میان پدیدههای اجتماعی ــ سیاسی، «انقلاب» دقیقترین و پیچیدهترین پدیدهای است که توجه عالمان و اندیشمندان این عرصه را به خود مشغول کرده است. «انقلاب» بسان کلاف درهمتنیدهای است که پیدا کردن سر نخ آن، به منظور درک ماهیت و منشأ آن، نیازمند تاملات نظری در چگونگی پیدایش و اتفاق افتادن و همچنین پیامدها و علل و عوامل استمرار و پایایی آن است. در یک دستهبندی کلی انقلابها را به انقلاب سیاسی و اجتماعی تقسیم میکنند. در انقلاب سیاسی، بیشتر نوع نظام سیاسی تغییر میکند. در این انقلابها هدف نیروهای انقلابی گاه فقط تغییر حاکمان است و گاه تغییر میزان قدرت نهادها یا مقامات در حکومت، اما در انقلابهای اجتماعی افزون بر تغییر حکومت، در ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه نیز تغییرات اساسی روی میدهد. گفتنی است حتی در انقلاب سیاسی نیز میزانی از تغییرات در ساختهای یادشده رخ میدهد. بنابراین در انقلابهای اجتماعی، انقلاب با پیروزی بر حکومت پایان نمییابد، بلکه در این اوضاع دغدغه نیروهای انقلابی تحقق آرمانهای انقلابی خویش است. اجرای این آرمانها و تغییرات مستلزم امکانات مختلف و فراهم بودن شرایط مساعد داخلی و بینالمللی است و از همین رو رسیدن به اهداف انقلابی به زمان نسبتا طولانی نیاز دارد.
پیروزی انقلاب باعث میشود تغییرات اساسی در جهتگیری استقلال از قدرتهای خارجی مسلط روی دهد. آنچه در این نوشتار بدان اشاره شده بررسی یکی از عواملی است که در شکلگیری انقلاب اسلامی ایران موثر بوده و سبب تغییر ساختار اجتماعی و شکاف اجتماعی گردیده است. این عامل، نوگرایی رژیم پهلوی بر مبنای الگوی غربی بیتوجه به زیرساختهای جامعه است که تعارضات و اعتراضهایی را سبب شد؛ چرا که برپا کردن جامعهای شبه جوامع غربی، که اصطلاحا به آن فرنگمآبی گفته میشود، روح حاکم بر تجدد عصر پهلوی بود؛ با این هدف که ضمن تجددگرایی و تضعیف ارزشهای دینی در کارکردی غیرتعاملی، به واسطه قدرت استبدادی موقعیتی را در سلسله مراتب هویتی ایران اشغال کند. این امر، بخشی از برنامههای نوسازی فرهنگی آن دوران محسوب میشود. رژیم سابق برای دستیابی به این هدف دو ابزار را به کار گرفت: نخست، تغییر صورت زندگی براساس روش و سبک اروپایی و دوم، تجدید نظام حقوقی و دانش فنی برگرفته از غرب. این هویتسازی به شکلی افراطی به اجرا درآمد که خود سبب گردید ترکیب نظام فرهنگی برهم خورد و در درازمدت به واسطه عوامل دیگر، سقوط دولت پهلوی را باعث گردید.
بنابراین، مباحث و موضوعات مربوط به جریان غربگرایی از جمله مباحث مهم و ارزشمند تاریخ کشور ماست. تاریخ معاصر بعد از جنگهای ایران و روس تا به امروز به گونهای تحتتاثیر این جریان میباشد. آگاهی نسبت به بحث تجدد و ترقی و نوسازی، ارکان اندیشه اصلاحات، تحولات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، استبداد و مردمسالاری، سیاست و حکومت و رشد و توسعه در دوره قاجار و پهلوی و دهها مساله دیگر تاریخ دوران معاصر کشور ما، به نحوی با فراز و نشیبهای این جریان توأم است.
نسل جوان ایران در عصر انقلاب اسلامی برای شناخت پیشینه تاریخی خود به بازشناسی دقیق این جریان نیاز دارد. توسعه و عقبماندگی، استبداد و آزادی و سایر مقولاتی که امروزه به نحوی اذهان مراکز علمی، سیاسی و فرهنگی جامعه را به خود مشغول کرده است وقتی درک میگردد که معرفت دقیقی نسبت به سیر تحول این افکار و اندیشهها داشته باشیم. جریان نوگرایی و غربگرایی را به دورههای مشخص میتوان تقسیم کرد که در این نوشتار به برهه پهلوی دوم و آن هم به جریان شبهمدرن و غربگرایی در دربار توجه شده است.
● غرب مدرن (مدرنتیه)
مدرنیته از اواخر قرون چهاردهم و پانزدهم میلادی در تاریخ تمدن غربی ظاهر گردیده است. این پدیده در تحولات فکری، تاریخی و اجتماعی گسترده مجموعه غرب ریشه دارد. درواقع ظهور متافیزیک مبتنی بر عقل جزئی در طالس و پس از او در آرای پارمیندس و به ویژه آنکساگوراس به معنای عبور از ساحت اندیشه «میتولوژیک اسطورهای» در یونان باستان بود و این امر در جهان باستان اتفاقی بدیع به شمار میرفت؛ چراکه این متافیزیک متکی بر عقل جزئی منقطع از وحی و بنیاداندیش یونانی، در نزد سقراط و به خصوص ارسطو، هیات یک دستگاه فلسفی منسجم را پیدا کرد که در فلسفه ارسطو و در نهایت اپیکوریان و به ویژه «رواقیون» به مرحله نهایی و حتی بحران خود وارد گردید. اما در جهان باستانی غرب، تفکر افلوطین بیش از هر متفکر دیگر، تجسم عرفان و تلاش به منظور انتقال از متافیزیک یونانی و فلسفه یونانی ــ رومی به «متافیزیک آمیخته با شریعت قرون وسطایی ــ مسیحی» است. بنابراین قرون وسطی دومین دوره حیات تاریخ غربی است. پس از آن با ظهور رنسانس و به ویژه از قرون چهاردهم و پانزدهم میلادی، تاریخ قرون وسطی نیز به پایان رسید و عهد مدرن آغاز گردید. مدرنیته از زمان پیداییاش در اواخر قرن چهاردهم تا امروز در حدود پانصد سال عمر دارد. غرب مدرن و به ویژه از نیمه قرن هیجدهم به بعد، تدریجا بر نقاط مختلف زمین و اقوام غیر غربی سیطره یافت. در پی این سیطره مدرنیته به شیوه غربی هویت اسطورهای و دینی اقوام غیرغربی را تحت تاثیر خود قرار داد و این اقوام و ملل با رسوخ فرهنگ غربی به وضع تاریخی «مدرن» یا «شبهمدرن» مبتلا گردیدند؛ درواقع مدرنیته این ملل حاصل سیر غربزدگی است.
● الگوی غربی نوگرایی
ادبیات نوگرایی و مطالعات مربوط به توسعه، از آغاز براساس دیدگاهی شکل گرفت که نوگرایی را در مفهومی عام با خردگرایی جوامع غربی مترادف میساخت که ایجاد سازمانهای نوین اجتماعی برای قرار گرفتن به جای سازمانهای سنتی، صنعتی کردن اقتصاد، سکولاریسم و ایجاد دولت ــ ملت در جوامع کوچک و بزرگ از الزامات آن به شمار میآمد. سیر نوگرایی، آنگونه که از سال ۱۷۵۰ تا حدود سال ۱۹۱۷ در اروپا و امریکای شمالی طی شد، گواهی بر یک الگوی کلاسیک غالب بود که بر رشد اقتصادی، به عنوان شاخصه جامعه نوین صنعتی، تاکید داشت و از مفهوم فراگیر رشد در ابعاد مختلف اجتماعی غافل مانده بود. این الگو، که به نظریههای ارتودوکسی نوگرایی (orthodox theories of modernization) مشهور میباشد، بر افول سنتگرایی متمرکز است و از جامعه سنتی انتظار دارد برای دستیابی به شاخصههای جامعه مدرن که در جوامع صنعتی غربی وجود دارد تلاش کند.
این دیدگاه، از گذشتههای دور تاکنون، حرکت از کهنه به نو و از سنتگرایی به نوگرایی بر مبنای ارزشها و نهادهای اجتماعی غربی، بهویژه امریکا، را سرلوحه برنامههای خود قرار داده است: «ما از واژههای نوگرایی یا توسعه برای اشاره به روند همهجانبه تغییرات اجتماعی، اقتصادی، فکری، سیاسی، فرهنگی که با گذار جوامع از فقر، روستانشینی و کشاورزی به شرایط وفور، شهرنشینی و صنعتی همراه است، استفاده میکنیم.»[۱] در این نگرش الگوهای گوناگونی مطرح میشود که عمدتا مبتنی بر نظریه ماکس وبر درباره تغییرات اجتماعی و اقتصادی است و در آثار محققانی چون دانیل لرنر (Daniel Lerner)، اورت ای. هیگن (Evertt. E. Hagen)، دیوید مک کللند (David. L. Mcclelland)، والتر دبلیو روستو (Walter. W. Rosto) و دیگران در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ مطرح شدهاند. این نگرش با الگوهای لیبرالی سرمایهداری که بر مفهوم نوگرایی و نظامهای غربی اقتصاد سرمایهداری مبتنی هستند مطابقت دارد. این الگوها، از جنبه فلسفی و سیاسی، از تفکرات لیبرالی افرادی چون جان لاک (John Lock)، توماس هابز (Thomus Hobbes)، آدام اسمیت (Adam Smith) و ژان ژاک روسو (Jan Jacque Rousseau) نشأت گرفته است که در قرن هفدهم مطرح شد و سرانجام پس از رشد آن در قرون بعد، در قرن بیستم به بسیاری از نقاط دنیا سرایت کرد. بسیاری مصرانه به دنبال القای این نظریه در بین دولتمردان غربی، از سویی، و دولتهای در حال توسعه و مردم آن، از سوی دیگر، میباشند. در این الگو، نقش ارتباطات «انتقال فناوری از کشورهای توسعهیافته صنعتی، همچنین دامن زدن به نیاز برای دگرگونی از طریق ایجاد فضای نوگرایی در میان ملل کمترتوسعهیافته و کمترصنعتی» تعریف شده است. در این دیدگاه، به ارتباط سنتی توجه نشده است در بحث صنعت نیز منافع شخصی اقتصادی مصرفکننده را با محاسبه ویژگیهای (هزینه) تقاضا، موقعیت و رشد فناوری و خدمات تعیین میکند. این دسته از نظریهها بر نقش نخبگان اقتصادی در نوگرایی تاکید میکنند و به عامل اطلاعات و نوآوری توجه ویژهای مبذول مینمایند.
به طور کلی برای غربگرایی و نوسازی در ایران، چند دوره را میتوان در نظر گرفت:
۱) در جنگهای ایران و روس، که اولین تماس با غرب به حالت ذلیلگونه انجام شد، این افراد را در تماس با غرب میشناسیم:
میرزاعسگرخان افشار ارومی، نماینده ایران در فرانسه بعد از «فینکناشتاین» که یکی از، فراماسونرهای ایران هم بوده است، و میرزا ابوالحسنخان ایلچی ــ وزیرخارجه ایران ــ که در قرارداد ترکمنچای هم حضور داشت. او نیز بیتردید از جمله رجال خائن ایران بود؛ ۲ــ از انعقاد قرارداد ترکمنچای ــ حدود ۱۲۴۳.ق ــ تا هفتاد سال بعد از آن، دوره دوم روشنفکری و غربزدگی است؛ ۳ــ دوره سوم از مشروطه ــ یعنی از ۱۳۰۹ تا ۱۳۲۴.ق ــ تا زمان سقوط رضاخان است که نزدیک به بیست الی سی سال را در بر میگیرد.
پس از این سه دوره، به ویژه در بحبوحه ملی شدن صنعت نفت روشنفکری و غربگرایی در ایران، به دلیل این تحولات، نشاط خاصی داشت و در صحنههای اجتماعی و سیاسی فعال بود. از زمان ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و از پیروزی انقلاب اسلامی تا زمان حاضر را هم میتوان دو دوره دیگر از سیر روشنفکری و غربزدگی در ایران به شمار آورد.
● دولت شبهمدرن پهلوی
پروژه نوسازی دولت پهلوی از زمان رضاشاه آغاز گشت و آرایش هویت اجتماعی جدید در بُعد فرهنگی بر سه محور ناسیونالیسم، باستانگرایی و تجددگرایی شکل گرفت. این تجددگرایی در مقابله با ارزشهای دینی و به شکل کاملا ظاهری و سمبلیک بود و به دلیل ریشهدار بودن تفکر دینی و مبانی ارزشی حاکم بر جامعه ایرانی، تظاهر به غربیگری از جمله کشف حجاب، ایجاد نظامهای جدید برای مقابله با سنتهای جامعه، ترویج ناسیونالیسم و تاکید بر یکتایی نژاد آریایی و... نتوانست در نظام اجتماعی توفیقی به دست آورد. از سوی دیگر به دلیل تدوین نشدن الگوی تمامعیار و همچنین به دلیل بیبهرگی دولت شبهمدرن پهلوی از انسجام و تناسب درونی، این دولت نتوانست جایگاهی در بین نیروهای اجتماعی و مذهبی داشته باشد، ولی با استفاده از قوه قهریه و جو استبدادی حاکم بر این دوران، به تحمیل بعضی از رفتارهای شبهمدرن غربی اقدام نمود. مروری بر سخنرانیها و تبلیغات رسمی و نهادی نشان میدهد که آنها تماما بر گسترش سبک زندگی غربی به عنوان تنها سبک زندگی مطلوب تاکید میکردند. بنابراین رواج شهرنشینی و مهاجرت یکسویه از روستا به شهر، «خوار شمردن میراث مذهبی، بازگشت به ایران قبل از اسلام در عین حال شیفتگی به ظواهر تمدن غربی، حیات «ایران نو» تحت لوای استبداد پهلوی را به صورت شکلکی تناقضآمیز درآورده بود.»[۲]
میتوان گفت احساس حقارت در برابر پیشرفتهای تمدن غربی و دغدغه رفع عقبماندگی ایران از جمله مباحث مهمی بود که به دنبال تاثیر امواج مدرنیته بر ایران از دوره قاجار شروع شده بود.[۳] به همین دلیل تقلید از مظاهر غرب با استفاده از بخشنامهها و دستورالعملها برای ادارات و سازمانهای دولتی و غیردولتی به شکل فزایندهای افزایش یافت. به دنبال این اقدامات سعی میشد شهرها را به شکل و سبک غرب درآوردند و اصطلاحات غربی را به جای اصطلاحات سنتی و مذهبی مدنظر قرار دهند. اما آنچه ذکرکردنی است این نکته است که غربگرایی در این دوره بیشتر متکی بر احساسات بود تا عقلانیت و به عبارت دیگر بر فرآیند اصطلاحات، عقلانیت چندان حکمفرما نبود.[۴]
تقلید و اقتباس از پوسته بیرونی و ظاهری تمدن غرب بدون توجه به تحولات تاریخی و زیرساختهای جامعه غربی، ویژگی مهم این دوره است. بسیاری از کسانی که در پشت صحنه کارگردانی را برعهده داشتند (شاه و دیگران) با برداشتی سطحی از مدرنیسم و تلاش برای اجرای آن در ایران، فکر میکردند بر معضل بزرگ عقبماندگی کشور غلبه خواهند نمود. لذا مسائلی چون تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج مدهای غربی و وسایل زندگی نو، ایجاد کلوپها و باشگاهها، برگزاری میهمانیهای مختلف همراه با رقص و موسیقی و بسیاری از مسائل دیگر به تقلید از غرب انجام میشد.[۵]
فهم نادرست ماهیت و علل و عوامل مدرنیسم اروپایی تا بدانجا تنزل کرده بود که معیار پیشرفت را در کلاه کلنی (شاپو)، کشف حجاب و حتی توالت فرنگی و وان حمام میدیدند، بنابراین مدرنیسم، تجددگرایی و غربگرایی حالتی ظاهری داشت نه ریشهای. در مجموع میتوان گفت که رژیم پهلوی برنامههایش را در جهت غربگرایی و اخذ مدرنیسم طراحی و اجرا میکرد؛ زیرا تجددگرایی را به تغییر پوشاک مردان و زنان، نوگرایی صنعتی و ایجاد ارتش مدرن میدانست. مهمترین گفتمان سیاسی مسلط در ایران عصر پهلوی همان گفتمان مدرنیسم مطلقه پهلوی بود. این گفتمان مجموعهای از اجزای مختلف از جمله نظریه شاهی ایرانی، پاتریمونیالیسم سنتی، گفتمان توسعه، نوسازی به شیوه مدرنیسم غربی بود و خود در طی زمان ترکیبات بیشتری پیدا کرد. در این گفتمان بر اقتدارگرایی، اصلاحات از بالا، عقلانیت مدرنیستی، ناسیونالیسم ایرانی، مرکزیت سیاسی، مدرنیسم فرهنگی، سکولاریسم و توسعه صنعتی تاکید میشد.[۶]
● ویژگیهای الگوی غربگرایی
مدرنیته ایدئولوژیهای مختلفی را با خود آورده است و آنهایی که در پی القای الگوی غربی هستند مصرانه به دنبال قبولاندن این اصول به جوامع درحالتوسعهاند؛ به گونهای که در توجیه بعضی از لشکرکشیها، رعایتنشدن اصول دلخواه را در آن سرزمین مطرح مینمایند. این ایدئولوژی وارداتی عمدتا براساس نظام لیبرالی مطلوب سرمایهداران مالی و صنعتی است که پیشینه آن به نیمه قرن هیجدهم و قرن نوزدهم برمیگردد که افرادی با قاطعیت از وجود یک ایدئولوژی لیبرالی سخن گفتند. همانگونه که قبلا گفته شد، جان لاک (۱۷۰۴)، دیوید هیوم (۱۷۷۶) انگلیسی، شارل فتسکو (۱۷۷۵)، فرانسوا والتر (۱۷۷۸) فرانسوی و آدام اسمیت اقتصاددان (۱۷۹۰) را میتوان از پدیدآورندگان ایدئولوژی لیبرالیسم دانست. هسته مرکزی و مفهوم بنیادین ایدئولوژی لیبرالیسم «آزادی» است که پیش از این به معنای اخلاق مبتنی بر هرزگی و به دور از قیود اخلاقی و دینی به کار میرفت. متفکران لیبرال اغلب در طرح مفهوم لیبرالیسم به آزادی اخلاقی، دینی، سیاسی و اقتصادی نظر دارند. مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی و سیاسی لیبرالیسم را میتوان این گونه فهرست کرد:
الف) اومانیسم:
لیبرالیسم یک ایدئولوژی اومانیستی است؛ زیرا بشر را موجودی خودبنیان میداند و به لحاظ فلسفی ریشه در عقلگرایی سوبژکتیو دکارتی دارد.
ب) ذرهگرایی [اتمیسم] حقوقی و اجتماعی:
لیبرالیسم معتقد است که افراد بشری اتمهای منفردی هستند که اراده نفسانی فردی خود را دنبال میکنند. بدینسان هر فرد، همچون یک اتم، قائم به خود تلقی میگردد. این نگرش ریشه در فردگرایی دکارتی و نظریه «موناد»های لایب نیتز دارد. به لحاظ حقوقی نیز در لیبرالیسم، هر فرد انسانی یک اتم مستقل قائم به خود و مفرد و خودبسنده تلقی میگردد و به همین دلیل صاحب «حقوقی فردی» میگردد. به لحاظ حقوقی لیبرالیسم یک ایدئولوژی اتمیستی و فردگراست، به گونهای که اساسا «جامعه» را مفهومی اعتباری و فاقد اصالت میداند، اما درواقع، در مدل سلطه لیبرالیستی، فرد از طریق نهادهایی چون «افکار عمومی»، «ژورنالیسم بورژوایی»، «ادبیات رسانهای»، شوق به مصرفگرایی، تنوعطلبی و توتالیتاریسم اجتماعی نهفته در ذاتِ لیبرالیسم، آن چنان کنترل میگردد که به هیچ روی فردیت معنوی و شخصیت ویژه هر فرد، که ریشه در «نفس وجودی» و حکمت خلقت دارد، به طور کامل امکان تحقق نمییابد و قابلیتهای روحانی و فطری افراد اغلب به صورتی فعلیتنیافته و معطل باقی میماند. از سوی دیگر آزادی در سرمایهاندوزی و محدود شدن میل به انباشت سرمایه باعث میشود فرد به امور اخلاقی، و دینی، توجه به منافع محرومان بیاعتنا باشد؛ چراکه اساسا لیبرالها معتقدند که یک دست نامرئی همه امور را میگرداند و اگر هر کسی به صورتی خودخواهانه منافع خود را دنبال کند، منافع همهجانبه تامین میگردد. این را لیبرالها تحت عنوان «اقتصاد لسهفر» مطرح میکنند (تجربه تاریخی و واقعیات عینی نشان داده است که این دیدگاه لیبرالی کاملا غلط است. وقتی سرمایهداری با امکانات و سرمایه بسیار به سرمایهاندوزی اقدام میکند، چون میزان امکانات مالی و منابع محدود است، لزوما گروههایی از جامعه به همان نسبت از دسترسی به بخشی از منابع و امکانات مالی محروم میگردند و در نتیجه نابرابری، بیعدالتی، تبعیض و فقر پدید میآید و فاصله طبقاتی نیز تشدید میگردد). این اندیشه در اقدامات دربار پهلوی در حمایت از افراد خاص نمایان است.
یکی از مصادیق این موضوع حمایتهای همهجانبه و بیچون و چرا از بعضی از افراد دربار یا وابسته به آن میباشد که از جمله آنها میتوان به هژبر یزدانی اشاره کرد. هژبر یزدانی، فردی از وابستگان و اشخاص مهم و تاثیرگذار در صحنه اقتصادی رژیم پهلوی است. وی با حمایت دربار و مهرههای نفوذی وابسته به فرقه ضاله بهائیت در دربار شاهنشاهی، چون امیرعباس هویدا و سرلشکر ایادی، از سویی، و شاهپورهای پهلوی مانند عبدالرضا و محمودرضا، از سوی دیگر، به غول افسانهای اقتصادی در این رژیم بدل شد. او میتوانست تمام ثروتمندان رژیم شاهی را یکجا بخرد و با کشیدن چک، یکی از بانکهای مهم و پرسرمایه مانند بانک ایرانیان را یکجا ببلعد و بدون داشتن سمتی در دولت همواره با دو محافظ مسلسلبه دست در سطح شهر، ادارات و سازمانهای دولتی و خصوصی آزادانه تردد نماید و هر که را بخواهد بخرد یا با روشهای عدوانی و ترور از سر راه خود بردارد. هژبر یزدانی گوسفندچران کمسوادی بود که از زاغههای پراکنده در سنگسر به میلیاردر و تاجری بهنام و پرآوازه در پایتخت مبدل گشت و لیست کارخانهها، شرکتهای زراعی و دامپروری، واحدهای صنعتی و تولیدی و زمینهای کشاورزی و دامهای وی به طوماری بلندبالا میماند.
نمونههای بسیاری دیگری نیز در میان رجال عصر پهلوی وجود داشتند که از آن میان میتوان به عبدالعظیم ولیان، نصیری، امیرعباس هویدا، غلامرضا نیکپی، خلیل ملکی، عبدالله ریاحی، جعفر شریفامامی، و منوچهر آزمون اشاره کرد.
۳) آمپریسم و پوزیتیویسم:
توجه و تاکید بر تجربهگرایی و نگرش فردگرایی و پوزیتیویستی به امور با صبغه نفسانی و ناسوتی از دیگر ویژگیهای معرفتی لیبرالیسم و الگوی غربگرایی است.
۴) حقوق بشر:
براساس نگرش لیبرالی حقوق افراد به عنوان موجودی خودبنیاد و بینیاز از راهنمایی وحی انگاشته میشود نه آنگونه که در تعاریف دینی، انسان، بنده و مخلوق خداوند و دارای حقوق و تکالیفی است. این نظام درواقع صورت تحولیافته مفهوم «حقوق طبیعی» است که در قرن هیجدهم مطرح شد و بنابر آن مناسبات آدمیان در حوزه روابط مدنی و قضایی براساس حقوق فردی، یعنی منفعتمداری فردی، تعریف میشود که براساس مفروضات ذهنی برخاسته از کشمکشهای فردگرایانهای است که جان لاک، فرانسوا ولتر و جان استوارت میل مطرح کردهاند. به طور کلی دیدگاه غربیها در مورد آزادی، تاکید بر حقوق طبیعی بشر است و معتقدند که سلسله حقوقی را باید در نهاد بشر جستجو کرد. متفکران غربی و لیبرال، آزادی را حق طبیعی مقدم بر جامعه میدانند که باید محترم شمرده شود و معتقدند باید هر موضوعی که برای انسان قیدی محسوب میشود آزاد شد. آنها حفظ آزادیهای مردم را در چارچوب نهادهای اجتماعی میدانند. بر این اساس قدرت سیاسی که ناشی از خود مردم است باید ضمانت اجرایی برای حقوق افراد باشد. گرچه حقوق بشر در سلطنت پهلوی را از زوایای گوناگون میتوان بررسی و نقد کرد، در اینجا تاکید بر روی رفتار دربار نسبت به احیای «حقوق طبیعی» است. در این زمینه دربار نه تنها حقوق اجتماعی مردم را لحاظ و رعایت نمیکرد، بلکه آزادی بیقید و شرط را مدنظر داشت که حتی قیود خانوادگی و روابط زن و شوهری نیز در آن لحاظ نمیشد؛ مثلا مادر شاه در مورد روابط محمدرضاشاه و فرح میگوید: «... ناگفته نگذارم که محمدرضا در برابر دختران موطلایی تسلیم محض بود. یکبار که در جوانی با هواپیمای آلمانی مسافرت میکرد عاشق مهماندار موطلایی هواپیمایی لوفتهانزا شده بود. این شرکت هواپیمایی زیباترین دخترها را مهماندار خودشان میکنند و همین مساله مدتها موجب بدبختی محمدرضا شده بود و پولهای زیادی را صرف مهمانداران لوفتهانزا میکرد و یک قسمت از دربار مسئول دعوت و پذیرایی از این مهمانداران بود!... خلاصه محمدرضا و فرح با هم توافق کردند که به خاطر مصالح مملکت از هم طلاق نگیرند، ولی مِنبعد با هم کاری نداشته باشند و فقط دوست باشند و بس! محمدرضا با این تصمیم آزادی خودش را به دست آورد و فرح هم کار خودش را میکرد.»[۷]
از طرفی فرح پهلوی نیز دارای آزادیهای بیحدوحصر بود. بنا به گفته حیدر شهبازی (محافظ شاه): «فریدون جوادی یکی از همکلاسیهای فرح دیبا بود. به قول اطرافیان فرح و پیشخدمتهای دربار و سربازان گارد جاویدان رابطه(ای) بین فرح دیبا و فریدون جوادی بود من فکر میکنم که از طرف فرح دیبا به وجود آمده بود. البته تمام این رابطهها مخفی بود.»[۸]
و یا در جای دیگر میگوید: «یک روز فرح با دوستانش برای تفریح و خوشگذرانی به نخجیر در منطقه جاجرود رفته بودند. یکی از سربازان گارد فریدون جوادی را در حال معاشقه دیده بود و خیلی ناراحت شده بود[۹] ... لیلی ارجمند و لیلی دفتری وقتی که در نوشهر همراه فرح بودند، با وضع قبیحی روی ماسهها میخوابیدند و در مقابل سربازان گارد حرکات شنیعی میکردند. خود فرح هم دست کمی از آنها نداشت ... .»[۱۰]
در همین مورد ویلیام شوکراس، نویسنده انگلیسی، در کتاب خود در مورد «ایران دوران پهلوی دوم» میگوید: «شاه با بیپروایی در بیوفاییهایش ملکه را ناراحت میساخت. هر وقت با هم سن مورتیس میرفتند، ملکه به ویلای سوورتا متعلق به خودشان میرفت و شاه برای عیاشی در هتل سوورتا اقامت میکرد. جولیا آندره توئی، نخستوزیر سابق ایتالیا، به خاطر میآورد که یکبار که شاه برای شرکت در فستیوال ونیز رفته بود، فرماندار شهر را با تقاضای خود درباره زنی برای آن شب مبهوت ساخت، فرماندار پاسخ داد: این کار مربوط به رئیس پلیس است، آندره توئی این تقاضا را عاری از نشانه نجیبزادگی دانسته است... . حتی فاسدترین شخصیتهای سیاسی در جهان اینگونه رفتارها را از خود بروز نمیدهند، اما محمدرضا پهلوی به عنوان پادشاه ایران با طرح چنین خواستههای زبونانه و با بهرهگیری از سرویسهای موسسات دختران تلفنی مانند مادام کلود ایران و ایرانی را نزد مطلعین، حقیر و ذلیل میساخت. این در حالی است که از این گونه سرویسها در غرب فقط افراد بیبندوبار استفاده میکنند. دختران موسسه مادام کلود در پاریس و سایر موسسات مشابه یکی از مواردی بود که برای شاه و مقامات دربار صدها دختر به تهران میآوردند. همه اینها عادی مینمود و بخشی از سبک زندگی پهلوی به شمار میرفت.»[۱۱] وجود اینگونه رفتارها علاوه بر زیادهطلبیهای نفسانی و ویژگی شخصی افراد نشان دهنده تقلید از سبک و سیاق زندگی غربی است؛ موضوعی که مورد توجه دولت در فرآیند نوگرایی بود.
۵) اعتقاد به اصل پیشرفت تاریخی:
این اعتقاد برگرفتهشده از مفروض بنیادین تفکر مدرن در قلمرو فلسفه تاریخ است درواقع مدرنیته در قلمرو تاریخ نگرشی را پدید آورد که معتقد به حرکت در بستر زمان، همیشه به سوی «پیشرفت» و «ترقی» است. اینها از مفهوم «ترقی» و «پیشرفت» استیلای هرچه بیشتر بشر بر طبیعت و بسط اومانیسم و غلبه بیش از پیش عقل مدرن را مدنظر داشتند.
کندورسه، فیلسوف فرانسوی قرن هیجدهم، در زمره نخستین کسانی بود که نظریه ترقی را مطرح کرد. بر پایه این نگرش، هرچه جامعهای بیشتر اسیر تکنوکراسی، بوروکراسی، کمّی انگاری، سکولاریسم و انگیزههای صرف دنیوی و ناسوتی باشد، پیشرفتهتر و مترقیتر و به تعبیر قرن بیستمی آن «توسعهیافته»تر است. وی در کتاب «طرحی از پیشرفت تاریخی بشر» این نظر را بیان کرد و پس از او اگوست کنت روایتی دیگر از این رای را در قالب نظریه تکامل ذهنی بشر مطرح نمود. در عصر روشنگری، بیشتر فیلسوفان به تصریح یا تلویح به اصل ترقی اعتقاد داشتند و ریشههای این دیدگاه را میتوان در کتاب «آتلانتیس نو» فرانسیس بیکن، که طرحی مجمل از یک جامعه تکنوکراتیک است، یافت. مدرنیستها بر پایه اصل پیشرفت، قرون وسطی را روزگار عقبماندگی نامیدند و مدعی شدند که «ترقی» با ورود به مدرنیسم امکانپذیر است و اگر قوم یا مردمی مدرن یا مدرنیزه نباشند، «عقبمانده» و «غیر پیشرفته» و «مرتجع» هستند. مدرنیستها به ویژه از جاذبههای گسترده نظام تکنولوژی و امکاناتی که به منظور سیطرهجویی فراهم میآورد، به عنوان شاهد مثال برای نظر خود بهره گرفتند. غربیها با تکیه بر اصل پیشرفت مدعی میشوند که گویا ظهور تکنولوژی پیچیده، که مظهر اراده و قدرت انسان مدرن میباشد، حکایتگر ارتقای معرفت و تکامل دانش آدمی است، و همگان را به «عصری اندیشی»، یعنی پذیرش مشهودات اومانیستی، دعوت مینمایند و هر سخن نقادانه از منظر تفکر دینی را مترادف «بازگرداندن چرخهای تاریخ به عقب»، «کهنهپرستی» و نظایر این میدانند و آنها را تحت عنوان «دشمنی با ترقی» و «ارتجاع» محکوم مینمایند. معیار تعیینکننده ترقی و پیشرفت در تفکر مدرن همانا دستیابی به تواناییهای تکنولوژیکی و استانداردهای زندگی مدرن است. در دوران پهلوی، این تفکر غالب گردید و همین امر نیز استبداد جدید را تشدید نمود. بهرهمندی از ثروت خدادادی نفت یکی از عوامل تکوین این تفکر بود؛ چرا که نفت مهمترین مساله دهه ۱۳۲۰ در ایران به شمار میرفت و بعد از کودتای ۲۸ مرداد، نفت ایران به کنسرسیومی از شرکتهای امریکایی و انگلیسی و چند شرکت اروپایی واگذار شد که در پی آن درآمد دولت از محل فروش نفت افزایش یافت، تا جایی که به تدریج نفت به مهمترین منبع تامین درآمد دولت تبدیل شد و به ظهور دولتی متکی بر درآمد نفت انجامید. نفت در سالهای ۱۳۴۲ به بعد تاثیر بسزایی در تجدید بنای استبداد و ظهور دیکتاتوری نظامی محمدرضاشاه داشت. پارهای از نویسندگان با توجه به همین امر، دولت پهلوی را در این سالها استبداد نفتی یا دولت تحصیلدار (رانتی) تلقی کردند. چنین تحلیلی بر اندیشهای خاص از رابطه دولت و نیروهای اجتماعی استوار است که براساس آن هرچه استقلال سیاسی و اقتصادی دولتها از طبقات و نیروهای اجتماعی بیشتر باشد، امکان استبدادی شدن آنها بیشتر است. به سخن دیگر، میزان استقلال دولت از جامعه و نیروهای اجتماعی، در تعیین گرایش دولتها به استبداد اهمیت ویژهای دارد. بر این بنیاد، اگر دولتها به لحاظ اقتصادی و سیاسی وابسته به جامعه باشند، نمیتوانند در مقابل آن مستبدانه عمل کنند. بنابراین دولتی که به مالیاتها و حمایت مردم نیازمند است، قادر نیست در مقابل آنان شیوهای خشونتبار و سرکوبگرانه در پیش گیرد. از این منظر یکی از عوامل اصلی استبداد در ایران جنبه فراطبقاتی و فرااجتماعی دولتها و از دیگر سو وابسته نبودن آنها از نظر مالی و سیاسی به جامعه مدنی و نیروهای اجتماعی است. آنچه در این میان در خور توجه میباشد، بررسی نقش نفت در استقلال دولت از جامعه و تجدید حیات استبدادی است که به ویژه در سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷ به اوج خود رسیده است. در این سالها درآمد نفت به سرعت افزایش یافت و دولت را به کلی از مالیات و سایر منابع بینیاز کرد. از سویی هرچه بر میزان درآمد نفتی افزوده میشد، غرور و خودبزرگبینی حاکمان به ویژه شخص شاه و همراه آن استقلال عمل دولت و شدت استبداد نیز افزایش مییافت. لذا مطرح ساختن دروازه تمدن بزرگ نیز منبعث از اعتقاد به اصل پیشرفت تاریخی است.
از سوی دیگر تولید و صدور نفت به سرمایهگذاری کلان و نیروی کار زیاد نیاز ندارد، از این رو درآمد نفت درآمدی است که تقریبا آسان به دست میآید و مهمتر اینکه کل مراحل تولید و صادرات در اختیار دولت قرار دارد و درآمد آن نیز مستقیما به دولت میرسد. به عبارت دیگر، دولتهای نفتی بدون اینکه به برنامهریزیهای دقیق و بلندمدت و سرمایهگذاریهای کلان نیازی داشته باشند درآمد نسبتا هنگفتی بهدست میآورند؛ درآمدی که مانند مالیات، مستقیما از مردم دریافت نمیشود، بنابراین دولتها خود را در مقابل مردم پاسخگو نمیبینند. شاید از همین رو است که دولتهای نفتی نتوانستهاند از درآمدهای خود برای ایجاد اقتصاد سالم بهره گیرند و عملا بخش عمدهای از این درآمدها به هدر میرود. ولی بههرحال درآمد نفت سبب غره شدن سران حکومت پهلوی گردید و به همین سبب شعارهای تبلیغاتی پیش به سوی دروازه تمدن بزرگ و... را مطرح کردند و از نوسانات و تاثیر قیمت نفت در بازارهای جهانی بر اقتصاد و سیاست دولت غافل بودند.
۶) ساینتیسم:
اصالت علم جدید یا ساینتیسم یکی دیگر از ویژگیهای مهم تفکر مدرن است. علوم جدید بر پایه عقل مدرن و استیلاجویانه (تکنیکی) بشر بنا شده است که ماهیتا با علوم سنتی و معنوی تفاوت دارد. این تفکر مغایر با تفکر دینی، که صورت خاصی از علم را در پی دارد، صورتی علمی مطابق ویژگیهای استیلاجویانه و قدرتمدارانه بشر جدید پدید آورده است که همان «علم جدید» (Science) است. علوم جدید، صورت متکامل و نهایی علوم سنتی و دینی ملل گذشته نیست، بلکه ماهیتا با آنها تفاوت دارد. ویژگیهای علوم جدید را میتوان به گونه ذیل برشمرد:
الف) جوهره استیلاجویانه:
به تعبیر فرانسیس بیکن، غایت علم نه ارتقای معنوی آدمی، بلکه افزایش قدرت اوست؛[۱۲]
ب) پیوند با تکنولوژی:
علم جدید ذاتا در پیوند با تکنولوژی برای سیطره بر طبیعت به گونهای تکنیکی است؛
ج) کمّیانگار و اعداد اندیش:
اساسا مبنای منطقی علوم جدید، تقلیل طبیعت به تصویری اعتباری، کمّی و محاسبهپذیر به منظور تصرف در آن است. علم جدید بدون این تصور کمّیانگارانه از طبیعت، به تصرف استیلاجویانه مطلوب خود قادر نمیباشد. متفکران غربی بسیاری مثل تئودور آروئو، ماکس هورکهایمر و رنه گنون به این ویژگی کمّیانگار علم جدید توجه و تاکید کردهاند، لذا آگاهی و تصوری سطحی و جزئی از طبیعت را مطرح میکنند و حقایق ذومراتب هستی را منکر میشوند؛
د) علم جدید را میتوان محصول فلسفه مدرن و سوبژکتیویسم دکارتی دانست؛
هـ) این علم هویتی اومانیستی و خودبنیادانه دارد. علوم جدید، اگرچه مدعی «بیطرفی علمی» هستند، در واقع به هیچ روی به لحاظ ارزش بیطرف و فاقد جهتگیری نبوده و نیستند و در بطن خود به نحوی تفسیر تکنوکراتیک، استیلاجویانه، اومانیستی و نوعی تصویر کمّیانگارانه، سودجویانه، سوداگرانه دارند. در علم جدید، طبیعت نه همچون مادر وفادار بشر و نه همچون خود آدمی مخلوق خداوند و بهویژه مخلوقی که آدمی باید ضمن استفاده از مواهبش از آن مراقبت نماید (به خصوص که در بینش دینی و معنوی، نفس ارتباط آدمی با طبیعت و حتی پروسههایی مثل استفاده از گیاهان یا میوهها یا کشت و زرع در افق نگهداری و پرورش طبیعت و مراقبت از آن قرار دارد)، بلکه چون منبع خام انرژی که آدمی باید آن را استخراج و استثمار کند در نظر آورده میشود. در دل این نگاه علمی به هستی، سوبژکتیویسم نفسانی نهفته است و بر این اساس علوم جدید ناگزیر به رغم همه دعاوی مبتنی بر بیطرفی، هویتی اومانیستی و خودبنیاد دارد و طبعا این هویت را به کسی که متعهد به «جهانبینی علمی» باشد منتقل میکنند.
نتیجه علمگرایی صرف در رژیم پهلوی، تفکرات اومانیستی، خودبینانه و شیفتگی بیش از حد به غرب و غربمداری در دربار بود؛ وارد کردن دانش غربی از دو طریق در رژیم پهلوی انجام شد:
▪ استخدام مستشار؛
▪ اعزام دانشجو به خارج که در این زمینه تصمیماتی اخذ شده بود که براساس آن سالیانه عدهای دانشجو برای فراگرفتن دانشهای غربی به اروپا اعزام میشدند. رویهمرفته اعزام مستمر و گسترده دانشجو به غرب و دعوت از متخصصان و کارشناسان غربی برای تصدی امور کلیدی کشور، از این ارزش بنیادی در تجدد حکایت میکند که بنا نهادن جامعهای به سبک فرنگ کشور را پیشرفته و مترقی میسازد که البته اجرای این امر به صورت ظاهری بود نه بنیادی،[۱۳] و بیشتر با هدف فراگیری الگوی رفتار و سبک زندگی اروپایی و تغییر صورت زندگی در ایران انجام میشد؛ چنانکه نقل میکنند: «... هویدا معمولا چندین بار در طول روز با شاه تلفنی صحبت میکرد. گفتوگوهایشان گاه به فارسی و زمانی فرانسه یا انگلیسی بود. از زبانهای خارجی اغلب در مواردی استفاده میکردند که میخواستند در مورد موضوعی محرمانه و حساس گفتوگو کنند... ولی شاید هم استفاده از زبانهای خارجی بیشتر نتیجه این واقعیت بود که هر دو نفر به این زبانها راحتتر از فارسی سخن میگفتند و ظرایف و دقایق آنها را بهتر از فارسی میدانستند.»[۱۴] از منظری دیگر این موضوع حاکی از بیریشه بودن این دو مقام کلیدی رژیم سلطنتی در سرزمین و جامعهای است که داعیه حکومت بر آن را دارند. نمونه دیگر این شیفتگی را میتوان در تسخیرشدن فکر و روح هویدا و شاه به وسیله فرهنگ غرب دانست؛ هویدا وقتی عازم اروپا بود، چنین نوشت: «از آن (غرب) همه چیز آغاز میشد و همه چیز در آن پایان مییافت... به سوی سرزمینی میروم که غذای زندگی فکری من بود.»[۱۵]
پینوشتها
حسین خزایی
مدیر گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
[۱]- Huntington and Nelson, ۱۹۷۶, P.۱۷.
[۲]ــ مجموعه قوانین، ۱۳۰۷ صص۱۲۳ــ۱۲۰
[۳]ــ سیدجلالالدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، تهران، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۶۹، ص۲۴۹
[۴]ــ ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، کویر، ۱۳۷۱، ص۱۲
[۵]ــ حمید بصیرتمنش، علما و رژیم رضاشاه، تهران، عروج، ۱۳۷۶، صص۵۱ــ۴۶
[۶]ــ حسین بشریه، جامعهشناسی سیاسی ایران، تهران، نگاه، ۱۳۸۱، ص۶۸
[۷]ــ تاجالملوک، ملکه پهلوی، تهران، آگاه، ۱۳۸۲، ص ۲۱۲
[۸]ــ حیدر شهبازی، محافظ شاه، تهران، آگاه، ۱۳۸۰، ص۲۵۰
[۹]ــ همان، ص۲۹۷
[۱۰]ــ همان، ص۲۲۰
[۱۱]ــ ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، قلم، ۱۳۷۸، ص۴۴۳
[۱۲]ــ فرانسیس بیکن، جامعهشناسی، ترجمه حمید آذری، کلم، ۱۳۷۶، ص۳۲۰
[۱۳]ــ امین دیلمی معزی، «هویتسازی ملی در دوران پهلوی اول»، زمانه، ش۵۶، (اردیبهشت ۱۳۸۶)، ص۸۳
[۱۴]ــ عباس میلانی، معمای هویدا، تهران، آتیه، ۱۳۸۰، ص۳۸۷
[۱۵]ــ همان، ص ۳۹۰
[۱۶]ــ علی بیات، زمینههای پیدایش انقلاب اسلامی ایران، تهران، نشر نو، ۱۳۷۴
[۱۷]ــ شجاعالدین شفا، علم و زندگی، تهران، نیما، ۱۳۵۴، ص ۱۰۲
[۱۸]ــ همان، ص۲۸
[۱۹]ــ همان، ص۷۳
[۲۰]ــ همان، ص۸۰
[۲۱]ــ همان، ص۸۲
[۲۲]ــ همان، ص۸۶
[۲۳]ــ تاجالملوک، همان، ص۶۲
[۲۴]ــ همان، ص۲۸
[۲۵]ــ همان، ص۱۰۴
[۲۶]ــ حمیدرضا علیزاده، سلسله پهلوی، تیهو، ۱۳۸۰، ص۴۹
[۲۷]ــ شجاعالدین شفا، همان، ص۱۲۵
[۲۸]ــ پیتر شولاتر، ایران کانون زمین لرزه، ترجمه ضیاءالدین طباطبایی، تهران، قلم، ۱۳۷۰، ص۳۹
[۲۹]ــ عباس میلانی، همان، ص۱۱۶
۳۰]ــ همان، ص۱۰۹
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست