سه شنبه, ۵ تیر, ۱۴۰۳ / 25 June, 2024
مجله ویستا

تا امید هست ترس معنا ندارد


تا امید هست ترس معنا ندارد

امروز داشتم دفتر خاطراتم رو ورق می زدم. خدایا چه درس های بزرگی توی این مرور خاطرات هست. از یک صفحه به صفحه دیگه یه دنیا تغییر حال و هوا!
توی یه صفحه از خوشحالی وصف ناپذیرت نوشتی …

امروز داشتم دفتر خاطراتم رو ورق می زدم. خدایا چه درس های بزرگی توی این مرور خاطرات هست. از یک صفحه به صفحه دیگه یه دنیا تغییر حال و هوا!

توی یه صفحه از خوشحالی وصف ناپذیرت نوشتی و درصفحه بعدی که مربوط به چند هفته بعده ممکنه نوشته باشی که احساس می کنی دیگه تو زندگیت به بن بست رسیدی و درصفحه مقابلش این که مشکلت به نحوی که باور هم نمی کردی حل شده.

یاد این آیه ازقرآن مجید می افتم:... و ما این روزهای (شکست و پیروزی) را میان خلایق می گردانیم، که خداوند ( تمام) اهل ایمان را ( به امتحان) معلوم دارد، واز شما (مومنان آن را که در دین ثابت است) گواه (دیگران) کند. و خداوند ستمکاران را دوست ندارد. «سوره آل عمران آیه ۱۴۰»

توی دفتر خاطراتت خیلی دقایق هست که احساس می کنی زندگیت دیگه به آخر رسیده اما حالا می بینی که هنوز این اتفاق نیفتاده.

از به یادآوردن ترس هات و احساس استیصالت به خنده می افتی، نگران چی بودی؟ انگار ترس مثل یه دیوار کذایی از غبار پشتش هیچی نیست اما ما نمی بینیم.

به گفته بزرگان اگر با چشم باز و قلب باز به درون ترس خود نفوذ کنید، خواهید دید که ترس چون اتاقی خالیست . ترس فقط به اندازه اجتناب شما قدرتمند است. هرچه بیشتر از ترس روی گردانید، و از آن اجتناب کنید و نخواهید که در آغوشش کشید، قدرت بیشتری به آن می بخشید.

مثلا تا حالا شده از اینکه نتونی یه درس رو قبول بشی شدیداً بترسی؟

تمام ترم رو با استرس می ری سرکلاس و از اون درس هیچی نمی فهمی به جای اینکه به فکر یاد گرفتن باشی همه اش این تصویر رو تو ذهنت مجسم می کنی که تو امتحان این درس قبول نمی شی و خودت، خودت رو به این سمت سوق می دی. ظاهرا دوست داری قبول بشی اما توی دلت هی به خودت می گی: من که می افتم! می دونم!

و می بینی که این اتفاق می افته!

و اما!

تو نمره قبولی رو نگرفتی. به همین راحتی! بد ترین اتفاقی که می تونست بیفته افتاد. همین بود! نه اعدامت کردن و نه از دانشگاه اخراجت کردن. پس تو نگران چی بودی؟ تو از یه چیز مبهم می ترسیدی که خودت هم نمی دونستی. چیه. دو حالت ممکن بود اتفاق بیفته. یا قبول می شدی یا نه. حالا اگه قبول نمی شدی چی می شد؟ می بینی که هیچی! واقعاً هیچی!

پس تو یه ترم از هیچی ترسیدی و این همه استرس رو به خودت تحمیل کرده و خودت رو عمداً به سمت عدم موفقیت سوق دادی.

درصد زیادی از ترس های ما همین جوری هستند. ما می ترسیم چون تکلیفونو درست و حسابی با ترس هامون مشخص نکردیم.

یه خواهش!

بیا همین الان تکلیفمونو با ترس هامون مشخص کنیم.

یه ورق بردار. ترس هاتو بنویس. می بینی که برای نوشتن خیلی هاشون اصلا دستت به قلم نمی ره یا وقتی جدی بهشون فکر می کنی خنده ات می گیره. چون تو از یک چیز مبهم و غیرواقعی می ترسی: درصد زیادی از ترس های ما هرگز اتفاق نمی افتند!

اما دسته دوم: مثل مثالی که زدم، اتفاقی که ممکنه بیفته اصلا خطرناک و تهدید کننده نیست. یا موفق می شی یا نمی شی. حالا بدترین اتفاقی که ممکنه بیفته رو تجسم کن.می بینی؟! اصلا وحشتناک نیست!البته تو موفق می شی. من مطمئنم که موفق می شی چون دیگه ترس های مزاحم و تخریب کننده نداری. اما اگه نهایتاً هم این طور نشد جای هیچ نگرانی نیست.

و اما دسته سوم: درصد بسیار کمی از ترس ها هستند که درمورد اتفاقات خاص و بحران های جدی وجود دارند که شاید خیلی کم درزندگی هر کدوم از ما پیش بیان یا اصلا پیش نیان.

درمورد اونها هم بهت قول می دم اگر منطقی با قضیه برخورد کنی و احساساتی نشی، می بینی شرایط به اون حادی که تو تصور می کنی نیست.

اول باید صورت مسئله رو به طور واضح و مشخص تعریف کنی و بعد راه حل های موجود رو بررسی کنی.فقط باید یه کم حساسیت بیشتر به خرج داد و راه حل مناسب رو پیدا کرد.

می دونی که هیچ مشکلی نیست که راه حل نداشته باشه.

راه حل مناسب وجود داره، حتماً وجود داره.اگه درست نگاه کنیم پیداش می کنیم.

می بینی؟ پس درصد بسیاری از ترس های مابی موردند و ما فشار و استرس بیهوده ای رو به خاطر اونها تحمل می کنیم. بهتره هرچه زودتر از شرشون خلاص بشیم.

ترس های خود را بپذیرید، به حرف های آن ها گوش دهید، آن گاه می توانید راهی برای رفع آن ها بیابید!.

ملیکا بهزدای