چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
روایتی از شاعری که روشنفکر نبود
پائیز جان! چه سرد،چه دردآلود.
چون من تو نیز تنها ماندستی.
ای فصل فصلهای نگارنیم!
سرد سکوت خود را بسراییم
پاییز ای قناری غمگینم!
● تکهای از شعر خزانی از مجموعه آخر شاهنامه اثر مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث ـ م. امید ـ به سال ۱۳۰۷ به دنیا آمد و در چهارم شهریور ۱۳۶۹ در حالی از دنیا رفت که در اوج شهرت و محبوبیت بود.
او به دلیل سالها حضور جدی در عرصه شعر نیمایی و سرودن آثاری ماندگار و به یادماندنی مقامی را پیدا کرد که شاید در میان شاعران همعصرش تنها شاملو از آن برخوردار باشد. اخوان را سرآمد و چهرهای میدانند که شعر نیمایی را به پختگی و بلوغ منحصربهفردی رساند. از سوی دیگر به دلیل حواشی خاصی که در باب زندگی محفلیاش وجود داشت،به شاعر محبوب قشری تبدیل شد که از آکادمی آمده بودند و در میانه پذیرفتن نوگرایی ادبی قرار داشتند. نوشتن و سخن گفتن در باب اخوان ثالث و شعر او پیشفرضهایی متعدد را رقم میزند که سالهاست از سوی بسیاری منتقدان و تحلیلگران ادبیات مدرن ایران دنبال میشود. بنابراین اخوان دارای وجوه گوناگونی است که در این نوشته یکی از آنها را مطرح میکنم.
< مهدی اخوان ثالث از جریان و نسلی برخاست که ادبیات را نه برای خلوت حکیمانه بلکه در کسوت چراغی میدیدند که قوتش از جامعه و زندگی اجتماعی روشن میشود.
احمد شاملو، نیما یوشیج، صادق هدایت، محمدعلی جمالزاده و... هر کدام انقلابی را پی گرفتند که بر آن بود ادبیات ایران را از مدایح بیصله و با صله جدا کرده و منجر به جهانی شود که در آن انسان امروزشان نفس میکشد. در این مسیر اخوان ثالث از خراسان آمد با تکیه بر میراث فردوسی و فرخی و بر آن شد تا صدایی باشد برای تاریخ تخریب شده روزگارش. بسیاری از مشهورترین اشعار اخوان ثالث مانند، «زمستان» یا «قاصدک» نیز مویدی شدند به این مدعا که او با ذهنی نیمه سنتی در جستوجوی زبانی خشمگین،سیاه و در عین حال روایی برای بازآفرینی واقعیتهای تاریخ و انسان ایرانی است. بنابراین و با توجه به دغدغههای تاریخنگر اخوان باید این پرسش را مطرح کرد که آن شاعری به نام مهدی اخوان ثالث که در بحبوحه جریانهای روشنفکری پا به میدان گذاشت، روشنفکر بود یا خیر؟
رد یا اثبات این نظریه نه به ارزش او میافزاید و نه از آن میکاهد،بلکه میتواند مشخص کند که آیا او پایه و مایهای برای ارجاعهایی اینچنینی هست یا که خیر... دکتر رضا براهنی در کتاب «طلا در مس» و در فصل مبسوطی که در باب مهدی اخوان ثالث نوشته است،تلویحا اشارهای به این وضعیت دارد. یعنی اخوان ثالث شاعر را با اخوان ثالثی مقایسه میکند که داعیه تئوریهای زیستی، رفتاری و زبانی روشنفکرانه دارد.
در بخش اول ماجرا میستایدش و در بخش دوم به او میتازد. درک این کلیت این واقعیت را در اختیار ما قرار میدهد که اخوان مانند بسیاری دیگر از همعصران نوگرایش، هنرمندی دوسویه بود و در هر یک از این ابعاد در جستوجوی بازتاب و شأنی در خور. در عین حال باید به یاد داشته باشیم که اخوان ثالث در شعر خود و بهخصوص در اشعار سالهای دهههای ۳۰ تا ۵۰ تبدیل به شاعری میشود با سویه انتقادی و به واقع شاعر شکست.
همین ویژگی است که گاهی او را در مقام روشنفکری منتقد قرار داده و از او به عنوان یکی از اصحاب تفکر انتقادی یاد شده است، اما اگر روشنفکری را امری برآمده از رفتارهای مدرن،ذهنیت تاریخنگر تئوریک یا تکیه بر رفتارهایی خاص اومانیستی فرض کنیم و لزوما برای هنرمندان شأن روشنفکرانه قایل نشویم، باید بگوییم اخوان روشنفکر نبود.
مهدی اخوان ثالث شاعری است ملیگرا، دلبسته اساطیر از یاد رفته،ناامید نسبت به جهان پیرامون، مرثیهسرای کودتای ۲۸ مرداد و... اما ذهن خاص او که پایی در سنت دارد و پایی دیگر در مدرنیته از او شخصیتی متناقضنما آفرید. او از نسل شاعرانی بود که اسلوبها را درست میشناسند،به اهمیت زبان آگاهند، دغدغههای اجتماعی ـ انسانی عمیقی دارند،اما رفتارهای انتقادی خلاقانه و درون متنیشان به همراه اعتراضهای گاه صنفیشان نمیتواند به آن شأن و توجه روشنفکرانه ببخشد.
اخوان شاعر بزرگی بود. مرثیهسرای روح متالم انسان ایرانی اما هیچگاه از پوستین مرشدمآبانه و پدرسالارانهای که سنت ادبی کهن ایران به او تفویض کرده بود، بیرون نیامد. او به دلیل ذهنیت ایدهآلیستی، آرمانگرا و افسانهسرایاش همان قدر که در شعرش به توفیق رسید در رفتارهای روشنفکرانه ـ که دغدغه اش را هم داشت ـ ناموفق بود.
براهنی در طلا در مس و در همین باب اینطور مینویسد: «اخوان میخواهد که به یاری ایزدان و امشاسپندان، متصرفات ایرانی روسیه،البته فقط ایالاتی را که مربوط به خراسان میشود، پس بگیرد؛ البته کاری به قفقاز و آذربایجان شوروی و ارمنستان که زمانی متعلق به ایران بودند، ندارد.
فقط میخواهد قسمتهایی را پس بگیرد که زمانی بخشی از خراسان شمرده میشدند...» یا در جایی دیگر اشاره میکند: «اخوان میخواهد ثابت کند که تا سال ۳۴، چیزی وجود نداشته است جز نیما؛ همه از گذشته بریده بودند، در حال بلاتکلیفی بودند و آینده شعر هم غبارآلود بود...» انتقاد تند رضا براهنی به مشی فکری اخوان ثالث در باب مسائلی مانند جامعه،تاریخ، ایران و درد انسانی دقیقا حکایت از مشی منحصربهفرد اخوان ثالث در رفتارهای روشنفکرانهاش دارد.
اخوان دلبسته ایران و خراسان بود، اعتقادی به احیای تمدن از یاد رفته کهن داشت و در عین حال مقتضیان روز جامعهاش را نیز از همان دریچه مطالعه و مشاهده میکرد، بنابراین و پس از مدتی رابطه رئالیستی اخوان در هیئت روشنفکر با واقعیات عینی جامعهاش کمتر شد. او در شعرش توانست این رابطه را به خوبی بسازد اما دغدغههای نظریاش و آن چیزی که از آن به عنوان کلام روشنفکرانه مراد میکنیم در اخوان به شکلی ناپخته، اسطورهگرا و بسیار آرمانی متبلور شد.
او جامعه را وانهاد و در عین حال نسخهای تجویز کرد که بسیار دور از واقعیتهای موجود بود. در آغوش چپگرایی نغلتید اما در دام نوعی ناسیونالیسم افراطی افتاد که در شعرش «بلوغ» یافت ولی در رفتارهای روشنفکرانهاش تبدیل شد به نوعی عدم تجانس فکری با زمان حال. اخوان ثالث در عین حال مشی و شیوهای محافظهکارانه داشت، شعرهای سیاسی موفق و پرطرفداری دارد که به دلیل فرارفتن از مصادیق صرفا روزمره جاودان شدهاند اما همان تفکری که او را در شعرش رویینتن کرده بود در نظریههای روشنفکرانهاش تبدیل شد به پاشنه آشیلاش.
شاید در جو خاصی که سالهای دهههای ۳۰ تا ۵۰ وجود داشت، اخوان ثالث ناچار به پذیرفتن صفتی به نام روشنفکر شد. او این صفت را پذیرفت اما در معنایی سنتی و خواست تا «رهبر» یا «مراد و پیری» باشد برای حامیان و چهرههایی که شعرش و خودش را میستودند.
او که در تئوریهای هنریاش ذهنی کلاسیک داشت و به «الهامهای هنری» و درک صفت «پیامبروار» برای هنرمند اعتقاد داشت، در حوزههای رفتارهای انتقادی ـ روشنفکرانه نیز چنین روندی را پذیرفت. مرشد قومی شد و بر این باور استوار ماندکه باید چونان داستانهای کهن و حکایات افسانهای دور، نقشی «پدرانه» در برابر انسان روزگارش داشته باشد.
شاعر بزرگ اندوه و شکست، اینچنین از مدار رئالیسم و واقعبینی روشنفکرانه خارج شد. جالب اینکه او اصول و قواعد رفتاری خاص و تعریفشدهای نیز برای چنین کارکردی ارائه نداد و دل بست به رویای ایران کهن و نوعی ناسیونالیسم احساسی که هیچگاه به اخوان خارج از شعر، حیثیت و ستارهای نبخشید. شاید اشتباه بزرگ اخوان در این بود که مقام هنرمند را، اثری هنری را به مثابه ابزاری دید برای توجیه و تعریف هر آنچه که از او سر میزند.
اگر احمد شاملو یا صادق هدایت را ـ بهخصوص دومی را ـ از بزرگترین روشنفکران ادبی ایران بدانیم به این نکته توافق داریم که آنها در ارائه رفتارهای روشنفکرانهشان مرزهایی را در نوردیدند که بسیار به واقعیتهای بیرونی جامعه نزدیک بود، اما اخوان با وجود تاثیرگذاری شعرش و آن چیزی که او در شعر از آن دم میزد، نتوانست چهرهای دیگر برای خود بسازد، چهرهای که بتواند اخوان شاعر و اخوان روشنفکر را از هم تفکیک کرده و شمایلی را در مقابل ما قرار دهد که عینیتر و قابل بحث باشد.
اخوان آرمانگرا بود و این آرمانگرایی شاعرانه زمانی که منشا تئوریهای سیاسی و تاریخیاش شد، سوالها و بوالعجبهای فراوانی را در پی داشت که تا به امروز مورد بحث و توجه است. اخوان در جستوجوی نگین سلیمانی بود و تخت جمشید و جامجم مگر بتواند به مساعدت آنها ایران را آنطور که بوده است، ببیند؛ ایرانی افسانهای، دور از واقعیت و عینیت.
تسلط کمنظیرش بر ادبیات کلاسیک ایران و دلبستگیاش به عوالم غیرزمینی اصحاب آن ادبیات، نوعی دوگانگی را رقم زد. از سویی او را که مکتب نیما را درک و پذیرفته بود تبدیل به شاعری کمنظیر و تاثیرگذار کرد و از سویی باعث شد که گمان برد که با آن شکل سنتگرایی سمبولیک دور از واقع میتوان تئوریهای روشنفکرانه داد.اخوان پذیرفت که پیر شاعران است، پیری که باید راهرو باشد در همه زمینهها و این فرسنگها با آن نگاه انتقادی و فردگرایانه روشنفکری دور بود.
اخوان سقوط سال ۳۲ را طوری ثبت کرد که تاکنون در اذهان باقی مانده اما از پس آن واقعه مهم تاریخی بیرون نیامد و گمان برد که روشنفکری مترادف است با مرثیهسرایی، افسوس و بازگشتی نمادین و احساسی به یک گذشته باشکوه.
او در این تئوری خاص نیز اصول واضح و روشنی نیز ارائه نداد و در نهایت به شکلی نمادین در هالهای از رویاپردازیهایی قابلاحترام بر آن شد تا صدای آخر تمدنی گمشده باشد و این وضعیت بود که اخوان را به عنوان روشنفکر در معنایی رئالیستی به بنبست کشاند و در عین حال باعث شد تا کمترین کارکرد نظری را در میان همنسلان بزرگ دیگرش داشته باشد.
اخوان شاعر بود و باز به قول رضا براهنی: «اخوان متفکر بزرگی نیست، نمیتواند به دید خود از انسان و اجتماع، نظم فکری فلسفی بدهد و به همین دلیل آن حرف و سخن درباره زرتشت و مزدک و بودا، از حدود یک نوستالژی سوزان رمانتیک تجاور نمیکند.» و هم اوست که بیان میکند که اخوان را اگر فارغ از این رمانتیسم سوزناک ببینیم، شاعر اجتماعی بینظیری را درک میکنیم.
شعر اخوان آینه اجتماعاش است؛ کوبنده، تلخ و هراسانگیز اما... مهدی اخوان ثالث شاعر بود و در عین حال مردی که رویای نوستالژیکی ترکیب از نمادهای جهان قدیم اجازه نداد در مقام یک روشنفکر نشوونما کند، اخوان شاعر بزرگی بود.
نام مقاله برگرفته است از رمان ارنست همینگوی فقید
مهدی یزدانیخرم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست