دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

گفت وگوی اسلام و غرب فرازها و فرودها


گفت وگوی اسلام و غرب فرازها و فرودها

اگر بگوییم در موقعیت كنونی جهان مهمترین و ضروری ترین گفت وگویی كه باید صورت گیرد گفت وگوی اسلام و غرب است حرف گزافی نگفته ایم با توجه به این اهمیت است كه در ذیل عنوان مبانی فلسفی گفتگو, گفتگوی اسلام و غرب اهمیت می یابد

● نگاهی به ضروری‌ترین گفت‌وگو در موقعیت كنونی

اگر بگوییم در موقعیت كنونی جهان مهمترین و ضروری‌ترین گفت وگویی كه باید صورت گیرد گفت‌وگوی اسلام و غرب است حرف گزافی نگفته‌ایم. با توجه به این اهمیت است كه در ذیل عنوان مبانی فلسفی گفتگو، گفتگوی اسلام و غرب اهمیت می‌یابد. در این مقال نكاتی تحلیلی در باب مكالمه اسلام و غرب آمده‌اند. مشكلاتی كه فراروی ارایه تعریفی از دین وجود دارد هنگام ارایه تعریف از اسلام هم سربر می‌آوردند.

علاوه بر این ابهاماتی هستند كه خاص این دین الهی اند و این ابهامات نیز به مسایل قبلی افزون می‌شوند. ویتگنشتاین بود كه می‌گفت وسوسه و رویای تعریف كردن را باید نایدیده گرفت چرا كه تعریف كردن از آن اموری است كه ماهیتی داشته باشند اما آنچه در زبان رخ می‌دهد تصور داتشن ماهیت را كمرنگ می‌كند. ما تنها با كاربردهای متفاوت زبان در بازیهای زبانی متفاوت روبرو هستیم و بنابراین نمی‌توان انتظار داشت كه واژه‌ای دارای تعریف جامع و مانع باشد.

این نظریه ویتگنشتاین البته مناقشات و حرف و حدیثهای فراوانی را به دنبال خود داشته است اما آنچه در عمل رخ می‌دهد مؤید نظریه اوست. همین مشكلات منطقی، زبانی و مفهومی در قبال ارایه تعریف از دین اسلام هم رخ می‌دهند. بدین جهت است كه پاره‌ای افراد به تبع از عارفان در صدد هستند دین را به دو عرصه گوهر و صدف تقسیم كنند و عده‌ای دیگر به تقسیم مشهور شریعت، طریقت و حقیقت متوسل می‌شوند. تقسیم دین به اعتقادات دینی، آداب دینی و رفتار دینی هم از دیگر تقسیماتی است كه برای فهم بهتر دین و رسیدن به تعریفی دقیق از آن ارایه شده است. گاهی هم اسلام به سه بخش كتاب و اعمال حضرت محمد (ص)، متون و معارفی كه در جهان اسلام به تبع از این كتاب و اعمال به وجود آمده اند (چون فقه و عرفان و فلسفه اسلامی) و اعمال مسلمانان در طول تاریخ اسلام تقسیم شده است. همه این تقسیمات و به تبع تعریفها البته بخشی از ماهیت و جوهره اسلام را نشان می‌دهند اما از نقصهایی در عذاب هستند.

با این همه تعریفی كه به نظر برای صحیت از نسبت اسلام و غرب مناسب می‌رسد تعریفی است كه اسلام را به سه شق (۱) كتاب و اعمال حضرت محمد (ص)، (۲) متون و معارفی كه در جهان اسلام به تبع از این كتاب و اعمال به وجود آمده اند (چون فقه و عرفان و فلسفه اسلامی ) و(۳) اعمال مسلمانان در طول تاریخ اسلام تقسیم می‌كند. این تعریف یقیناً تعریف جامع و مانعی به حساب نمی‌آید و ضعفهایی را در خود نهفته دارد اما در میان تعاریف ارایه شده، از صراحت و روشنی مفهومی قابل توجهی برخوردار است كه هم بر وقایع تاریخی قابل تطبیق است و هم از سازگاری و انسجام برخوردار است. مشكل ارایه تعریفی از غرب هم از مساله ارایه تعریف در باب دین و اسلام كمتر نیست.

اگر اسلام یك دین است غرب یك تمدن به حساب می‌آید و تمدن چنان و چندان مفهومی كلان و كلی است كه با مفاهیمی بسیاری ارتباط برقرار می‌كند. از سویی تمدن غرب با فرهنگ غرب نسبت برقرار می‌كند و از سوی دیگر هویت غربی پرسشهای فراروانی را جلوی بحث تمدن غربی عرضه می‌كند. با این همه، نمی‌توان از غرب صحبت كرد و از بحث مدرنیته سخن به میان نیاورد. مدرنیته روندی در تاریخ تمدن غرب است كه با ارزشهایی چون تكیه بر عقل برای شناخت آدم و انسان، نقد محوری جدی، جایگزین كردن تكلیف با حق، تأكید بر حقوق بشر و به وجود آوردن علم جدید شناخته می‌شود. غربی هم كه مدنظر ماست غربی است كه به این ویژگی‌ها دامن زده آنها را از حالت استثنا بوده خارج كرده و قاعده نموده است.

پس غرب مدرن از سویی واجد مبانی و معارفی نظری است و از سوی دیگر با نهادها و اعمالی بخصوص شناخته می‌شود. هنگامی كه بحث از نسبت اسلام و غرب می‌رود توجه و تأكید بر همه این سطوح لازم و ضروری است. یعنی فی‌المثل می‌توان از جوهر اسلام و غرب پرسید و نسبت این دو حوزه را مدنظر قرار داد و هرچند در این نسبت‌سنجی یكی دین و دیگری تمدن است از تعارضات و توافقات آنها پرسش كرد. از سوی دیگر می‌توان فی‌المثل شریعت را با حقوق غربیان مقایسه كرد و یا عرفان موجود در دو تمدن اسلامی و غربی را به بررسی نشست.

اما در كنار این مقایسه‌های لازم، توجه به اعمال غربیان و مسلمانان، معارف غربیان و معارف موجود در تمدن و فرهنگ اسلامی و مبانی نظری این دو تمدن و فرهنگ بسی ضروروی می‌نماید. آنجا كه از اسلام تمدن اسلامی را مدنظر قرار می‌دهیم این تمدن در تاریخ خود بارها با تمدن غربی در ارتباط بوده است. این ارتباط البته در پاره‌ای از مواقع رویه خشن و تند خود را شاهد بوده اما همچنین نخبگان این دو فرهنگ بسی در ارتباط و تبادل معرفت بوده اند. اگر از تأثیر فیلسوفان و متفكران اسلامی بر شكل‌گیری تمدن غرب سخن بگوییم و یا تاثیر كنونی غرب را بر ساختار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی كشورهای مسلمان پررنگ كنیم سخنانی بدیهی و عینی را ابراز كرده‌ایم اما در این میان می‌توان تأكید كرد كه این دو تمدن همیشه و همه جا با یكدیگر تعامل داشته‌اند.

از این رو با وجود پاره‌ای تعارضات كه در رفتارهای غربیان و مسلمانان در جهان كنونی حس می‌شود و همچنین پاره‌ای ناهمگونی‌ها كه در نوع نگاه مغرب‌زمینیان و مسلمانان نسبت به مضامین و موضوعات گوناگون موجودند می‌توان مهمترین اصلی‌ترین تعارض این دو فرهنگ را در مبانی نظری این دو فرهنگ و تمدن و یا به عبارت دیگر میان یك دین به نام اسلام و یك تمدن به اسم غرب دانست. به تعبیر دیگر هر تعارضی كه در عمل مسلمانان با نهادها و كنشهای غربی به وجود می‌آید و هر ناسازگاری كه میان معارف گوناگون اسلامی و غربی موجود است ناشی از ناسازگاری است كه در مبانی نظری و تئوریك وجود دارد. به تعبیر دیگر ما با دو گفتمان و اپیستمه روبرو هستیم كه در یكی اخلاق و اعتقادات دینی نمود و بروز دارد و در دیگری اخلاق دنیوی و دنیاگرایی پررنگ است.

این دو نظام و گستره البته بجد با یكدیگر متمایز هستند. هر صحبتی هم كه در باب نسبت این دو نظام می‌شود باید مدنظر داشته باشد كه قصد آن نیست كه با سنجه‌ها و معیارهای یك گفتمان و نظام به بررسی نظامی دیگر بنشینیم چرا كه این دو نظام تا حدی قیاس ناپذیرند.سخن بر سر گفتگو است و گفتگو البته با تفاوت معنا می‌یابد. در این بستر البته اسلام و غرب در ساحتهای مختلف می توانند گفتگوهایی جالب توجه را سامان دهند همچنانكه هم اكنون در سطحی مشغول این كار هستند.