چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

ما آدمک های بی اعتنا


ما آدمک های بی اعتنا

یک «ولش کن» می گوییم و کار, تمام حتی اگر کسی جلویمان از گرسنگی ضجه بزند, حتی اگر خانواده ای بی سرپناه جایی نزدیک محل زندگی مان از سرما بلرزد, حتی اگر آدمی بدحال کف خیابان بیفتد و رعشه بگیرد یا مثل همین اواخر اگر کسی برای نجات یافتن از دست یک قاتل چند ساعتی التماس کند و اشک بریزد

یک «ولش کن» می‌گوییم و کار، تمام. حتی اگر کسی جلویمان از گرسنگی ضجه بزند، حتی اگر خانواده‌ای بی‌سرپناه جایی نزدیک محل زندگی‌مان از سرما بلرزد، حتی اگر آدمی بدحال کف خیابان بیفتد و رعشه بگیرد یا مثل همین اواخر اگر کسی برای نجات یافتن از دست یک قاتل چند ساعتی التماس کند و اشک بریزد.

در همه این حالت‌ها ما فقط نگاه می‌کنیم، ما درست مثل آدمک‌های بی‌اعتنایی می‌شویم که وجدانشان مسخ شده. ما کوه‌هایی از یخ می‌شویم که به هیچ چیز جز خودش فکر نمی‌کند. آخر هیچ کدام از ما دنبال دردسر نمی‌گردیم.

ما فکر می‌کنیم اگر به کسی کمک کنیم شرش دامن‌مان را می‌گیرد حتی اگر این آدم در نهایت ناتوانی از سرناچاری فقط به دست‌های ما چشم دوخته باشد. بعضی‌ها می‌گویند وجدان جمعی جامعه از بین رفته، بعضی‌ها معتقدند ما آدم‌ها از ارزش‌های انسانی و اخلاقی فاصله گرفته‌ایم، اما برخی می‌گویند ما مردم به مرور انگیزه کمک کردن به همنوع را از دست داده‌ایم. شاید همه این حرف‌ها درست باشد، شاید گرفتاری‌های اجتماعی و اقتصادی که خیلی‌هایمان را? از? زندگی دلزده کرده ما را به این حد رسانده است، شاید دیدن هر روزه مشکلات وجدان ما را بی‌حس کرده است، شاید دغدغه‌های زندگی شخصی‌مان به حدی رسیده که دیگر چشممان دیگران را نمی‌بیند، اما آیا اگر روزی خودمان آن فردی بودیم که به کمک احتیاج داشتیم، گرفتاری و مشغله مردمی که به ما نگاه می‌کنند اما بی‌اعتنا از کنارمان می‌گذرند را می‌پذیریم؟

● بی‌انگیزگی، بی‌حسی و کمرنگ شدن وجدان

انجام هر کاری انگیزه می‌خواهد، یعنی تا نیرویی از درون در ما برای انجام یک کار فشار نیاورد دست به کاری نخواهیم زد. پس انسان‌دوستی هم‌انگیزه می‌خواهد انگیزه‌ای مثل مورد تحسین قرار گرفتن یا رسیدن به آرامش درونی بابت انجام یک کار خیر، اما امروز خیلی از ما این گونه فکر نمی‌کنیم چون به باور ما آرامش چیزی جز داشتن محیط خانوادگی آرام بدون دغدغه‌های فکری نیست، پس چه اهمیتی دارد اگر بیرون از خانه ما اتفاقات بدی برای دیگران بیفتد. این اوج بی‌اعتنایی نسبت به آدم‌های اطراف است؛ همان‌هایی که هر روز از کنارشان عبور می‌کنیم و نمی‌دانیم یا نمی‌خواهیم بدانیم در دنیای شخصی‌شان چه حوادثی در حال وقوع است. دکتر غلامرضا علیزاده می‌گوید این حالت همان بی‌حسی اجتماعی است که تکرار حوادث ناگوار پیرامون ما آن را تشدید می‌کند.

او به خبرگزاری مهر توضیح می‌دهد که دامنه حوادث تلخ در جامعه به حدی گسترده شده که آدم‌ها حساسیت‌شان را نسبت به این حوادث از دست داده‌اند و دچار بی‌حسی و کم‌حسی اجتماعی شده‌اند؛ به طوری که فرد وقتی می‌بیند همنوع خود دچار مشکل شده بی‌اعتنا از کنارش می‌گذرد و جنبه‌های اخلاقی، انسانی و اعتقادی را فراموش می‌کند. از بین رفتن وجدان عمومی تعبیری است که نصرالله ترابی، عضو کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی ترجیح می‌دهد به جای واژه بی‌حسی اجتماعی از آن استفاده کند. او نیز به خبرگزاری مهر می‌گوید باید بررسی شود که چرا مردم در حوادث مختلف فقط تماشاچی هستند و حتی در حادثه‌ای مثل جنایت سعادت‌آباد، نیروهای امدادی و پلیس نیز ترجیح می‌دهند عجله به خرج ندهند، هرچند به نظر می‌رسد علت اصلی بی‌اعتنایی مردم از بین رفتن وجدان عمومی است.

● آیا همه تقصیرها به گردن خشونت است؟

جامعه‌شناسان و آسیب‌شناسان اجتماعی وقتی از بی‌اعتنایی مردم نسبت به هم حرف می‌زنند گریزی نیز به رواج خشونت در جامعه می‌زنند تا نتیجه بگیرند. بخشی از بی‌اعتنایی‌های مردم نسبت به همنوعان حتی وقتی در بدترین شرایط قرار گرفته‌اند، ناشی از گسترش پدیده خشونت است. دکتر علیزاده جامعه‌شناسی است که به تکرار خشونت و نقش آن در بی‌اعتنایی مردم نسبت به یکدیگر باور دارد. او توضیح می‌دهد که بخش زیادی از خشونت‌ها از پدیده مهاجرت ناشی می‌شود، یعنی وقتی مهاجران درگیر با انواع کمبود‌ها و فشارها، قدرت انطباق با شرایط زندگی در شهرهای بزرگ را ندارند و برای خالی کردن اعتراض‌ها و نارضایتی‌هایشان به خشونتی روی می‌آورند که در فرهنگ آنها نه‌تنها نکوهیده نیست بلکه امری مردانه، طبیعی و قابل تشویق نیز است.

شاید حرف‌هایی که این جامعه‌شناس می‌زند واقعا گروه زیادی از مردم طالب خشونت را شامل شود؛ همان‌هایی که فکر می‌کنند استفاده از رفتارهای خشونت‌آمیز، میانبر خوبی برای رسیدن به خواسته‌ها و راهی مناسب برای زهر چشم گرفتن از مردم ضعیف است. پس تکلیف آدم‌های خشن مشخص است، اما ارتباط این خشونت‌ها با بی‌تفاوتی مردم نسبت به حوادث اطرافشان بسیار جالب است چون آن گونه که دکتر علیزاده توضیح می‌دهد تکرار خشونت‌ها، هیبت آنها را در نظر مردم می‌ریزد و بتدریج آن را از مساله‌ای زجرآور به حوادثی بی‌اهمیت یا حوادثی که فقط ارزش نگاه کردن دارد، تبدیل می‌کند.

این همان چیزی است که قاضی عرفان، رئیس شعبه ۲۲ دیوان عدالت اداری و قاضی ویژه قتل چندی پیش در گفت‌وگو با «جام‌جم» به آن اشاره کرد. او البته معتقد است: نباید بگوییم جنایت‌های بزرگ و کوچک برای مردم عادی شده‌اند، چون تحلیل درست این است که بگوییم مردم دیگر از وقوع چنین حوادثی دچار حیرت نمی‌شوند. عرفان بر این باور است که حتی قبح آنها نیز نریخته است، اما تکرارشان موجب شده تا بار روانی و احساسی آن هم از نظر مرتکبان و هم از نظر نظاره‌گران کمرنگ شود و از بین برود. دکتر علی نجفی توانا از جرم‌شناسان کشور نیز تحلیلی مشابه دارد و معتقد است مردم نسبت به اتفاقات پیرامونشان نه کاملا بی‌تفاوت، بلکه تا حد زیادی حساسیتشان را از دست داده‌اند. آن گونه که او می‌گوید بیشتر مردم به وضعیتی دچار شده‌اند که چون می‌دانند به محض خارج شدن از خانه یا محل کار یکی از مصادیق جرم یا نابسامانی اجتماعی را خواهند دید، دیگر مثل گذشته نسبت به آنها حساسیت به خرج نمی‌دهند، چون می‌دانند این مسائل تمامی ندارند و هر روز تکرار خواهند شد. حرف این جرم‌شناس تا حد زیادی درست است، چون تجربه تک‌تک ما شهروندان ثابت می‌کند اگر روزی دلمان به حال یک آدم گرفتار سوخته و به هر ترتیب ممکن به او کمک کرده‌ایم پیش از آن که به خاطر کار خیرمان نفس راحتی بکشیم دوباره فردی شبیه او سر راهمان قرار گرفته و حتی ما را به شک انداخته که آیا این آدم‌ها واقعا گرفتارند؟

● رواج دروغ، ترویج بی‌اعتنایی

شاید مشکل همین جا باشد، چون حالا مدت‌هاست که دیگر نمی‌شود نیازمند واقعی را از نیازمند قلابی تشخیص داد. این آدم بظاهر نیازمند می‌تواند کسی باشد که درخواست کمک مالی می‌کند یا کسی که فقط برای چند ساعت سرپناه می‌خواهد یا حتی کسانی که بظاهر مشغول زد و خوردند، اما در واقع برای نیتی دیگر با هم تبانی کرده‌اند. حتما برای خیلی‌ها پیش آمده که با صحنه یک درگیری روبه‌رو شده‌اند و دو طرف دعوا همدیگر را تا حد مرگ زده‌اند، اما وقتی برای جدا کردن آنها از هم پاپیش گذاشته‌اند و با خوشحالی میان آنها صلح برقرار کرده‌اند، بعد از چند دقیقه فهمیده‌اند که این جنگ زرگری فقط برای خالی کردن جیب آنها بوده است. پس کسی که یک بار صابون چنین جماعتی به تنش خورده اگر تا آخر عمرش دعواهای خطرناک‌تری نیز ببیند ترجیح می‌دهد خودش را گرفتار نکند و حتی تماشاچی هم نباشد. وضعیت شهروندانی که از سر دلسوزی و نوعدوستی به برخی نیازمندان کمک مالی کرده‌اند و بعد از مدتی فهمیده‌اند که آنها شیادانی حرفه‌ای بوده‌اند نیز همین گونه است. همین چند روز پیش بود که روزنامه‌ها نوشتند مرد میانسالی که دلش به حال جوانی معتاد و بی‌سرپناه سوخته و او را برای یک شب به خانه‌اش راه داده بود، در میانه شب با ضربات چاقوی جوان که برای تهیه مواد مخدرش قصد دزدی از مرد را داشت، کشته شده است.

خب کسی که چنین ترحمی کرده است حتما مورد عبرت دیگران قرار می‌گیرد و همه کسانی که داستانش را شنیده‌اند دیگر اشتباه او را تکرار نمی‌کنند. پس می‌شود بخشی از بی‌اعتنایی مردم نسبت به هم را به گردن دروغ‌های رایج در جامعه انداخت، همان فریب‌هایی که کم‌کم مهربان‌ترین و احساسی‌ترین مردم را نیز به مرحله بی‌تفاوتی رسانده است. البته در این میان نباید از گرفتاری‌های اداری برای مردمانی که با نیت خیر به کمک دیگران می‌شتابند غافل شد، چون بویژه حوادث رانندگی و سرنوشت کسانی که به مصدومان این حوادث کمک کرده‌اند بخوبی نشان می‌دهد اگر آنها بی‌اعتنا از کنار صحنه می‌گذشتند هرگز به دردسر نمی‌افتادند. این موضوعات همه به این نکته اشاره دارند که در جامعه ما هزینه کمک کردن به دیگران بالاست، یعنی اگر نسبت به مردم اطرافت بی‌اعتنا باشی کم‌خطرترین گزینه را انتخاب کرده‌ای و در بدترین حالت تنها باید با وجدانت کنار بیایی.

البته این بحث‌ها هرگز به معنی دست کشیدن از کمک به دیگران یا رسیدن به مرحله بی‌اعتنایی نسبت به همنوعان نیست، اما زنگ خطری است برای آنها که هنوز دلشان برای کمک کردن به دیگران می‌تپد و نمی‌دانند کمک کردن به همنوع در جامعه‌ای پیچیده و هزار رنگ، ابتدا نیازمند شناسایی دقیق و پس از آن اقدام بموقع است.

مریم خباز