دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

تکه هایی از یک پازل


تکه هایی از یک پازل

وقتی بعد از دیدن «پرسه در مه» از سینما بیرون آمدم هرچند احساس می کردم بعضی جاهای فیلم اندکی ملال آور بود اما تا مدتی ذهنم را درگیر کرده بود از بازی خوب شهاب حسینی که نقش مهمی در القاء رنجی که می برد تا تکه هایی که باید مدام در ذهنم جابه جا می کردم تا روایت غیرخطی داستان را هضم کنم

وقتی بعد از دیدن «پرسه در مه» از سینما بیرون آمدم هرچند احساس می‌کردم بعضی جاهای فیلم اندکی ملال‌آور بود اما تا مدتی ذهنم را درگیر کرده بود؛ از بازی خوب شهاب حسینی که نقش مهمی در القاء رنجی که می‌برد تا تکه‌هایی که باید مدام در ذهنم جابه‌جا می‌کردم تا روایت غیرخطی داستان را هضم کنم. شیوه روایت فیلم را دوست داشتم و کمتر در سینمای ایران دیده بودم. مخاطب را رها نمی‌کرد و باید تو هم دست امین را می‌گرفتی و با او همراه می‌شدی و همه جا را با او می‌گشتی.

ابتدای فیلم با نمای بیمارستان و امین در کما رفته روی تخت شروع می‌شود. جایی که به قول امین «همه چیز تمام شده». و ما از اینجا با پرسه‌زنی‌های روح او همراه می‌شویم و روایتش را می‌شنویم تا ببینیم چطور شد که همه چیز تمام شد، در واقع امین می‌خواهد سر از این در بیاورد. گشت و‌گذاری در فضای ابهام‌آلود، به امید بیرون آمدن از مه و غبار. اما شاید اساسا قرار نیست که این ابهامات برطرف شوند و در روند روایت حتی نمی‌توان با قاطعیت گفت کدام بخش از پرسه‌زنی‌های امین واقعیت بوده است و کدامشان صرفا تمایل او برای واقعیت داشتن. مصداقش هم ایستادن رویا جلوی آینه است که امین این طور روایت می‌کند: رویا تو آینده‌ای که وجود نداره داره به گذشته‌ای فکر می‌کنه که قراره بعدا به وجود بیاد.

این یعنی ما در کل فیلم با هیچ قطعیتی سروکار نخواهیم داشت و صرفا باید خودمان را به امین بسپاریم و ببینیم چه چیزی مقدر است و او چه روایتی برای ما دارد و همان طور که خودش می‌گوید ببینیم ذهنش چه چیزهایی را حذف و اضافه می‌کند. فیلم به شکلی هنرمندانه مفهوم زایش-زوال را دستمایه قرار داده است و کاراکترهای خوبی را هم برای این کار تعریف کرده است. زوجی که یکی آهنگساز و دیگری بازیگر تئاتر است. این فرآیند زایش-زوال ابتدا با عشق به مثابه یک تولد و رویش آغاز می‌شود. سکانس‌های اولیه فیلم که امین و رویا با هم به دربند می‌روند حس این رویش را به خوبی منتقل می‌کنند و دوربین روی دست حمید خضوعی ابیانه هم در انتقال بهتر این حس اهمیت دارد. آنجایی که رویا داستانی را برای امین می‌خواند و البته امین بی‌آنکه به او گوش دهد، محو صدایش شده است، شاید روایتی دیگر از زندگی خود آنها باشد. داستانی که از عشق شروع شد و به بیزاری رسید. امین می‌خواهد و منتظر است که موسیقی مهمی بسازد. شاید هم منتظر الهام. اما اینجا نقطه شروع پریشانی است. زنش را تا می‌تواند می‌آزارد و به او تهمت می‌زند. مجنون می‌شود.

استاد موسیقی‌اش را به تمسخر می‌گیرد و به کنایه می‌گوید شماها چشمه ذوقتان خشکیده و چیزی را که بلد نیستید درس می‌دهید. استیصال بر او غالب می‌شود؛ و نشانه‌هایی را می‌بینیم که به تدریج این حس زوال را بیشتر و بهتر لمس کنیم. تراشیدن موی سر، حبس کردن در اتاق، پاره کردن کاغذهای نت، قطع انگشت و در انتها هم ریزش معدن و به کما رفتن و زوال محض. این همان فرآیند زوالی است که امین به واسطه اینکه نمی‌تواند دست به آفرینش موسیقی دلخواهش بزند گرفتار آن می‌شود و حالا شاید در پی این است که به این طرف و آن طرف سرک بکشد تا لااقل خودش ببیند که نابودی از کجا شروع شد؛ و اصلا دلش نمی‌خواهد که مرگ را بپذیرد و اصرار دارد که بگوید زنده است وکسی حرکت پلک‌هایش را نمی‌بیند. شاید فلش بک انتهای فیلم به اول آشنایی امین با رویا هم در همین راستا باشد.

فکر نمی‌کنم کارگردان قصد این را داشته که امین را یک نابغه جلوه دهد. او فقط هنرمندی است که دچار بحران شده است. گوشی را که با آن بهترین موسیقی‌ها را می‌شنیده است حالا فقط سوت می‌شنود و اندک‌اندک خلاقیت‌هایش محو می‌شوند.«پرسه در مه» روایت رفت وآمد مداوم بین مفاهیم آفرینش، رکود، فترت و زوال است و تماشاگر باید چهارچشمی فیلم را دنبال کند و دقت کند که این تکه‌های پازل را کجا بگذارد و در بسیاری از فصول فیلم این مفاهیم را در تقابل با یکدیگر می‌بینیم. وقتی رویا خبر بارداری (زایش) خود را به امین می‌دهد امین در اول مسیر پریشانی است. رویا به امین می‌گوید دیگه نمی‌شه با تو حرف زد، مثل دیوونه‌ها آدمو نگاه می‌کنی. به وسط محور اضمحلال که می‌رسیم رویا خبر سقط کردن بچه (عقیم شدن) را به امین می‌دهد که امین خودش را در اتاق حبس می‌کند. در نقطه اوج این قضیه امین انگشت خود را قطع می‌کند و این بار رویا به او می‌گوید که دروغ گفته و بچه را سقط نکرده و بار دیگر مفهوم زایش مطرح می‌شود در مقابل عقیم بودن ذهن امین.

البته ناگفته نماند، همین‌جاست که امین سوتی را که قبلا می‌شنیده دیگر نمی‌شنود و کم‌کم حتی احساس می‌کند که موسیقی هم می‌شنود. نکته‌ای را که نباید از قلم انداخت بازی تحسین‌برانگیز شهاب حسینی است و نمی‌توان کس دیگری را جز او برای این نقش تصور کرد. تیک چشم‌ها، بهتی که در چهره‌اش موج می‌زد و درماندگی که به خوبی از عهده اجرایش برآمده همگی نشان‌دهنده توانایی فوق‌العاده‌اش در بازیگری است و با این فیلم نقشی به یادماندنی بر جای گذاشته است. بازی عالی او حتی باعث می‌شد خیلی وقت‌ها توجهی به لیلا حاتمی که اتفاقا او هم خیلی خوب بازی کرده بود نکنیم و بیشتر مجذوب بازی شهاب حسینی شویم. تعجب می‌کنم که چرا او حتی نامزد دریافت جایزه از جشنواره بیست و هشتم فیلم فجر هم نشد.