یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

فضیلت خودکشی یا بار سنگین بودن


فضیلت خودکشی یا بار سنگین بودن

اگر مرگ نمی بود,همه آرزویش را می کردند اجتماع بی مرگ,اجتماعی مرده است مرگ ما را انتخاب می کند و به جایی می فرستد که هیچ آگاهی درباره ی آن نداریم درست به خاطر همان جمله ی اول, مرگ ارزش ذاتی پیدا می کند,موجودیتی فرشته وارکه معصومانه خوب و بد را به کام می کشد و خم به ابرو نیز نمی آورد

اگر مرگ نمی بود،همه آرزویش را می کردند.اجتماع بی مرگ،اجتماعی مرده است!مرگ ما را انتخاب می کند و به جایی می فرستد که هیچ آگاهی درباره ی آن نداریم.درست به خاطر همان جمله ی اول، مرگ ارزش ذاتی پیدا می کند،موجودیتی فرشته وارکه معصومانه خوب و بد را به کام می کشد و خم به ابرو نیز نمی آورد.

اما من درباره ی نوع خاصی از مردن که ناشی از یک تصمیم فردی یا انتخاب شخصی است صحبت می کنم،مردنی که در آن حس خودآگاهی موج میزند،یعنی«خودکشی» یا «انتحار».

«چرا چیزها هستند به جای اینکه نباشند؟!»این پرسشی معرفت شناسانه است که هایدگر از آن به پرسش بنیادین هستی یاد می کند. در اینجا ما در جستجوی پاسخ نیستیم، بلکه پرسش خود پاسخ می نماید وبه جای آن می نشیند و درست به خاطر خصوصیت معرفت شناسانه وهستی شتاختی اش، پاسخ های پیچیده وبغرنجی به آن داده می شود.

ما این مرحله را(ناامیدانه) پشت سر می گذاریم ودر جستجوی سؤالی دیگر هستیم به این مفهوم که:«ضرورتی که مارا به ادامه ی زندگی فرا می خواند،چیست؟»و یا به عبارت دیگر،آن خطوط مریی و نامریی که ذهن،روح وتنِ ما را به جهان موجود پیوند داده و کفه ی ترازو را به نفع «بودن» و «تحمل بار هستی»سنگین تر می کند، کدام اند؟ به هرحال همه ی آنهایی که از اندکی هوش و آگاهی نسبت به موجودیت خویشتن بر برخوردارند یا در صدد حصول این خودآگاهی اند، این پرسش را که« آیا زندگی به زحمت زیستن اش می ارزد یا نه؟»از خود می پرسند و بسته به پاسخی که به آن میدهند، تمامی اعمال و رفتارشان متأثر از آن خواهد شد.

اکنون که ما به هر دلیل در برابر موقعیت غیر مترقبه و پیش بینی ناپذیر«بودن» قرار گرفته ایم، نمی توانیم از این پرسش اساسی فرار کنیم.بی پاسخی، ارمغانی جزروزمرگی، سرگشتگی، دلهره ویا برگزار کردن روزها تا رسیدن به آن فرجام نهایی (مرگ)نخواهد داشت.

عموما انتحارکنندگان را افرادی ترسو ،شکست خورده وضعیف معرفی کرده اند که توان مواجهه با حوادث ناخوشایند زندگی شان را نداشته اند.من می پذیرم که در هر نوع «خودکشی»رگه هایی از اعتراف فرد به ناتوانی اش در درک مفهوم هستی وجود دارد، ولی آیا همین فرد از آن رو که به استقبال امر خطیری شتافته است که دیگران حتی از شنیدن نام آن به وحشت می افتند، مبارزی دلیرو جنگجویی شجاع نبوده است؟موریس مترلینگ می گفت که :«زندگی مصداق این جمله ی جنگجویان است که ما آمده ایم تا بمیریم!»آیا نبردی را می توان در نظر آورد که این مبارزان در آن شکست خورده اند؟

چگونه می توان زیست بدون آن که دانست آن امر ترس انگیزی که روزی ما در کام خواهد کشید، چیست یا چه خصوصیتی دارد؟! آیا همچنان که گفته اند، بدون درک مفهوم «مرگ»، می توان«زندگی» را دریافت؟آیا خودکشی،انتحار و تصمیم به نابودی خویشتن درمیان آدم هایی که همراه تولدشان، مدتهاست که مرده اند، تصمیم به زندگی دوباره نیست؟

متأسفانه تعداد پرسش های من در این خصوص بسیار بیشتراز پاسخ هایم است و دل آشوبه ی آن را دارم که آیا می توان رو را برگرداند وپرسش را به بازی گرفت تا حق انتخاب ما قبل از آن اجبار نهایی در فرجام عمراز ما گرفته شود و خسیسانه زندگی را بدرود گوییم؟

در نظر من «خودکشی» یک سرمایه است، سرمایه ای ارزشمندکه برخلاف عقیده ی بسیاری، می تواند به زندگی انسان مفهوم داده وهر لحظه ی آن را روشن کند.دراین صورت قوه و انگیزه ی بیشتری نیز برای مبارزه و مقابله با بار سنگین بودن به ما می بخشد، فقط به این دلیل که ما می دانیم که هرگاه ادراک ما از هستی ما را به مفهوم پوچی وبی ارزشی تحمل نا ملایمات زندگی کشاند، می توانیم تصمیم به انتحار بگیریم.

این رویکرد به مثابه یک سرمایه بالقوه همیشه نزد ماست و چون ما آگاه به توانایی استفاده از این سرمایه هستیم، زندگی را با تاب بیشتری پیش می بریم.درست به مانند قدرت استعفای یک مدیرکه نسبت به توانایی استعفا آگاه است و به همین علت می ماند تا تا جایی که بتواند کارش را مدیریت کند.

ما میدانیم که رنجی را که تحمل می کنیم، هر لحظه می توانیم به آن پایان داده و هستیی دیگریا وضعیتی دیگررا که حتی می تواند نیستی باشد، بپذیریم.

اما فعلا ماندن راترجیح می دهیم حداقل تا جایی که قوه ی کنجکاوی ما را ارضا کند. ما می توانیم هر لحظه بلیت تهیه کرده و راه دیگری را یرای سفر بر گزینیم، ولی اکنون که به عنوان یک توریست یا مسافر به این میهمانی نا خوانده دعوت شده ایم، قدم می زنیم، حرف می زنیم و ازدیدن روشنایی زندگی آدم ها یا تماشای ساحل وطلوع خورشید لذت می بریم وچون آگاه به موقتی بودن اقبال مان برای تماشا هستیم، تلاش بیشتری برای خشنودی خاطرمان انجام می دهیم.

حمید مهرآذر