سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

زیر پوست مزاحمت های خیابانی ۲


آنچه می خوانیم, داستان غریب و تازه ای نیست, هر روز می بینیم, می شنویم, لمس می کنیم و گاهی اوقات مغزمان از آنچه می بینیم سوت می کشد دل ما می سوزد و آهی از حسرت بیرون می دهیم درمانده که ”چه کنیم “ ما روزنامه نگار جماعت, وظیفه داریم که نگذاریم ”جامعه“ در زیر این آفت ها, آسیب ها و بلاها دفن شود در فرصتی اندک گوشه هائی از این وصلهٔ ناجور به جامعه را مرور می کنیم و وصله ای به نام مزاحمت های خیابانی

خیابان ایران زمین

جوانک ۲۱ ساله‌ای پشت دوو نشسته است و با دوستان خود چرخ به چرخ ماشین دختری که او هم با دوستان خود نشسته است حرکت می‌کند و کاروان ماشین‌هائی که پشت سر آنها به راه افتاده‌اند خلاصه داستان خیابان ایران زمنی داستانی مخصوص به خودش است. آداب و رسوم خود را دارد و حتی فرهنگ لغات آن مخصوص به همین خیابان و یکی دو خیابان دیگر است. کمی به چپ انحراف می‌گیرم تا ماشین‌ها را رد کنم و بعد یک ماشین از روبه‌رو و تصادف با کاروان دیگری که از روبه‌رو می‌آید.

پیاده می‌شوم در حالی که مقصرم. دو ساعتی انتظار تا افسر بیاید و همین انتظار زمینهٔ گفت‌وگوئی می‌شود با بهنام و سعید و علی که هر سه دانشجوی متالوژی هستد و پدر مایه‌دار دارند.

بهنام می‌گوید: ما مزاحم نمی‌شویم. طرف خودمان را از روی لباس و تیپ و مدل و خلاصه چشم و ابرو می‌شناسیم. ما بیخودی به کسی گیر نمی‌دهیم نهایت یک بوق و اگر تمایلی نشان نداد می‌رویم.

سعید معتقد است که این مزاحمین خیابانی همسن و سال آنها نیستند. آنها مردان میان‌سال یا پا به سن گذاشته‌ای هستند که دختران جوان و یا حتی غیرجوان را ول نمی‌کنند. همان‌طور که بهنام گفت ما طرف خودمان را می‌شناسیم.

علی می‌گوید: پاتوق ما اینجا و توی خیابان جردن است. حتی ساعت و روزهای به‌خصوص می‌آئیم. توی خیابان هم اگر از کسی خوشمان بیاید اگه یک‌بار بگه برو دنبال کارت می‌رویم.

از سعید می‌پرسم: فکر نمی‌کنید این بوق‌زدن‌ها، ایستادن‌ها، امنیت را از زنان و دختران می‌گیرد.

او می‌گوید: من مسئول امنیت جامعه نیستم و بالاخره اگه از کسی خوشم بیاید بهش پیشنهاد می‌دم.

در یک هفته از چند نفر خوشت می‌آد

از تیپ و قیافهٔ کسی خوشم بیاد پیشنهاد می‌دم. سوارش می‌کنم. همون جلسهٔ اول اگه خوب بود ادامه می‌دم و اگر نه ولش می‌کنم. برام مهم نیست چند تا دوست پسر داره و برای اون هم مهم نیست من چند تا دوست دختر دارم.

وفاداری!

وفاداری معنی نداره. من که نمی‌خوام با اینها ازدواج کنم. من وقت‌گذرانی می‌کنم. یک‌جورائی هم این کارها کلاس داره.

چه تعریفی از ارتباط با دخترا داری؟

یک ارتباط کامل

فکر نمی‌کنی کمی برای این حرف‌ها زوده

بابابزرگ من در ۲۱ سالگی ۲ تا بچه داشت

علی ادامه می‌دهد:

تعاریف ما از زندگی با تعریف شما فرق داره. چیزهائی که شما عیب می‌دانید از نظر ما عیب نیست. من به این دخترا به یک وسیله مثل بقیهٔ وسایل تفریح نگاه می‌کنم. آنها را با پول می‌خرم. عین سیگاری که می‌خرم و می‌کشم و میندازم دور.

واقعاً نگاه شما این‌طوریه.

به این دخترا آره.

شما تا به حال به کسی واقعاً علاقه‌مند نشدید؟

چرا به کسی واقعاً علاقه‌مند شدم. اما قبل از آنکه من اقدامی بکنم اونو شوهر دادند و فکر نمی‌کنم دیگه به کسی مثل اون علاقه‌مند بشم.

شما در محیطی قرار دارید که اساساً زمینهٔ چنین تعقلاتی نیست. بحث بحث خرید و فروش است.

دقیقاً، قبول دارم. همون دختر را رو هم به من نمی‌دادند.

من گیج شده‌ام. شما دانشجو هستید. باید فرهنگ‌سازی کنید. تولید اندیشه دست شماست.

همهٔ اینها کشکه. رفیق‌های من که اهل اندیشه هستند مگه می‌تونن آزادانه فکر کنن و یا حرف بزنن. اونها همه پس روزگارن.

(افسر راهنمائی می‌آید. کارت ماشینم را می‌گیرد. قرار می‌گذاریم که من ماشین آنها را تعمیر کنم و از هم جدا می‌شویم. اما من تا یک ساعت سرم را روی فرمان می‌گذارم و به این جمله فکر می‌کنم. من آنها را با پول می‌خرم. مثل سیگار و هر چیز دیگر)

بوق‌های ممتد، الفاظ رکیک، تقاضاهای بیجا. ماشین‌های آخرین مدل. مردانی که به زنان به‌عنوان کالای مصرفی نگاه می‌کنند. کالائی که مستهلک می‌شود. قدیمی‌ می‌شود. باید به سراغ جوان‌ترها رفت.

مریم رضائی ۱۷ ساله است. از کلاس زبان برمی‌گردد. بالای میدان سعادت‌آباد. مقنعه و مانتوئی معمولی به سر دارد با آرایش ملایم. او معتقد است برای همه بوق می‌زنند. فرقی بین زن‌ها قائل نمی‌شوند. حرف‌هائی را می‌شنویم که گاهی تا روزها ما را مریض می‌کند. به پدرم و برادرم نمی‌گویم. چون ممکن است دیگر اجازه ندهند که به کلاس زبان بیایم. مادرم می‌گوید: برای من هم بوق می‌زنند چه برسد به تو.

ندا همتی کلاس بسکتبال می‌رود و می‌گوید: گاهی آن‌قدر بوق می‌زنند و ماشین‌های شیک دارند که آدم وسوسه می‌شود سوار شود. هفتهٔ پیش حتی بعد از کلاس مردی که جای پدرم بود از ماشین پیاده شد و دنبالم راه افتاد و می‌گفت: هر کاری بخواهی می‌کنم. هر چیزی بخواهی می‌خرم. او مرا خوشگلم صدا می‌کرد و با اینکه مسن بود قلب من می‌لرزید.

اما مقاومت کردم و سوار نشدم. این مسئله‌ای است که هر روز گاهی چندین‌بار با مدل‌های مختلف برای ما پیش می‌آید.

سعیده ۴۵ سال دارد. فامیلی‌اش را نمی‌گوید. از بازار روز برگشته و چادری است. سوارش می‌کنم با کیسهٔ نایلون‌هائی که پر از سبزی و میوه است. سعیده می‌گوید: من هیچ وقت آرایش نمی‌کنم. طوری که خودم از قیافهٔ خودم بدم می‌آید. اما از دست مزاحمین خسته شده‌ام. هفتهٔ گذشته به هوای مسافرکش سوار یک پیکان قراضه شدم. مرده می‌گه خانم یک جا قرار بذار باهم بریم بیرون. می‌گم: مرد من داماد دارم. می‌گه: چه ربطی داره. چطور می‌تونن دخترا رو برای شلوار کوتاه بگیرن. باید این مردها را بازداشت کنن. اعلام کنن که خانم‌ها شمارهٔ ماشین‌های این مردها را گزارش بدن. یا هزار راه دیگه. سعیده مانند یک جامعه‌شناس مسائل را با زبان عامیانه تحلیل می‌کند. او می‌گوید: همین ۲ تا کفتاری که به ۲۲ پسر بچه تجاوز کردند را ببیند. وقتی در و پیکر شهر باز و کسی جلوی مهاجرت را نمی‌گیره، جوان‌های چشم و گوش بسته میان تهرون و هزار چیز می‌بینن. می‌رن پسر بچهٔ ۱۲ ساله می‌دزدن. کار یک عده شده دزدیدن دخترا و تجاوز.

نیروی انتظامی به‌جای اینکه خوابگاه دانشجوها را کنترل کنه، باید هرزگی این مردان در جامعه رو کنترل کنه.

سعیده تند و تند حرف می‌زند. وقتی دم ساختمان‌های مخابرات پیاده می‌شه می‌گه:

پناه بر خدا. سیرمونی ندارن، آن‌وقت به زن‌هاشون می‌گن آرایش نکن، حجابتو سفت کن، چپ نرو، راست نرو. مردها اول باید خودشونو درست کنن. قرآن خدا که غلط نمی‌شه. قرآن هم اول به مردها می‌گه چشم‌هاتونو از نامحرم نگه دارید. اما امان از چشم‌ها که وقتی یک زن می‌بینن قلپی زده بیرون.

یک افسر راهنمائی و رانندگی مستقر در خیابان‌های مطهری می‌گوید: گاهی اوقات این ایستادن‌ها و بوق‌ها موجب تصادف و ترافیک می‌شود و هزینه‌های زیادی را به جامعه تحمیل می‌کند. اما همکاران ما در نیروی انتظامی باید برای مقابله با این پدیده که چهرهٔ شهر را زشت و نامطلوب نشان می‌دهد فکری می‌کنند. البته اگر ما با این توقف‌ها روبه‌رو شویم، صرف‌نظر از مزاحمت خیابانی برای ایست نابجا آنها را جریمه می‌کنیم. آنچه ما را به‌عنوان یک شهروند ناراحت می‌کند مزاحمت برای زنان و دخترانی است که سالم هستند و اهل کارهای خلاف عفت عمومی نیستند و برای تردد عادی در شهر امنیت ندارند. همسر خود من می‌گوید: ”گاهی این مزاحمت‌ها آدم را مریض می‌کند و از خشونت جسمی بدتر است.“

بدون شک از مصادیق خشونت علیه زنان نداشتن امنیت در شهر و اماکن عمومی است. نگاه‌های سنگین، الفاظ رکیک، تقاضا برای دوستی، تعقیب زنان در خیابان و مواردی از این دست، زنان را دچار اضطراب، تپش قلب، ترس از دزدیده شدن، تجاوز و خطراتی می‌کند که گاه منجر به افسردگی، عدم حضور در محیط‌های اجتماعی و حتر انزوا می‌کند.